شبنم كهنچي
پراگ، شهري كه هر سنگفرش و هر ديوارش طنين تاريخ را در خود حفظ كرده، امروز شاهد خاموش شدن يكي از صداهاي شاخصش بود. ايوان كليما، نويسنده و روشنفكر برجسته چك كه زندگي و آثارش در تقاطع تراژدي تاريخي، خفقان سياسي و اميد به آزادي شكل گرفت در ۹۴ سالگي درگذشت. او نهتنها روايتگر زمانهاش بود، بلكه حافظ وجدان جمعي مردمي بود كه ميان استبداد و آزادي زندگي ميكردند. از اردوگاه نازيها تا سانسور كمونيستي، از تجربه شخصي تا تحليلهاي اخلاقي و انساني، كليما در هر نوشتهاش نشان داد كه ادبيات ميتواند چراغي باشد در تاريكي، راهي براي بازپسگيري انسانيت و يادآوري ارزش زندگي، حتي زماني كه قدرت مطلقه، آزادي و انسانيت را تهديد ميكند. آثار او روايتهاي چندلايهاي بودند كه زندگي روزمره را به صحنهاي براي پرسش از وجدان، حق و آزادي تبديل ميكردند و مخاطب را نهتنها با داستان كه با پرسشهاي بنيادي درباره زندگي و مسووليت انساني روبهرو ميساختند. امروز با درگذشت او، جهان ادبيات و وجدان جمعي جامعه ما، يكي از روشنترين چراغهايش را از دست داده است، اما ميراثش همچنان الهامبخش خواهد ماند.
آونگي ميان يأس و اميد
ايوان كليما، نويسنده چك و مخالف كمونيسم با نام اصلي ايوان كائودرس در ۱۴ سپتامبر ۱۹۳۱ در پراگ به دنيا آمد. كليما نخستين تجربهاش از زندگي در يك رژيم سركوبگر را زمان جنگ جهاني دوم از سر گذراند، هنگامي كه 10 ساله بود و همراه خانواده يهودياش به اردوگاه كار اجباري ترزيناشتات نازيها فرستاده شد. جالب است كه به طور معجزهآسايي، همه آنها از آن دوران جان سالم به در بردند.
كليما به گروهي از نويسندگان بااستعداد تعلق داشت كه پس از جنگ با اميدهاي بزرگ به كمونيسم روي آوردند اما از ماهيت توتاليتر آن و نابودي بيرحمانه مخالفانش به شدت مأيوس شدند. ازجمله اين نويسندگان ميتوان به ميلان كوندرا، پاول كوهوت و لودويك واكوليك اشاره كرد. زندگي ادبي اين نسل دقيقا در دوران سركوب آزاديها رخ داد، زماني كه كمونيسم شوروي تحت فشارهاي شديد سياسي، سانسور و قضاوت اجتماعي تمام توانش را به كار گرفته بود. وقتي رژيم جديد كمونيستي در سال ۱۹۴۸ قدرت را در چكسلواكي به دست گرفت، اوضاع براي كليما و بسياري ديگر كه تحت آزار و اذيت بودند، اميدواركننده به نظر ميرسيد. او در سال ۱۹۵۳ به حزب كمونيست پيوست؛ همان سالي كه پدرش به دلايل سياسي زنداني شد. چندي بعد در سال ۱۹۶۷ پس از انتقاد از رژيم كمونيستي در يك سخنراني در نشست نويسندگان، از حزب اخراج شد و مبارزهاش ادامه يافت. او پس از تحصيل در رشته زبان و نظريه ادبيات چك در دانشگاه چارلز پراگ در دهه ۱۹۵۰، به عنوان ويراستار چندين مجله ادبي كار كرد. سپس براي نشريات نوشت. داستانها و رمانهاي چندلايهاش، ازجمله اثر تحسينشدهاش «قاضي در محاكمه» وضعيت افرادي را كه در برابر ماشين دولت توتاليتر قرار داشتند، به تصوير ميكشيد. كليما درباره شاهكارش كه نخستين بار در سال ۱۹۷۹ در سويیس به زبان آلماني منتشر شد، گفت: «شخصيت اصلي با موضوعي كليدي درگير است: آيا جامعه حق دارد جان كسي را بگيرد؟ و قاضياي كه مخالف مجازات اعدام است در جامعهاي كه آن را ميطلبد، چه بايد بكند؟»
او يكي از اعضاي نسل نويسندگان چك بود كه در دهه 1960 میلادی عليه سانسور شوريدند و تلاش كردند ادبيات را از قيد ايدئولوژيهاي تحميلي آزاد كنند. پس از تهاجم نظامي به رهبري شوروي در سال ۱۹۶۸ كه اصلاحات ليبرال دولت الكساندر دوبچك را سركوب كرد و به «بهار پراگ» پايان داد، آثارش ممنوع شدند. آن زمان كليما لندن بود و تصميم گرفت به وطن برگردد. اين بازگشت نمادين به نوعي انتخابي بود براي زندگي ميان مردم و زبان مادري، حتي با وجود خطرات سياسي.
با اين حال برخلاف بسياري از مخالفان كمونيسم، كليما براي گذران زندگي مجبور به انجام كارهاي سخت نشد، زيرا از حمايت نويسنده امريكايي فيليپ راث برخوردار بود. راث در دهه ۱۹۷۰ بارها به چكسلواكي سفر كرد تا به كليما، كوندرا و ساير نويسندگان ممنوعه كمك كند و انتشار آثارشان را در ايالاتمتحده پيگيري كرد.
پس از انقلاب مخملي ۱۹۸۹ كه به رهبري واتسلاو هاول به حاكميت كمونيستي در كشورش پايان داد، كليما تمام وقت خود را وقف نوشتن كرد. در سال ۲۰۰۲، هاول كه آن زمان رييسجمهور كشور بود، مدال خدمات برجسته به جمهوري چك را به كليما اعطا كرد. همان سال، او جايزه معتبر كافكا را نيز دريافت كرد.
نويسندهاي زير تيغ
كليما در دوران كمونيسم با فشارهاي مكرر مواجه بود؛ بازجويي، بازرسي منزل، سلب گذرنامه و ممنوعيت انتشار آثارش. يكي از سختترين و در عين حال مهمترين تجربياتش، ارتباطش با يك ديپلمات آلماني غربي بود كه نقش واسطه در قاچاق دستنوشتهها داشت. يك بار، او با دو كيسه بزرگ كتاب به خانه برگشت و كليما مجبور شد آنها را به سرعت بين دوستانش توزيع كند تا اگر بازرسها آمدند، آنها را نيابند. هرچند خطر زياد بود، كليما اين وضعيت را نسخهاي از «مشكلات معمول» دوران زيستن تحت حكومت كمونيستي دانست.
او وقتي از اوضاع زندگياش پرسيده ميشود، ميگويد: «من هميشه خوشبين شكاك بودم. اما بيشتر زندگيام را در يك سيستم توتاليتر گذراندم ... به نظر من در نوشتن تا حدودي آزادي داشتم، ميتوانستم انتقاد كنم، اگر خيلي محتاط باشم. حتي وقتي نميتوانستم در كشورم چاپ كنم، در سطح بينالمللي شناخته شده بودم و با دريافت حقالتاليف زندگي ميكردم.»
ادبيات مقاومت زيرزميني
كليما براي انتشار آثارش به روش زيرزميني، يعني «ساميزدات» متوسل شد. او و همسرش مجلسي ادبي در خانه برگزار ميكردند تا با مهمانانشان درباره ادبيات و مسائل مربوط به جامعه گفتوگو كنند. اما به ماموران امنيتي گزارش داده شد و آن مجلس تعطيل شد.
به همين دليل با گذشت زمان، كليما و برخي ديگر از نويسندگان به مرور انتشار خودجوش آثارشان را آغاز كردند: حدود ۲۰۰ عنوان كتاب در آن دوره چاپ شد. اين آثار معمولا به تعداد بسيار كم (مثلا 8 تا 14 نسخه) با استفاده از دستگاه تايپ و كاغذ كاربن منتشر ميشد.
در برخي موارد، ماموران كتابها را توقيف ميكردند و ميخواستند برخي نسخهها نابود شود. اما كليما امتناع ميكرد و گاهي نيمي از كتابها را پس ميگرفت. او در برخي مصاحبههايش اشاره كرده كه ويژگي اين دوره آن بود كه حتي دستگاه سركوب به قواعد اداري پايبند بود و نميتوانست صرفا همه چيز را يكجا نابود كند.
كليما معتقد بود كه دوران فشار و سركوب براي نويسندگان، دورهاي از «دوستي و همبستگي» را رقم زد؛ جلسات مخفي، مباحث فكري زيرزميني و فعاليتهاي محرمانهاي كه گاه انگيزه و انرژي براي خلق ادبيات فراهم ميكردند. با اين حال كليما در مصاحبههايش بارها تاكيد ميكند كه كار نويسنده «نوشتن» است، نه سياستورزي. او معتقد بود ادبيات نبايد ايدهها را به تنهايي عرضه كند، بلكه بايد بر زندگي آدمها تمركز كند؛ هر چند در دوره كمونيسم همه نويسندگان ناگزير كمي با سياست درگير بودند، اما درنهايت رمان بايد درباره شخصيتها، روابط انساني و دشواريهاي فردي باشد نه ايدئولوژي محض.
ادبيات؛ چيزي كه مرگ را به چالش ميكشد
يكي از جالبترين تعاريفي كه ايوان كليما براي يك اثر دارد، اين است: «ادبيات؛ چيزي كه مرگ را به چالش ميكشد.» او ميگويد هر اثري از او نوعي مقاومت در برابر مرگ است، چون درباره زندگي نوشته است. ادبيات او تاكيد ميكند كه حتي در وضعيتهايي كه انسان در برابر قدرتي عظيم احساس نفرت ميكند، انتخاب زندگي و يادآوري انسانيت امكان دارد.
اين نگاه كليما شايد به دوره زندگي در اردوگاه «ترزيناشتات» برميگردد. آنجا فهميد زندگي ميتواند هر لحظه تمام شود؛ اين امكان مرگ، اين حس شكنندگي زندگي، آموزهاي بود كه آزادگي درون را در وي پرورش داد.
مرگ در آثار كليما نهتنها پايان زندگي، بلكه نقطه شروع پرسش است. او مرگ را به عنوان يورش غيرمنتظرهاي ميبيند كه انسان را مجبور ميكند به ارزش زندگي فكر كند. زندگي روزمره تحت رژيمهاي توتاليتر براي او صحنهاي است از نمايشِ خرد شدن انسان و دلزده شدن از اميد. اما ادبيات همچنان مكاني است براي بازپسگيري بخشي از انسانيت و زندگي.
سبك ادبي اخلاقي كردن زندگي
پاول ويلسون، روزنامهنگار و مترجم برجستهاي كه نقش مهمي در معرفي ادبيات چك با زبان انگليسي دارد، معتقد است آثار كليما بهخصوص در رمان و خاطراتش، چيزي فراتر از داستانگويي صرف است. او ميگويد آثار كليما اخلاق زندگي را ميكاوند. كليما در آثارش هميشه پرسشهايي كليدي درباره مسووليت انساني، وجدان فردي در برابر قدرت، حق زندگي و آزادي دروني انسان را مطرح كرده است. ويلسون ميگويد كليما زندگي عادي را به عنوان نقطهاي براي روايت رنجها، اميدها، بيعدالتيها ميبيند؛ جايي كه شخصيتها نه قهرمانان كليشهاي كه انسانهايي عادياند ولي در وضعيتهاي غيرعادي كه بايد انتخاب كنند يا مقاومت كنند. كليما درك كرده كه ادبيات وقتي عميق است كه هم زيبايي زبان را داشته باشد، هم با زندگي روزمره آشنا باشد؛ هم سرشار از تأمل اخلاقي، هم در مقام مقاومت.
ويلسون در يكي از مقالاتش مينويسد آثار كليما در چند سطح تاثير داشتهاند: يكي در چكسلواكي و جمهوري چك؛ او يكي از نويسندگاني بود كه صداي مخالف را نه فقط زنده نگه داشت، بلكه ادبيات زيرزميني (ساميزدات) را هم براي نويسندگان و هم براي خوانندگان گسترش داد. ديگري در عرصه بينالمللي؛ تاثير آثار او بيشتر در روشن كردن فهم جهاني از شباهتهاي بين رژيمهاي توتاليتر مختلف، بررسي مرگ، سانسور، خاطره جمعي، وجدانِ اخلاقي نوشتن است.
كليما همچنين به عنوان نمادي از كسي كه با وجود فشار طاقتفرسا، ادبيات را رها نكرد و نوشتن را همزمان با زندگي ادامه داد، مطرح است؛ داستان زيستن در شرايط استثنايي و انتقال آن به زباني انساني و قابل لمس. آثار كليما در ميان ادبيات مدرن اروپاي مركزي، به عنوان روايتهايي انساني و انتقادي شناخته ميشوند. او بيش از 30 كتاب نوشت كه شامل رمان، مجموعه داستان، خاطرات و مقالات است. از مهمترين آثار او ميتوان به روح پراگ، نه فرشته نه قديس، عشق و آشغال، قاضي و در انتظار تاريكي در انتظار نور اشاره كرد. نوشتههاي كليما بارها به بيش از ۳۰ زبان دنيا ترجمه شدهاند. مضمونهاي تكرارشونده در آثارش شامل جستوجوي حقيقت فردي، رويارويي با قدرت، مفهوم آزادي، عشق بهرغم پوچي و پرسش از وجدان اخلاقي در شرايط سخت است.
كليما در نوشتن سبك خاصي داشت: سادهنويسي ظاهري اما چندلايه، واقعگرايي به همراه رگههايي از طنز تلخ و استفاده از استعارههاي ظريف براي بازنمايي جامعهاي گرفتار استبداد. او مانند ميلان كوندرا از چكسلواكي، جهان را نه صرفا در قالب روايتي خطي، بلكه به صورت قطعاتي از تجربه انساني بازميگفت. با اين حال، نسبت به كوندرا، زبانش كمتر فلسفي و بيشتر انساني و اجتماعي بود. او خود را راوي رنجهاي عاديترين مردم ميدانست؛ از كارگران گرفته تا روشنفكران.
از آنها كه تاثير گرفت
بر آنها كه تاثير گذاشت
كليما بارها گفته بود كه از نويسندگاني چون فرانتس كافكا، يوزف شكوورتسكي، كارل چاپك و البته ياروسلاو هاشك الهام گرفته است. طنز سياه هاشك، نگاه فلسفي و اگزيستانسياليستي كافكا و رگههاي انساندوستانه چاپك همگي در نوشتههاي او بازتاب يافتهاند.
در ميان نسل جديد نويسندگان چك و اروپاي مركزي، نامهاي بسياري به تاثير از كليما اشاره كردهاند. او الگويي بود براي اينكه چگونه ميتوان در دل سانسور و فشار سياسي همچنان روايتگر حقيقت انساني ماند. نويسندگاني مانند ياتسك هوگو (لهستاني)، ايرنا دوشنيكووا (چك) و حتي برخي نويسندگان معاصر آلماني از كليما به عنوان مرجعي در صداقت اجتماعي نام بردهاند.
وقتي مرگ به او رسيد
مرگ صبح روز شنبه به ايوان كليما رسيد. وقتي 94 ساله بود و در بستر بيماري. كليما نمونهاي كمنظير از نويسندگاني بود كه زندگي و ادبيات را از هم جدا نكردند. او با تجربه جنگ، ديكتاتوري و آزادي نيمبند به ما يادآوري كرد كه ادبيات ميتواند روشنايي در تاريكي باشد. امروز كه خبر درگذشتش منتشر شده، ياد او بيش از هر زمان ديگري مهم است؛ چرا كه جوامع همچنان با پرسشهاي او درباره قدرت، وجدان و آزادي دست به گريبانند. ميراث كليما نه فقط براي کشور چك، بلكه براي هر جامعهاي كه ميان اميد و استبداد در نوسان است، همچنان زنده و الهامبخش خواهد بود.