طبقه متوسط و نگهداشت جامعه
حفظ حداقلهاي زيست اجتماعي متمركز است تا بر آفرينش فرهنگي يا ميانجيگري سياسي.
با اين حال، حتي در چنين وضعيتي نيز اين طبقه نقشي تعيينكننده در جلوگيري از گسترش شكافهاي اجتماعي ايفا كرده است. بقاي جامعه را بايد مديون نوعي عقلانيت عملي دانست كه اين طبقه بهويژه در بزنگاههاي بحراني از خود نشان داده است.
جنگ 12 روزه و آشكارگي عقلانيت طبقه متوسط: نمونه روشن اين نقش را ميتوان در جنگ 12 روزه اخير مشاهده كرد. در شرايطي كه «آسمانها در اختيار نيروي متخاصم بود»، طبقه متوسط شهري خيابان را در اختيار نگرفت. اين تصميم، برخلاف انتظار بسياري از نيروهاي سياسي، نه نشانه انفعال كه تجلي عقلانيتي جمعي بود. اين كنش مانع از آن شد كه جامعه در بحبوحه جنگ خارجي با بحراني امنيتي و شكافهاي داخلي مواجه شود. از اين منظر، طبقه متوسط دو كاركرد همزمان ايفا كرد: نخست، نجات حاكميت از سقوط ناگهاني و فروپاشي امنيتي و دوم، جلوگيري از چندپارگي جامعه. اين كاركرد دوگانه نشان ميدهد كه طبقه متوسط نهتنها براي جامعه، بلكه براي خود حاكميت نيز بهطور ناخواسته به يك ستون ايجاد تعادل بدل شده است.همان نقشي كه همواره ظرفيت اجرايش را دارد و بيهوده در دو دهه اخير به عنوان طبقهاي متخاصم آماج ستيز از سوي حاكميت بوده است.
وفاق سياسي عليه همبستگي اجتماعي: آنچه در كنش طبقه متوسط آشكار ميشود، چيزي فراتر از مصلحتانديشي فردي است. اينجا با نوعي «وفاق معنايي» مواجهيم؛ وفاقي كه نه در همساني نيروهاي سياسي به ظاهر مخالف، بلكه در پذيرش تكثر شهروندان و در زيست روزمره آنان تجلي پيدا ميكند. ويژگي طبقه متوسط آن است كه نيرويي يكدست و همگن نيست. در درون آن گرايشهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي گوناگون وجود دارد. اما آنچه اين طبقه را متمايز ميكند، توانايياش در تبديل اين تكثر به عقلانيت عملي است. اين عقلانيت به جاي آنكه به حذف ديگري منجر شود، به پذيرش حضور متكثر شهروندان در جامعه ميانجامد.به عبارتي ديگر معناي وفاق نه در تقسيم قدرت ميان نيروهاي سياسي همسان كه حاصل آن تضعيف همبستگي اجتماعي است، بلكه در پذيرش تكثر اجتماعي است و با از بين رفتن برجام تنها راهي كه براي بقا باقي مانده، سپردن جامعه به خرد شهروندان است.
فروپاشي برجام و ضرورت بازتعريف رابطه جامعه و حاكميت: با فروپاشي برجام، آخرين پيوند ساختاري ميان حاكميت و جامعه جهاني از بين رفت. اما اين فروپاشي معناي ديگري هم دارد؛ نشان ميدهد كه اتكاي صرف به ديپلماسي خارجي نميتواند بنيان نگهداشت جامعه را تضمين كند؛ بايد از جامعه دفاع كرد. تنها راه بقاي جامعه، بازتعريف رابطه ميان حاكميت و شهروندان است.در اولين گام حاكميت چارهاي جز پذيرش اين واقعيت ندارد كه بقايش را مديون طبقه متوسط شهري است.