با فاصله نگاه كن
مهرداد احمدي شيخاني
ميگويند دمدمهاي صبح، سواري از راهي ميگذشت و جاي پاي سم اسب او بر زمين مانده بود. بعد از او مردي روستايي كه مشك آبش را از چشمه پر كرده و بار خرش كرده بود از همان راه گذشت كه پاي الاغش لقه رفت و مُشتي آب از مشك بر زمين ريخت و جاي پاي اسب را پر كرد. از قضا همان موقع مورچهاي به دنبال يافتن غذا از آنجا رد ميشد كه آن مشتي آب، او را برگرفت و به درون جاي سم اسب بود انداخت و ميرفت كه در آب غرق شود و در چنين وضعيتي فرياد برآورد كه سيل آمده و دنيا را آب برد، اشتباه هم نميكرد؛ چرا كه دنيا به اندازه قامت او و افق ديدش بود و آن جاي سم اسب كه حالا از مشتي آب پر شده بود، برايش چون اقيانوسي بيكران ميمانست و اگر كسي هم پيدا ميشد كه به او بگويد، جهان بسيار بزرگتر از آن جاي سم اسب است، مورچه نه كه باورش نميشد، بلكه اصلا نميتوانست بفهمد كه وسعت جهان چيست و دنيايش از آن بزرگتر نميشد. اما آيا راهي وجود داشت كه بتوان به مورچه فهماند جهان يعني چه؟ راه فهماندن موضوع به مورچه داستان ما شايد در هنر نقاشي نهفته باشد. در هنر نقاشي، بهخصوص آنجا كه نقاش بسيار به جزييات ميپردازد، قابل مشاهده است كه هنرمند، هر از گاهي از تابلو دور ميشود و با فاصله به كار خود نگاه ميكند. در اين فاصله گرفتن، قصد او اين است كه كليت تابلو را با هم ببيند و اثر آن حركات جزيي روي نقاشي را بر كل تابلو مشاهده كند. يك بار با دوستي نقاش در نمايشگاهي به تابلويي كه تازه به پايان رسانده بود، نگاه ميكرديم. همانجا او از كاري كه كرده بود، ابراز نارضايتي كرد؛ چرا كه در برخي از جاها، ضربات قلممو با كل تابلو ناهمگون مينمود، بهعبارتي، نقاش ما شايد به خاطر محدوديت زمان و عجلهاي كه در رساندن تابلو به نمايشگاه داشت، فرصت نكرده بود تا آن طور كه بايد، با فاصله به كار خود نظر بيندازد و حالا كه اين فرصت فراهم شده بود، نقايصي را در كليت اثر ميديد. شايد اگر به آن مورچه هم ميشد فهماند كه براي درك درست از جهان بايد با فاصله نگاه كرد، ممكن بود (فقط ممكن بود) متوجه شود كه دنيا بسيار بزرگتر از آن جاي پاي سم اسب است و البته شايد هر چه هم سعي كنيم، مورچه متوجه نشود كه ما چه ميگویيم، چون زبان مشتركي براي درك يكديگر نداريم.
گاهي براي ما انسانها نيز وضعيت همچون وضعيت آن مورچه است، يعني چون نميتوانيم، يا نميخواهيم يا به هر دليل ديگر، در برخي از مسائل، دور شدن از موضوع و فاصله گرفتن برايمان دشوار است. مثلا در همان موضوع غرق شدن مورچه، آن سوار به قصد ديگري از آن راه ميگذشته و هدف، انداختن مورچه به گودال نبوده، ولي از آنجا كه مورچه بر سر همان راه بوده، به آن بلا گرفتار شده. همين وضعيت نيز به نوعي براي ما صادق است. در قرن 17 و 18، بعد از جنگهاي بسياري كه بين انگلستان و اسپانيا براي سلطه بر راههاي درياي جريان داشت، بالاخره انگلستان يا همان بريتانيا توانست در 21 اكتبر 1805 در «نبرد ترافالگار» اسپانيا را شكست بدهد و بر راههاي دريايي جهان سلطه پيدا كند. اين تسلط ادامه داشت تا جنگ جهاني دوم كه با شكست آلمان و همپيمانانش، تسلط راههاي دريايي به امريكا رسيد و اين كشور هم براي كامل كردن حلقه راههاي دريايي «كانال پاناما» را ساخت و بزرگترين ناوگان دريايي جهان را كه به تنهايي از مجموع ناوگان همه كشورهاي ديگر بزرگتر است، راه انداخت. براي اينكه اهميت كنترل راههاي دريايي جهان براي امريكا را متوجه شويم، فقط تصور كنيد كه در بازار تهران، همه باربرها و گاريهاي بازار كه هر روز كالاها را جابهجا ميكنند، در اختيار فقط يك حجرهدار بازار باشد. آن وقت عملا همه بازاريان ديگر زير سلطه او هستند. كه به نقشه جهان كه نگاه كنيم، ميبينيم كه چين و هند كه سه ميليارد جمعيت دارند، تا همين چهار سال پيش داشتند دو راه زميني به اروپا باز ميكردند تا از سلطه كنترل راههاي دريايي امريكا بيرون بيايند، يكي از طريق «راهآهن جاده ابريشم» از طريق كشورهاي آسياي ميانه و روسيه به اكراين و از آنجا به اروپا ميرسيد و ديگري از طريق خليجفارس و راهآهني كه از مسير عربستان و اردن و اسراييل به مديترانه و از آنجا به اروپا ميرسيد، از زير سلطه امريكا بيرون ميآمد. اين خروج از سلطه امريكا بر راههاي تجاري، راه نجات يك تجارت 3 ميليارد نفري با اروپا بود كه با دو جنگ روسيه و اوكراين و اسراييل و حماس، كلا تعطيل شد و به نظر نميرسد كه ديگر از تعطيلي خارج شود، مگر اينكه اين تجارت و اقتصاد 3 ميليارد نفري راه ديگري، خارج از سلطه امريكا بيابد. همچنان به نقشه نگاه كنيد؛ كدام راه باقي مانده؟ هيچ راهي جز يك راه، عبور از ايران. عبور از ايران و رسيدن به تركيه، يعني رسيدن به اروپا و اين تنها راه نجات مسير تجارت چين و هند، خارج از سلطه امريكا بر مسيرهاي تجاري جهان است. اينجاست كه تعطيلی بندر چابهار و اصرار امريكا براي برگشتن به پايگاه هوايي بگرام در افغانستان معنا پيدا ميكند. بيش از 3 سال پيش كه جنگ اوكراين شروع شد، همين را در يادداشتي گفتم و اشاره كردم كه اين جنگي براي محاصره چين است. دو سال پيش هم در تحليلي نوشتم كه جنگ غزه براي امريكا، عملياتي براي محاصره هند است و در هر دو آن مطالب هم نوشتم كه اين دو جنگ براي خفه كردن آن تجارت 3 ميليارد نفري، بدون حمله و سلطه بر ايران به جايي نخواهد رسيد. واقعيت اين است كه دعواي اصلي امريكا با چين و هند است و اين وسط، نه شعارهاي «مرگ بر» اهميتي براي امريكا دارد و نه هيچ چيز ديگر. قصد امريكا جلوگيري از بيرون رفتن اين اقتصاد 3 ميليارد نفري از زير سلطهاش است.
حالا ما ميتوانيم يا همچنان در مورد خودمان خيالبافي كنيم يا با فاصله به نقشه جهان نگاه كنيم تا متوجه شويم كه داستان از چه قرار است. واقعيت اين است كه وجود ما در اين نقطه از جهان به رغم خطراتي كه برايمان ايجاد كرده، ميتواند بهترين فرصت هم برايمان باشد؛ اگر بفهميم.