• 1404 سه‌شنبه 15 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6157 -
  • 1404 سه‌شنبه 15 مهر

نگاهي به «پيروان پوسيدگي» نمايشگاه آثار ميترا ابراهيمي

تأملات هستي‌شناسانه نقاش در سايه زوال

اين نمايشگاه به زبانِ هنر پرسشي بنيادين را برمي‌انگيزد كه هويت امروز ما بر بنياني زنده و پويا استوار است يا بر استخوان‌ها و ريشه‌هاي پوسيده؟

نفيسه ضرغامي مهر

ميترا ابراهيمي از نقاشان معاصر است كه سال‌ها در عرصه هنرهاي تجسمي فعال بوده و در نمايشگاه‌هاي متعدد انفرادي و گروهي در زمينه چاپ دستي، طراحي و نقاشي حضوري چشمگير داشته است. تازه‌ترين مجموعه او «پيروان پوسيدگي» مجموعه‌اي است كه نه روح كهنگي دارد و نه جسمي «تازه‌ به‌دوران رسيده» با هويتي ناشناس؛ بلكه حكايتي از روح زمانه را با هم‌پيوندي انسان  و  طبيعت  و شخصيت‌هاي نمادين به نمايش گذاشته است. پيروان  پوسيدگي و زوال‌شدگي، مشربي عاصي‌گونه برمي‌گزينند  تا  واگويه‌هايي  از باورهاي  صلب و سخت زمانه را  در تاريخ ثبت  كنند.
اين مقدمه نقطه عزيمتي است كه ميترا ابراهيمي ما را به مشاهده و ارزيابي مجموعه آثارش فرامي‌خواند. ابراهيمي، زوال را نه صرفا وضعيتي بيروني، بلكه چالشي با عنصر غالب و حاكم بر جامعه مي‌بيند و آن را بازنمايي مي‌كند. نقاش با توصيف جزييات، خواننده را از بسته‌بودن راه گفت‌وگو و توجه به حالات رواني حاكم بر جامعه، آگاه مي‌سازد. تركيب‌‌وتلفيق بدن انسان با اشياي پوسيده و روبه‌زوال، برخلاف لاماسوها، مينوتورها و سِنتورها، در هنر تمدن‌هاي باستان كه نماد توانايي‌هاي طبيعت و آگاهي انسان بودند، در هيات «زوال‌انديشي» فرومي‌شوند و توش‌وتوان خود را به‌كار مي‌گيرند تا با بازگويي و اعترافﹾ قصه آلام و دردهاي مشترك را به زنده‌ترين شكل مرهم نهند و بازآفريني كنند. اعترافاتي كه ملات قدرت را بر ذهن و روان مي‌گسترند و آن را  در سايه  مي‌افكنند.
آثار ميترا ابراهيمي تقابلي بنيادين ميان دورويكرد «هم‌پيوندي عيني» و «نمادگرايي» را آشكار مي‌سازند؛ دو رويكردي كه در ژرفاي خويش به‌طور بنيادي در تخالف با يكديگرند. ابراهيمي در آثار خود مجموعه‌اي از عناصر عيني همچون ريشه‌هاي خشكيده، جمجمه‌هاي حيواني، پرندگان (كلاغ و جغد) و سنگ‌ها را پيرامون بدن انسان سامان مي‌دهد؛ عناصري كه هركدام بار معنايي خاصي دارند و در تركيب با بدن، تجربه‌اي از زوال و فروپاشي را عينيت مي‌بخشند. اين عناصر به‌مثابه «واسطه‌هاي عيني»، پيوندي مستقيم ميان فرم و مضمون برقرار مي‌كنند و مخاطب را به دركي از حس ميرايي و فروپاشي فرامي‌خوانند؛ اما همين عناصر، در سطحي ديگر، به لايه‌اي نمادين ارتقا مي‌يابند. جمجمه‌اي كه جاي سر انسان نشسته،  نه صرفا  شيئي واقعي، بلكه نشانه‌اي است از فروپاشي  قداستِ عقل  و غلبه  تحكم. 
نقاش با تناليته‌هاي سياه و خاكستري بر مضمون مرگ و فرسودگي تأكيد مي‌كند و تنها در چند نقطه رنگي محدود، ‌چون چشم نارنجي جغد يا آسمان كمرنگ، كورسويي از اميد و آگاهي را آشكار مي‌سازد. زاويه نزديك به بدن‌هاي بي‌صورت، مخاطب را گاه با لايه‌هاي پنهان و گاه با چهره‌هاي عريان مسائل جامعه روبه‌رو مي‌كند. «پيروان پوسيدگي» فراتر از توصيف صرف، همچون بيانيه‌اي تصويري عمل مي‌كنند. ابراهيمي زوال را نه نشانه‌اي از شكست، بلكه ماده خامي براي آفرينش معنا و زيبايي جاودانه مي‌سازد. او نشان مي‌دهد كه انسان معاصر بار باورهاي فرسوده را بر دوش مي‌كشد، اما در دل همين زوال امكاني براي بازانديشي هويت و فرهنگ نهفته است. كلاغ و جغد، دو شخصيت نمادين‌اند كه با زيركي، خرد و آگاهي را از سطحي عيني فراتر مي‌برند و به خودشان بُعدي استعاري و چندلايه مي‌بخشند. آنچه در آغاز بازنمايي واقعيتي عيني مي‌نمايد، در منطق نمادين اثر به مساله‌اي فلسفي و روان‌شناختي دگرگون مي‌شود. نمايشگاه «پيروان پوسيدگي» عرصه‌اي براي تلاقي دو رويكرد بنيادين است؛ نخست «هم‌پيوندي عيني» كه مضمون را در زبان فرم‌هاي ملموس و محسوس بازنمايي مي‌كند، و دوم «زبان نمادين» كه به‌شيوه‌اي غيرمصرّح به مفاهيم ذهني اشاره دارد. نقاش با ارتقاي مفاهيم ذهني خود به ساحتي چندلايه و تفسيرپذير، امكان مشاركت و تأويل آزاد مخاطبان را فراهم مي‌آورد. تنش ميان اين دو سطح، كيفيتي زيبايي‌شناختي مي‌آفريند كه مجموعه را از بازنمايي صرف فراتر برده و به تجربه‌اي انديشگاني بدل مي‌سازد. 
روبه‌زوال‌شدگي در آثار ابراهيمي تنها يك مضمون نيست؛ بلكه به ارزشي زيبايي‌شناختي بدل مي‌شود، ارزشي كه بدن را براي مصافِ تجلي واقعيت اجتماعي برمي‌گزيند. اين پويايي همچون پلي ميان «آنچه هست» و «آنچه عيان شده» عمل كرده، لحظه را به‌همان شكل متوقف مي‌كند؛ همانند مفهومي كه او آن را «پيروان پوسيدگي» مي‌نامد. آثار، از خلال همنشيني تقابل هم‌پيوندي عيني و سمبوليسم، نه‌تنها تجربه‌اي حسي از زوال را در مخاطب برمي‌انگيزند، بلكه او را به تأملي انتقادي درباره هويت، هژموني  و موقعيت  انسان معاصر سوق مي‌دهند. 
هسته اصلي اين آثار، بلند شدن صداهايي در سر انسان - مركز خرد و هويت-  است كه پژواك آن با جايگزين‌كردن بقاياي زوال‌يافته، به چشم و گوش مخاطب مي‌رسد. ريشه خشكيده درختي بي‌نام‌ونشان بالانشين مي‌شود و گذشته را از «آنچه كه بوده» تا «آنچه شده» مرور مي‌كند. ريشه‌اي كه طبيعت خويش را به خويش وامي‌گذارد و بر آن است كه «تاكسيدرمي بصري» پيش چشم مي‌آيد؛ اما نه براي احياي يادبود طبيعت، بلكه در جهت نمايش زيبايي‌شناسي زوال. آن‌گاه كه جمجمه حيواني جانشين سر انسان مي‌شود، اين جابه‌جايي قداست عقل و انديشه انساني را فرو مي‌شكند و غريزه و بدويت را بر جاي آن مي‌نشاند. و آن‌جا كه كلاغ به درون كاسه سر خالي نفوذ مي‌كند، تصوير نه صرفا مرگ، بلكه نماد حيرت و پرسش‌گري خرد در برابر تهي‌شدن انديشه است. ابراهيمي نشان مي‌دهد كه چگونه جمود فكري مي‌تواند در هيات سنگ بر مسند تعقل انسان بنشيند، آن را از آنِ خود سازد و در پس خويش پنهان كند. او نور نگاهِ خيره جغدي ناظر را بر بوم مي‌نشاند؛ جغدي كه مخاطب را به رويارويي با سكون و سنگيني زوال فرا مي‌خواند. اگر كلاغ در اين مجموعه پيام‌آوري هوشمند است كه پوسيدگي و زوال را فاش مي‌سازد، جغد نماد دانايي خاموش و مقاومي است كه در سكوت، شاهد فروپاشي مي‌ماند.
آثار او پرسشي بنيادين را برمي‌انگيزند: آيا هويت امروز ما بر بنياني زنده و پويا استوار است يا بر استخوان‌ها و ريشه‌هاي پوسيده‌اي كه تنها ظاهرشان باقي مانده است؟ ابراهيمي در اين مجموعه، زوال را نه صرفا نشانه‌اي از نابودي، بلكه بستري براي تأمل بر بار هستي به كار مي‌گيرد. او به‌جاي انكار يا حذف پوسيدگي، آن را به رسميت مي‌شناسد، تاكسيدرمي مي‌كند و در قالبي تازه جاودانه مي‌سازد. «پيروان پوسيدگي» نشان مي‌دهد كه انسان معاصر، در حالي كه بار جامعه‌اي چشم‌انتظار را بر دوش مي‌كشد، همچنان به جست‌وجوي معنايي نو در دل اين فرسودگي برمي‌خيزد. اين آثار صرفا نقاشي نيستند، بلكه بيانيه‌هايي تصويري‌اند از وضعيت هويتي و فرهنگي جامعه  امروز.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون