روايت هفتادم: خاطرات آرتور هاردينگ (6) : اخبار و دلالهاي خبر
مرتضي ميرحسيني
روسهاي سياسي مقيم ايران كم حرف ميزدند. از ميانشان، آنهايي كه ساكن تهران بودند درباره سياست و هر چيزي كه به آن ربط داشت، جز به ندرت و آنهم به اكراه صحبت نميكردند و «اين عادت استثنايي را داشتند كه به عنوان يك طبقه ممتاز در وزارت خارجه روسيه فوقالعاده تودار و رازپوش بودند و به همين دليل كه عادت به كتمان داشتند كمتر حاضر ميشدند در حضور ديگران راجع به موضوعات سياسي و مطالبي كه مربوط به محل ماموريتشان بود اظهار عقيده يا جر و بحث كنند.» نه فقط در بحث سياسي پيشگام نميشدند كه گويا حتي پرسشهاي صريح و مستقيم را هم بيجواب ميگذاشتند. در نشستهاي رسمي به سوالاتي كه از آنان ميشد پاسخهاي بيربط و سربالا ميدادند و در مهمانيهاي وقت و بيوقت خارجيهاي مقيم پايتخت هم هميشه چنين صحبتهايي را به مسير ديگري ميبردند. آن زمان، يعني اواسط سلطنت مظفرالدينشاه، يونانيتباري به اسم كيمون آرگوروپولو وزيرمختار روسيه در ايران بود. «مردي بود مُسن، مجرد، با ريش جوگندمي... كه از بدو ورودش به كادر سياسي وزارت امور خارجه، در شعبهاي از اين وزارتخانه كه اصطلاحا بخش مشرقزمين ناميده ميشود به كار گماشته شده بود و همين بخش بود كه تا پيش از سقوط رژيم تزاري عده كثيري ديپلمات لايق و ورزيده در اختيار سفارتخانهها و سركنسولگريها و كنسولگريهاي روسيه در خاور نزديك و خاور دور ميگذاشت.» اهل صحبتهاي طولاني، بحث درباره دلايل كارهايش و نيز كوشش براي اقناع مخاطب نبود. هميشه كمتر از آنچه ميان ديپلماتهاي مقيم تهران رايج بود حرف ميزد و نميشد از زير زبانش چيزي بيرون كشيد. هاردينگ مينويسد: «خود من گاهي كه با او تنها ميماندم به بعضي مسائل سياسي كه فكر ميكردم مورد علاقه دو طرف است گوشه ميزدم، ولي در اينگونه موارد معمولا جوابهاي سربالايي- حداكثر درباره كليات قضيه- ميشنيدم. در يكي از اين ملاقاتها چون قبلا از صدراعظم ايران شنيده بودم كه او مشغول مذاكره براي بستن پيمان بازرگاني جديدي با روسيه است، قيد و ملاحظه را كنار گذاشتم و از مسيو آرگوروپولو سوال كردم كه جريان اين مذاكرات به كجا رسيده است. اما مخاطبم بيدرنگ زمينه صحبت را تغيير داد و شروع كرد درباره موضوعي فوقالعاده پيش پا افتاده، كه ابدا به سوال من ربطي نداشت صحبت كند.» نه فقط خود آرگوروپولو چيزي بروز نميداد كه از ايرانيها، بهويژه از صدراعظم هم همين رويه را مطالبه ميكرد. «بعدا شنيدم كه او نزد صدراعظم ايران از اين بابت گلايه كرده بوده است كه چرا مسائل مربوط به روابط ايران و روس را با من در ميان ميگذارد و به او هشدار داده بود كه در آتيه مواظب باشد كه اينگونه مسائل را در حضور وزيرمختار بريتانيا مطرح نكند.» اما به قول هاردينگ، اين حد از احتياط اصلا ضرورتي نداشت. چون پنهانكاري در تهران جواب نميداد. انگليسيها همه آن اطلاعات و اخباري را كه براي كارشان لازم ميديدند از منابع ديگر كسب ميكردند و رازداري وزيرمختار روسيه و حتي صدراعظم ايران عملا مانع رسيدن اين اخبار و اطلاعات به سفارت انگليس نميشد. انگليسيها به روايت هاردينگ هميشه چندتايي خبرفروش و دلال اطلاعات در دولت و دربار ايران - حتي ميان نزديكان شاه و صدراعظم- داشتند كه خبرها را به شرط پرداخت هزينهاش، به سفارت انگليس ميبردند. هاردينگ مينويسد: «اين اندازه احتياط و مراقبت براي حفظ اسرار سياسي كه وزيرمختار روسيه از خود نشان ميداد به نظرم خيلي زايد و بچهگانه آمد، چون... هرگونه اسرار سياسي را كه انسان لازم داشته باشد ميتواند به قيمتي بسيار عادلانه از كساني كه حافظ و محرم رسمي آن اسرار هستند خريداري كند.»