ترافيك؛ آيينه نابرابري اجتماعي در شهرهاي ما
شيرين احمدنيا
ترافيك در ايران سالهاست كه به مسالهاي ملي بدل شده، اما هنوز به آن همچون موضوعي صرفا فني، مهندسي يا پليسي نگاه ميشود. گويي اگر چند پل و اتوبان تازه بسازيم يا چند دوربين جريمه ديگر نصب كنيم، مشكل حل ميشود. اما واقعيت اين است كه ترافيك، آيينه تمامنماي نابرابريهاي اجتماعي ماست؛ از تبعيض جنسيتي و سني گرفته تا بيعدالتي فضايي و غفلت از حقوق ضعيفترين گروهها در شهر.
در پشت هر خيابان شلوغ، هر تصادف خونين و هر عابري كه از ترس خودروها از خط عابر ميدود، نوعي بيعدالتي پنهان است. شهرهاي ما براي سوارهها ساخته شدهاند، نه براي انسانها. پيادهها، سالمندان، كودكان و زنان در اين نظم شهري جايي درخور ندارند. اگرچه شعار «شهر براي همه» زيباست، اما واقعيت اين است كه «همه» در سياستگذاريهاي شهري ما، بيشتر به معناي مردان ميانسال داراي خودروي شخصي است.
سالمندان، در نخستين صف حذفشدگانند. كافي است به وضعيت پيادهروها، رمپها يا وسايل نقليه عمومي نگاه كنيم تا ببينيم شهر چگونه با كساني كه توان بدنيشان كاهش يافته، رفتار ميكند. وقتي دسترسي به حمل و نقل ايمن و قابل اعتماد براي سالمندان فراهم نيست، آنها ناچار به انزوا رانده ميشوند. شهر بيرحمانه استقلالشان را ميگيرد و آنها را در چهارديواري خانه محبوس ميكند.
زنان اما با تركيبي از ناايمني و تبعيض مواجهند. از نگاههاي تحقيرآميز و پرخاشگري رانندگان گرفته تا فقدان روشنايي در معابر شبانه و آزار در وسايل حمل و نقل عمومي.
طبق گزارش شهرداري تهران، بيش از ۶۰درصد زنان در ساعات شب احساس ناامني دارند. تقريبا نيمي از زنان در مترو تجربه مزاحمت لفظي يا فيزيكي را گزارش كردهاند. اين ارقام، نه فقط درباره امنيت فردي بلكه درباره كرامت اجتماعي سخن ميگويند. وقتي نيمي از جمعيت جامعه براي تردد روزمره احساس ترس دارد، معناي شهروندي زير سوال ميرود.
به اين بيعدالتي جنسيتي، تبعيض فناورانه هم افزوده ميشود. هنوز طراحي خودروها در سراسر جهان براساس بدن مردانه انجام ميشود. در نتيجه، زنان در تصادفات مشابه ۷۰درصد بيشتر از مردان دچار آسيب جدي ميشوند. در ايران نيز پژوهشها نشان دادهاند زنان ۲.۵ برابر بيشتر از مردان آسيب ستون فقرات ميبينند؛ چون كمربند ايمني و صندليها متناسب با فيزيولوژي آنان طراحي نشده است. كودكان هم قربانيان خاموش همين ساختارند. مسيرهاي ناايمن مدرسه، نبود پيادهروي مناسب و آلودگي هوا، سلامت جسمي و رواني آنان را تهديد ميكند.
كودكي كه براي رفتوآمد روزانهاش نيازمند همراهي بزرگسال است، استقلال را تجربه نميكند. وقتي بازي در كوچهها خطرناك و عبور از خيابانها پرمخاطره ميشود، شهر، كودكي را از او ميگيرد.
در چنين شرايطي، بيتفاوتي اجتماعي خطرناكتر از خودِ ترافيك است. جامعهاي كه به تصادف روزانه چند ده نفر عادت كرده، جامعهاي بيمار است. مرگ در جاده و خيابان نبايد بخشي از زندگي روزمره باشد. اما در ايران، خبر مرگ بر اثر تصادف، چنان تكراري شده كه حساسيت جمعي نسبت به آن
از ميان رفته است.
در جهان، شهرهايي هستند كه با اتخاذ سياستهاي عدالتمحور توانستهاند فضاهاي شهري را براي همه گروهها ايمنتر كنند. در سئول، پروژه «شهر دوستدار زنان» با بازطراحي پيادهروها، افزايش نور در معابر، ايجاد فضاهاي استراحت امن و نظارت بر رانندگان تاكسي، توانسته احساس امنيت را به زنان و سالمندان بازگرداند. آيا ما نيز ارادهاي مشابه براي تغيير داريم؟
تا زماني كه سياستگذاران ما ترافيك را مسالهاي اجتماعي نبينند، نه فناوري و نه جريمه، راهحل نخواهد بود. ما به برنامهريزي حساس به جنسيت، سن و توان نياز داريم. بايد از نگاه «ماشينمحور» به نگاه «انسانمحور» برسيم. شهر نه ميدان رقابت خودروها، بلكه بايد فضاي زندگي شهروندان باشد.
درنهايت، مساله ترافيك در ايران، بيش از آنكه معضل خودروها باشد، بحران ارزشهاست؛ ارزش جان انسان، كرامت شهروندي و حق برابر براي حضور در فضاهاي عمومي. اگر نخواهيم بپذيريم كه خيابانها بايد براي همه ايمن باشند، ناايمني در ترافيك به نماد بيعدالتي اجتماعي ما بدل خواهد شد و در شهري كه نابرابري، تبعيض و بيتفاوتي بر آن حاكم است، امنيت هيچكس پايدار نخواهد ماند.
دانشيار جامعهشناسي دانشگاه علامه طباطبايي