• 1404 چهارشنبه 9 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6152 -
  • 1404 چهارشنبه 9 مهر

تأملي درباره نسبت عرفان و علوم مدرن

نوري بر معبر سنگلاخ انسان مدرن

تحديد قلمرو، تهديد ايدئولوژي

روزبه شعبان‌پور

 در سراسر تاريخ انديشه نسبت ميان عرفان و علم، فكرها برانگيخته است. در سنت اسلامي متفكريني همچون سهروردي و ملاصدرا كوشيده‌اند بر سازگاري عقل، شهود و تجارب عرفاني استدلال كنند و آنها را تحت يك دستگاه منسجم گرد آورند. در غرب نيز پس از رنسانس، رابطه علوم طبيعي نوظهور با دين و معنويت از پرچالش‌ترين مباحث بوده و بحث درباره رابطه تجربه و شهود از كانت و ويليام جيمز تا هوسرل و هايدگر درگرفته است. 

امروزه با پيشرفت حيرت‌آور علم و تكنولوژي، پرسش از نسبت ميان عرفان (Mysticism) و علم 

(science) موضوعي است كه نه تنها موردتوجه فلاسفه و دانشمندان است، بلكه زندگي روزمره و تصميم‌هاي شخصي را نيز تحت‌الشعاع قرار داده و ما را ناگزير از اتخاذ موضع در اين باره كرده است. پرسش اصلي كه بايد بدان انديشيد، اين است كه آيا اين دو حوزه در تعارض با يكديگرند يا اينكه اساسا سنخ‌هاي متفاوتي از معرفت هستند و با ساحات متفاوتي از وجود سروكار دارند؟

عرفان چيست، علم چيست؟

عرفان به مجموعه‌اي از تجربه‌ها، متون، نهادها و رياضت‌ها براي دگرگوني انسان اطلاق و در فرهنگ‌هاي گوناگون هدف عرفان، گاه اتصال يا تسلي به حق و گاه رهايي از ظلمت تعبير مي‌شود. گنوسي‌ها، عرفاي هندو و بودايي‌ها در پي رهايي و عرفاي مسيحي و صوفي پي قرب و ديدارند. از منظر معرفت‌شناختي عرفان دال بر سنخي از شناخت است كه در آن معرفت شهودي و تجربه بي‌واسطه حقيقت پي گرفته مي‌شود.

 علم به مجموعه‌اي از رشته‌ها اطلاق مي‌شود كه بر مشاهده تجربي، آزمايش، پيش‌بيني و نظريه‌پردازي تكيه دارند. به‌ عبارت ديگر شناخت علمي بر مشاهده نظام‌مند تجربي استوار است و عرفان از طريق شهود حاصل مي‌شود. از حيث وجودشناختي نيز علم به بررسي موجودات مادي و محسوس مي‌پردازد، يعني آنچه در قلمرو حس و تجربه قرار دارد و روابط علي و قوانين طبيعي را كاوش مي‌كند. درحالي كه عرفان به بررسي ساحت‌هاي غيرمادي و غيرمحسوس مي‌پردازد، شامل تجربه‌هاي معنوي، جست‌وجوي امر قدسي و كشف حقايق غيرمادي.

جهت تعيين مدل تعامل اين دو سنخ از معرفت مناسب است به تفكيك به مقايسه موضوع، حوزه اطلاق، روش، هدف و جايگاه هر يك از اين دو نوع معرفت بپردازيم و برمبناي آن نتيجه بگيريم كه آيا ميان علم و عرفان ناسازگاري وجود دارد و اعتقاد به هر كدام نفي ديگري را به همراه خواهد داشت يا خير؟

تمايز موضوع و حوزه

موضوع علم، ماده و امور مادي است و حوزه اطلاق آن جهان طبيعت است يعني هر آنچه در دايره امور مادي-طبيعي جاي دارد. موضوع عرفان، امور روحاني و معنوي است يعني حقايقي كه فراتر از محسوسات و تجربه مادي هستند. عرفان با باطن سروكار دارد نه با ظاهر و حوزه اطلاق آن جهان ماوراء‌طبيعت است. بايد دقت داشت منظور از ماوراء، نه لزوما جهاني خارج از جهان طبيعت، بلكه جان و باطن و معناي عالم طبيعت است. عرفان به معنا و به ساحت باطني وجود مي‌پردازد، به روح، خدا و حقيقت نهايي هستي، اموري كه خارج از موضوع علم قرار دارند و در چارچوب قوانين مادي و فيزيكي به چنگ نمي‌آيند. 

 روش

روش علم، تجربي است و مبتني بر مشاهده، آزمايش، فرضيه‌سازي و آزمون است. روش عرفان، سلوك و پاك‌سازي درون از زشتي‌هاست. عارف به امر معنوي روي مي‌آورد و ابزار او نه حواس و تجربه حسي، بلكه مراقبه و شهود قلبي و تصفيه باطن و تزكيه نفس است.

غايت

هدف علم، كشف و تبيين قوانين طبيعت، پيش‌بيني و تسلط بر پديده‌هاي طبيعي و بهبود كيفيت زندگي است. علم در پي تبيين و تسخير طبيعت است. غايت عرفان نجات و رستگاري انسان است. عرفان در پي تحول و ارتقاي وجودي انسان است. هدف آن بهبود دل و نه صرف بهبود كيفيت و افزايش رفاه است، خواه به‌واسطه دگرگوني وجودي انسان و بصيرت به كنه هستي، خواه از طريق وصول و تسلي به حقيقت و امر قدسي.

جايگاه در زندگي بشر

 جايگاه علم در زندگي بشر توليد فناوري، تسلط بر نيروهاي طبيعي، تغيير عالم طبيعت، رفع نيازهاي مادي و افزايش رفاه است. در برابر، عرفان منبعِ جهت‌گيري وجودي و تربيتِ باطني آدمي، جست‌وجوي معنا در زندگي، پيوند انسان با حقيقت قدسي، آرامش دروني و تعالي اخلاقي است. عرفان، راه دگرگوني باطني انسان است، راهي كه به پيوند اصيل انسان با خود، خدا، طبيعت و همنوعان منتهي مي‌شود. 

 چرا تعارض ذاتي نيست؟

تمايز بنيادين موضوعي، عدم تقابل روش‌شناختي، حوزه تخصصي اطلاق و غايات عرفان و علم بر عدم امكان وجود تعارض ذاتي ميان اين دو حوزه معرفتي دلالت دارند. بناي استدلال استوار بر آن است كه علم و عرفان در مقام دو حوزه داراي عدم‌تداخل، موضوع، روش، معيار، غايات و رويكرد مختص به خود دارند و در اين چارچوب هيچ جايي براي تعارض وجود ندارد و درنتيجه مجاز نيستند يكديگر را با معيارها و مباني‌اي كه مختص قلمرو وجودشناختي و نظام معرفت‌شناختي خود آنهاست، اعتبارزدايي كنند.

علم و عرفان دو گونه مواجهه با هستي‌اند. علم به امور مادي مي‌پردازد، عرفان به امور معنوي. علم در پي شناخت و تسلط بر ماده است، عرفان در پي وصول به معنا. علم در محدوده طبيعت حركت مي‌كند، عرفان افق خود را به ماوراءطبيعت مي‌گشايد. علم زندگي مادي را سامان مي‌دهد، عرفان زندگي معنوي را معنا مي‌بخشد. علم ابزار زيستن در جهان مي‌دهد، عرفان معنا و غايت زيستن را. تعارض صرفا آنگاه پيش مي‌آيد كه يكي از اين دو فراتر از مرزهاي خود ادعايي كند، مثلا علم بخواهد تمام عظمت هستي را ذيل مدل‌سازي‌هاي فيزيكي طبقه‌بندي كند يا عرفان بخواهد قوانين طبيعي را ناديده بگيرد و تبيين‌هايي ماورايي را جايگزين علم كند. اگر عارفي بگويد هدف زندگي رسيدن به آرامش دروني و اتحاد با حق است، اين سخن به قلمرويي تعلق دارد كه علم بدان ورود نمي‌كند. همان‌گونه كه اگر دانشمندي بگويد آب از دو عنصر هيدروژن و اكسيژن تشكيل شده است، عرفان دخالت در اين گزاره نمي‌كند. وقتي عارف نظامِ عالمِ طبيعت را ناديده بگيرد و تشويق به درمان بيماري‌ها صرفا از طريق ذكر و دعا كند يا دانشمند تمامي ساحت‌هاي انساني، از اخلاق تا عشق را صرفا به فعل‌وانفعالات شيميايي فروكاهد، با خلط حوزه‌ها و خطر افراط به شكل عرفان‌زدگي و علم‌زدگي مواجه خواهيم شد.

 عرفان‌زدگي

عرفان در ذات خود سرچشمه تعالي، معنويت و اخلاق است. اما اگر صورت عرفان‌زدگي به‌ خود گيرد دشمني با دنيا، شيطاني دانستن ماده، عدم تقيد به قوانين طبيعت و نفي كوشش‌هاي بشري را در پي دارد و به جاي آنكه انسان را به معنويت نزديك‌تر كند، او را از مسووليتش در جهان دور و حيات جمعي را دچار ركود و عقب‌ماندگي مي‌كند. 

عرفان‌زدگي قرائتي افراطي و غيرمنضبط از عرفان است كه در آن عرفان به جاي اينكه راهي براي تعالي دروني و معنابخشي به زندگي باشد، به نوعي گرايش افراطي در استفاده بي‌حد و حصر از زبان و دعاوي عرفاني در حوزه‌هايي مي‌انجامد كه اساسا علمي‌اند. چنين قرائتي با نفي دستاوردهاي علمي، مانعي براي آباد كردن جهان مي‌شود.

تبعات و خطرات عرفان‌زدگي: 

 خرافه‌گرايي: هر ادعاي دروغين، بدون نقد عقلاني-تجربي پذيرفته مي‌شود.

پذيرش شبه‌علم: نفي علم پزشكي و باور صرف به درمان‌هاي عرفاني يا انرژي‌هاي فاقد شواهد علمي كه سلامت جسم و روان را به خطر مي‌اندازد.

انفعال اجتماعي: جامعه‌اي كه همه‌ چيز را به تقدير حواله دهد، از برقراري عدالت اجتماعي و اصلاح ساختارهاي سياسي و اقتصادي بازمي‌ماند.

توجيه فقر و عقب‌ماندگي: رنج و محروميت به عنوان مقامي عرفاني توجيه مي‌شود.

تفسير افراطي از آموزه‌هاي زهد: كه به‌ جاي رياضت به هدف تزكيه، به انكار جهان و گسست از طبيعت منتهي مي‌شود.

كار، توليد و هنر همگي اموري دنيوي و مانع سلوك تلقي مي‌شوند. كوشش براي آباداني زمين غفلت معرفي مي‌شود. كشاورزي، صنعت، اقتصاد و همچنين فرهنگ كار و زحمت كه در سنت‌هاي ديني امري ارزشمند و حتي عبادت شمرده شده است، نفي مي‌شوند. 

 علم‌زدگي

مدرنيته با شكوفايي علوم و پيشرفت‌ فناوري، افق‌هاي نويني را در برابر بشر گشود. علم پزشكي، ارتباطات ديجيتال و فناوري‌هاي پيشرفته، رفاه و امنيت ما را افزايش داده‌اند. اما همين تمركز يك‌جانبه بر علم و تقليل همه ساحت‌هاي وجودي به بُعد مادي، پديده‌اي را شكل داده كه مي‌توان آن را علم‌باوري يا علم‌زدگي (Scientism) ناميد كه فراتر از اتكاي به علم، به معناي مطلق‌سازي و يگانه‌انگاري علوم مدرن و اعتقاد و ايمان مطلق به توانايي اين علوم در پاسخ به همه پرسش‌ها و حل همه مسائل زندگي انسان است.

علم‌زدگي نه علم، بلكه يك ايدئو‌لوژي است كه روش‌شناسي علمي را با مكتب فلسفي ماده‌انگاري (Materialism) درآميخته است. اين تمييز ميان علم و علم‌زدگي بسيار مهم است، زيرا بحران‌ علم‌زدگي و تبعات آن شامل نفي عرفان و معنويت، وقتي پديد مي‌آيند كه از روشِ علمي به حكمراني معرفتي علمي فراروي غيرمجاز صورت گيرد. در روش‌شناسي علمي، روش شناخت امور طبيعي به روش تجربي محدود، اما از هرگونه اظهارنظر متافيزيكي درخصوص ساير ساحات وجودي خودداري مي‌شود. در مقابل، ماده‌انگاري ادعا مي‌كند تنها آنچه مادي و طبيعي است، وجود دارد و وجود امور غيرمادي را نفي مي‌كند.

علم‌زدگي با تلفيق روش‌شناسي علمي و مكتب فلسفي ماده‌انگاري، از حيث وجودشناختي به معناي نفي ساحات معنوي وجود و از حيث معرفت‌شناختي به معناي اعمال مرجعيتِ انحصاري علم تجربي بر همه حوزه‌هاي معنا، ارزش، هنر، اخلاق و نفي مشروعيتِ هر منبعِ شناختِ غيرتجربي است.

 پيامدها  و  عوارض

از منظر وجودشناختي علم‌زدگي به تبعيت از ماده‌انگاري صرفا ساحت مادي وجود را به رسميت مي‌شناسد و با نفي همه ساحات معنوي و فرامادي، سنگ بناي نيست‌انگاري (Nihilism) را مي‌گذارد. و نتيجتا در فقدان هرگونه ساحت متعالي، بحران معنا گريبانگير آدمي خواهد شد. انسان در غياب سطوح معنوي وجود، پاسخي براي پرسش‌هاي وجودي خود در باب معناي زندگي، رنج، عشق و مرگ نمي‌يابد. درحالي كه پاسخ علوم تجربي به اين پرسش‌ها يا سكوت است يا تقليل آنها به كاركردها و فعل‌و‌انفعالات زيست‌شناختي. اين همان بحران معناست يعني حالتي كه در آن فرد نمي‌داند معنا و هدف زندگي چيست. اين بحران خود برخاسته از نيست‌انگاري يا به تعبير ديگر نتيجه نيست‌انگاشتن همه ساحات معنوي وجود است.

از منظر معرفت‌شناختي با تبديل روش‌شناسي علمي به مرجعيتِ انحصاري شناخت، علم نه صرفا به عنوان روشي كارآمد، بلكه به عنوان تنها مرجعِ مشروعِ حقيقت پذيرفته مي‌شود و ديگر حوزه‌هاي معناساز يعني فلسفه‌، اخلاق، دين، هنر و عرفان از دايره اعتبار خارج مي‌شوند بدين معني كه يا نابود مي‌شوند يا به حوزه‌هايي خصوصي تقليل مي‌يابند و مرجعيتِ عمومي آنها براي تعيين معنا و ارزش نفي مي‌شود و وقتي اين حوزه‌هاي معناساز‌ تضعيف شوند، جامعه از منابعِ مشترك معنا تهي مي‌شود. تضعيف اين حوزه‌ها زمينه‌ساز بحران معنا خواهد بود كه در نتيجه آن تجربه‌هاي روانشناختي و اجتماعي ديگر براي پرسش‌هاي هدف و معناي زندگي پاسخِ جمعي و قابل دفاع ندارند بدين معني كه فرد و جامعه ديگر چارچوبِ مشتركي براي فهمِ اولويت‌ها و غايات نخواهند داشت.

 مصرف‌گرايي به مثابه عارضه بحران معنا 

انساني كه از معنا تهي شده است، پي جايگزين‌هايي براي پر كردن خلأ وجودي خود مي‌گردد و به لذت‌هاي سطحي و گذرا روي مي‌آورد. اين الگوي رفتاري و فرهنگي، داشتن و مصرف را به عنوان راه‌حلِ اصلي براي بحران معنا ترويج مي‌كند و نتيجتا داشتن جاي بودن را مي‌گيرد و مصرف‌گرايي جانشين معنويت مي‌شود. 

در فقدان معنا، فرد خود را در چرخه بي‌پايان خريد و مصرف غرق مي‌كند و مي‌كوشد با انباشت اشيا، تجربه‌هاي حسي و لذت‌هاي جسماني، خلأ معنوي خويش را جبران كند. به بيان ديگر، مصرف‌گرايي نشانه آشكار انسان معناباخته است كه براي گريز از نيست‌انگاري به سطحي‌ترين اشكال وجودي پناه مي‌برد و حقيقتِ وجودِ خود را با كالاها تعريف مي‌كند. مصرف‌گرايي گرچه در كوتاه‌مدت تسكين‌دهنده‌ است، اما از آن رو كه لذت‌هاي مبتني بر مصرف، معنايي اصيل براي زيستن را به‌ همراه نخواهند آورد، اين وضعيت به ملال مي‌انجامد.

مصرف‌گرايي اگرچه در ابتدا هيجان مي‌آفريند، اما چون پاسخ اصيلي به نيازهاي معنوي انسان نمي‌دهد، به‌ سرعت رنگ مي‌بازد و فرد را در چرخه تكراري ميل و اشباع گرفتار مي‌كند. در نتيجه ملال يعني دل‌زدگي و خستگي وجودي و فقدانِ شور زندگي پديد مي‌آيد. اين ملال نشانه شكست مصرف‌گرايي در رفع بحران معناست، زيرا اشيا و لذت‌ها توان پاسخ به نيازهاي معنوي انسان را ندارند. مصرف‌گرايي به لذت و رضايتي پايدار منجر نمي‌شود و تنوع در امكان‌هاي مصرف، صرفا بر عطش فرد مي‌افزايد و او را هر چه بيشتر در چنگال خويش، نيازهاي مصنوعي و خواسته‌هاي بي‌پايان گرفتار ‌مي‌كند. از همين‌رو هر چه عرصه و امكان مصرف گسترده‌تر شود، ملال نيز ژرف‌تر مي‌شود.

 تقليل وجودي انسان و تبعات اخلاقي آن

يكي ديگر از تبعات علم‌زدگي، تقليل وجودي انسان به موجودي اقتصادي-بيولوژيك است كه پيامدهاي اخلاقي جدي دارد. وقتي انسان صرفا در چارچوب زيست‌شناسي و اقتصاد تعريف و در حصار عصب‌شناسي و سودمندي و محاسبه صرف گرفتار شود، ابعاد ژرف وجودي‌ و معنوي‌اش سركوب مي‌شود و بنيادهاي اخلاقي او متزلزل خواهد شد. انسان به ماشين توليد و مصرف تقليل مي‌يابد، كرامت و آزادي معنوي او فراموش مي‌شود و اخلاق به قراردادهاي اجتماعي تقليل مي‌يابد. ارزش‌هاي اخلاقي و فضايلي چون ايثار، عشق و عدالت جاي خود را به منطق سود و منفعت فردي مي‌دهند. بدين‌ترتيب، علم‌زدگي نه تنها بُعد معنوي، بلكه بُعد اخلاقي انسان را نيز فرسوده مي‌سازد كه حاصل آن زوال كرامت انساني، فروپاشي احساس وظيفه و التزام‌هاي اخلاقي، بي‌تفاوتي نسبت به همنوع و تضعيفِ روابطِ بين‌فردي خواهد بود.

 سخن پاياني

علم‌زدگي با محدود كردن افق انسان، بحران معنا را تشديد كرده و زيست آدمي را به مصرف‌گرايي، عددانديشي و فروروي در خود فروكاسته است. عرفان نه در جامه ترك دنيا و تقبيح زندگي، بلكه در رداي بازمعنادهندگي به زندگي و بازگشايي باب معنويت در افق هستي آدمي و بازشناسي ابعاد معنوي و اخلاقي وي، مي‌تواند بسان نوري بر معبر سنگلاخ انسان مدرن بتابد و نسبت عميق‌تري ميان آدمي با خويشتن خويش، ديگري و امر قدسي بر او پديدار كند و وي را در عبور از نيست‌انگاري، بحران ‌معنا و ملال راه بنمايد.

بنابراين تعارض حقيقي نه ميان علم و عرفان، بلكه ميان علم‌زدگي و عرفان‌زدگي است كه هر دو افراط‌هايي يك‌سونگرانه هستند و به بحران‌هاي متفاوت اما هم‌ريشه مي‌انجامند. يكي انسان را به نيست‌انگاري و ماده‌باوري و مصرف‌گرايي مي‌كشاند، ديگري او را به خرافه‌گرايي، انفعال اجتماعي و عقب‌ماندگي. راه رهايي، فراروي از رويكردهاي ايدئولوژيك، پذيرش كثرت ساحات وجودي انسان، بازشناسي و برقراري تعادل ميان جايگاه عقل و دل، علم و معنويت و جسم و جان است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون