• 1404 يکشنبه 20 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6161 -
  • 1404 يکشنبه 20 مهر

مسافري كه در هيچ ايستگاهي متوقف نشد

مهردادحجتي

انقلاب كه شد، مهرجويي ۳۹ ساله بود. تجربه ساخت پنج فيلم سينمايي در كارنامه‌اش داشت. موفق‌ترين كارگردان سينماي ايران در نگاه منتقدان و روشنفكران بود و با رژيم گذشته هم بارها زاويه پيدا كرده بود. به همين خاطر در مسير انقلاب در سال ۵۷، در كنار ديگر روشنفكران عمدتا چپ، از سقوط سلطنت حمايت كرده بود. او در مصاحبه‌اي با يك تلويزيون خارجي در همان ابتداي انقلاب، آشكارا حمايتش از آيت‌الله خميني را بيان كرده بود. او همچون بسياري از روشنفكران، رسيدن به يك جامعه آرماني پس از شاه را باور كرده بود. چيزي كه در سخن رهبران بارها از آن سخن به ميان آمده بود. شاه به قدري جامعه را از منظر سياسي بسته نگاه داشته بود كه هيچگاه بحث‌هايي ميان حكومت و مردم براي حل مسائل شكل نگرفته بود. شاه هم كه اساسا با روشنفكران هيچگاه به تفاهم نرسيده بود و بارها - به استناد خاطرات علم - آشكارا نفرتش را از آنها بروز داده بود. او اعتقادي به دموكراسي نداشت. در طول ۳۷ سال سلطنتش هيچگاه انتخاباتي آزاد برگزار نشده بود. او همچون پدرش - پهلوي اول - متمم قانون اساسي مشروطه را كاملا ناديده گرفته بود و رأسا خود به جاي رييس دولت برگزيده مجلس، زمام امور را در دست گرفته بود. مشروطه كاملا تعطيل شده بود. شاه هر چند دست به توسعه‌اي آمرانه زده بود و در نوسازي كشور گام‌هايي حتي بلند هم برداشته بود، اما با بسته نگاه داشتن فضاي مملكت، عملا جامعه را به سوي قطبي شدن پيش برده بود. او البته كه تا ۱۴ آبان ۵۷ اين را باور نداشت. حتي بارها گزارش‌هايي را هم كه به شكل محرمانه به او رسيده بود  ناديده گرفته بود. زير خاكستر آرام جامعه، آتشي در حال شعله‌ور شدن بود كه شاه از سال‌ها پيش خود به دست خود آن را زير خاكستر پنهان كرده بود. خصوصا پس از كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲، كه او پس از بازگشت، دست به سركوب گسترده زده بود و شمار فراواني از نارضيان را بازداشت، محاكمه، زنداني و حتي اعدام كرده بود. «مرتضي كيوان» يكي از همان روشنفكران بود كه - به عمد يا غير عمد- در كنار افسران توده‌اي محاكمه نظامي و سپس تيرباران شده بود. او چهره‌اي به‌شدت تأثيرگذار در ميان جمع نويسندگان و شاعران آن زمان بود. تا جايي كه بسياري در رثاي او شعر سرودند و آثاري منتشر كردند. او بر بسياري از چهره‌هاي نامدار ادبي - نيمايوشيج، هوشنگ ابتهاج، احمدشاملو، سياوش كسرايي، محمدعلي اسلامي‌نُدوشن، ايرج افشار، نجف دريابندري، فريدون رهنما، احمد شاملو، مصطفي فرزانه، شاهرخ مسكوب- تأثير گذاشته بود. سال‌ها بعد نجف دريابندري درباره آن اعجوبه - مرتضي كيوان- گفته بود:  «ظاهرش عادي بود. قدش از متوسط، اندكي كوتاه‌تر بود. با قدم‌هاي تند راه مي‌رفت. موي خرمايي موج‌داري داشت كه به دقت به عقب شانه مي‌كرد. عكس‌هاي قديمش نشان مي‌دهد كه قبلا فرقش را از وسط باز مي‌كرده و به مويش روغن مي‌زده. اين هم مثل كراوات رنگي از آن چيزهايي بود كه بعدا كنار گذاشته بود. چشم و ابروي گيرايي داشت. پشت چشمش ورم‌دار و ابرويش كماني و كشيده بود؛ كامل‌ترين ابرويي كه من ديده بودم. هميشه فكر مي‌كردم اگر دختر بود لازم نبود حتي يك مو از زيرابرويش بردارد. بيني‌اش كشيده ولي كوفته بود. پشت لب بلندي داشت كه به سبيل باريكي آراسته بود. دو تا دندان جلویش كمي روي هم سوار شده بود و شايد به همين علت، حرف سين را كمي بچه‌گانه تلفظ مي‌كرد. آدم، خيلي زود با قيافه‌اش، اُخت مي‌شد و او هم خيلي زود، سر شوخي را باز مي‌كرد. هميشه يك قلم خودنويس خوب با جوهر سبز و مقداري يادداشت توي جيب بغلش داشت. اين يادداشت‌ها را از لاي كتاب‌ها و مجله‌ها و حتي روزنامه‌ها برمي‌داشت. از هر نكته عجيب يا مضحكي كه به چشمش مي‌خورد. ما معمولا همديگر را توي كافه‌ها مي‌ديديم و همين كه مي‌نشست يادداشت‌هايش را درمي‌آورد و روي ميز مي‌ريخت. اسم اين يادداشت‌ها «گنجشك‌هاي كيوانيه» بود و همه ما براي ديدن آخرين گنجشك‌ها بي‌تاب بوديم. بعضي از اين گنجشك‌ها را عينا از توي مجله‌ها مي‌بريد و لاي كتابچه بغلي‌اش مي‌گذاشت و مطالب روزنامه‌ها را هم بعد از چاپ ويرايش مي‌كرد. او در واقع اولين ويراستار ايران بود... بعد از كودتاي ۲۸ مرداد من و دوستانم دستگير شديم و ما را براي محاكمه مجدد از آبادان به لشکر دو زرهي تهران آوردند و همه به حبس‌هاي سنگين محكوم شده بوديم. ۶ نفر در يك سلول افتاديم و شروع كرديم به وارسي ديوار سلول. يك خط آشنا را شناختم: مرتضي كيوان ۲۶ مهر ۱۳۳۳ و اينكه مي‌گويم مربوط به پاييز ۱۳۳۴ است يعني درست يك سال بعد از اعدام مرتضي. چون او را سحرگاه ۲۷ مهر ۱۳۳۳ در همان لشکر زرهي اعدام كردند. همان خط روي ديوار را روي ديواره يك ليوان لعابي دسته‌دار نخودي رنگ با مداد كپي هم ديدم كه نوشته بود: درد و رنج تازيانه چند روزي بيش نيست/ رازدار خلق اگر باشي هميشه زنده‌اي». (نجف دريابندري در گفت‌وگو با ناصر حريري، كتاب «يك گفت‌وگو»، نشر كارنامه).  بسياري شيفته او بودند. شايد همين شيفتگي او را همچنان پس از اين همه سال در جايگاهي والا مي‌نشاند. شاه البته به اين چيزها توجهي نداشت. اصلا مساله او مساله روشنفكران نبود. موضوعاتي از قبيل آزادي عقيده و بيان كه بحث‌هايي جدي در محافل روشنفكران بود. به همين خاطر هم اساسا به آنها اعتنايي نداشت. او چنان در روياهاي دور و دراز خود غرق بود كه حتي از اطرافيان خود هم فاصله گرفته بود. مثل زماني كه دست به ادغام همه احزاب - در سال ۵۳ - زده بود و حزب رستاخيز را به عنوان تنها حزب رسمي كشور معرفي كرده بود. در همان سال بود كه او بر صفحه تلويزيون ظاهر شده بود و آن سخن جنجالي را بيان كرده بود كه:  «كسي كه وارد اين تشكيلات سياسي [حزب رستاخيز] نشود و معتقد و مومن به اين سه اصلي كه من گفتم نباشد، دو راه برايش وجود دارد: يا يك فردي است متعلق به يك تشكيلات غيرقانوني، يعني به اصطلاح خودمان «توده‌اي». يعني باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: بي‌وطن. او جايش يا در زندان ايران است، يا اگر بخواهد فردا با كمال ميل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش مي‌گذاريم و به هر جايي كه دلش مي‌خواهد، برود. چون ايراني كه نيست، وطن كه ندارد و عملياتش هم كه قانوني نيست، غيرقانوني است و قانون هم مجازاتش را معين كرده است. هر كسي مردانه بايد تكليف خودش را در اين مملكت روشن بكند. يا موافق اين جريان هست، يا نيست. اگر گفتم جنبه خائنانه دارد كه تكليفش روشن است. اگر جنبه خائنانه نداشته‌ باشد، از لحاظ فكري، يك جريان ديگري دارد، او آزاد است در اين مملكت. اما توقعاتي ديگر، نداشته ‌باشد، ولي ضمنا هم به كلي در پوشش قوانين ايران از لحاظ فردي و اجتماعي محفوظ.» شاه توجه نداشت كه دارد با چنين رفتاري خود را بيش از پيش در نزد انديشمندان و روشنفكران منزوي مي‌كند. او گمان مي‌كرد هيچ خطري سلطنت او را تهديد نمي‌كند. به همين خاطر هم مدام بر ادامه آن رفتار اصرار مي‌كرد. او رسما به مخالفان و منتقدان خود گفته بود كه اگر موافق او نيستند، مي‌توانند از كشور بروند! حرف سنگين و غيرقابل هضمي بود. البته كه فروش بالاي نفت، در همان سال‌ها، ارز زيادي وارد كشور كرده بود و شاه را از نظر موقعيت اقتصادي در جايگاهي متفاوت از گذشته نشانده بود. اما همان ثروت را هم شاه به اشتباه- بدون اعتنا به هشدارهاي اقتصاددانان برجسته كشور نظير دكتر علينقي عاليخاني و دكترمحمود سميعي- وارد چرخه مصرف كرده بود و انبوهي كالاي مصرفي وارد كشور كرده بود. او اعتقادي به صندوق ذخيره ارزي براي توسعه زيرساخت‌هاي كشور نداشت. شاه در آن چند سال آخر، همه‌چيز را آمرانه پيش مي‌برد. مشاوران از او خسته و ‌دلزده شده بودند چون از اينكه مي‌ديدند نظرات كارشناسي‌شان هيچ تأثيري در بهبود حكمراني ندارد به كلي سرخورده و‌ مأيوس شده بودند.  روشنفكران هم از وضعيتي كه در آن قرار گرفته بودند مأيوس و نااميد بودند. شايد يكي از دلايلي كه آنها - كه عمدتا چپ بودند و نه مذهبي- به آيت‌الله خميني اقبال نشان دادند، همان وضعيت يأس‌آوري بود كه بر جامعه روشنفكري سايه انداخته بود. داريوش مهرجويي يكي از آن روشنفكران بود كه از ادامه آن وضعيت سرخورده بود. اما آيا راه عبور از آن وضعيت انقلاب بود؟ چند ماه بعد او به پاسخ اين پرسش مي‌رسيد.  بسياري از علاقه‌مندان به سينماي موج نو، اميدوار شدند وقتي شنيدند آيت‌الله خميني از فيلم «گاو» خوشش آمده است و يكي- دوكلمه هم درباره آن صحبت كرده است. آنها از روزي كه آيت‌الله خميني در بهشت زهرا در نخستين سخنراني‌اش درباره سينما حرف زده بود نگران سرنوشت سينما شده بودند. همان حرفي كه گفته بود با سينما مخالف نيست، بلكه با فحشا مخالف است. بسياري كلمه فحشا را به سابقه سينماي پيش از انقلاب ربط داده بودند و معتقد بودند آيت‌الله به آن نوع از سينما- موسوم به فيلمفارسي- اشاره كرده است و تلويحا آن را فحشا خوانده است. البته كه آيت‌الله خميني هيچ يك از آن فيلم‌ها را نديده بود. او تا همان روزهاي پس از انقلاب اصلا هيچ فيلمي را در سينما نديده بود. مثل بسياري از همان روحانيون كه حالا به قدرت رسيده بودند. آيت‌الله مطهري هم كه زماني در مجله زن روز نقدي بر فيلم جنجالي «محلل» - ساخته نصرت كريمي - نوشته بود، آن فيلم را نديده بود! فقط بر اساس شنيده‌ها آن نقد را استوار كرده بود كه بعدها همان نقد مستندي براي بازداشت ‌‌محاكمه نصرت كريمي شده بود.  داريوش مهرجويي، پس از شنيدن تمجيد آيت‌الله خميني از فيلم گاو، مي‌توانست خود را خوشبخت‌ترين كارگردان آن روزگار ايران بداند. كه اينچنين مهم‌ترين فيلم كارنامه‌اش مورد توجه رهبر پر نفوذ و‌ مقتدر انقلاب قرار گرفته است. اما هنگامي كه نخستين تجربه پس از انقلابش را جلوي دوربين برد، هرگز گمان نمي‌كرد، هم او- سازنده فيلم گاو- نخستين قرباني بزرگ سانسور شود. فيلم «مدرسه‌اي كه مي‌رفتيم» توقيف و سانسور شد. او دلمرده و دلسرد از اين اتفاق، مدتي بعد از ايران رفت. نويسنده فيلم گاو - دكترغلامحسين ساعدي- هم از ايران رفت! دو پايه‌گذار سينماي موج نوي ايران از كشور رفتند تا در پاريس به روزهاي آينده خود فكر كنند. روزگار خوبي نبود. كشور هم به‌شدت دستخوش ناآرامي بود. كردستان، خوزستان، آذربايجان و گنبد دچار ناآرامي شده بود. اشغال سفارت، انقلاب فرهنگي، تعطيلي دانشگاه‌ها، آغاز جنگ، آغاز ترورها و بمب‌گذاري‌ها و ادامه يك جنگ بلندمدت، كشور را وارد دالاني از رخدادهاي غيرقابل پيش‌بيني كرده بود كه براي حكومتي نوپا همچون حكومت انقلابي ايران كه همه از افرادي تازه‌كار و بي‌تجربه بودند، وضعيتي دشوار و پيچيده به وجود آورده بود. وضعيتي كه يك دهه تداوم يافت و بخش زيادي هزينه به كشور تحميل كرد و خسارات بسياري هم بر جا گذاشت. در طول اين مدت داريوش مهرجويي كار عمده‌اي از پيش نبرد. او در كنار غلامحسين ساعدي فيلمنامه نوشت. براي ساخت يكي- دو پروژه قدم‌هايي برداشت و در نهايت با يك فيلم ۱۶ ميليمتري - «سفر به سرزمين رمبو»- به كشور بازگشت. او از ماندن در غرب، جز يأس و افسردگي، هيچ نصيب نبرده بود. سال ۱۳۶۵، سال بازگشت او به ايران بود. جنگ هنوز سايه‌اش را از سر كشور بر نچيده بود و وضع كشور هنوز به يك وضعيت پايدار نرسيده بود. با اين حال، پايتخت حالا ديگر آرام گرفته بود. ديگر خبري از آن همه بمب و‌خرابكاري و ترور نبود. مهرجويي «اجاره‌نشين‌ها» را ساخت. فيلمي كاملا متفاوت و بسيار غافلگير‌كننده! اثري كه با همه آثار پيشين فرق داشت. فيلم در سينماي آزادي- شهرفرنگ سابق- بسيار فروخت. در آن فضاي جنگي، فيلم كمدي اجاره‌نشين‌ها مثل يك زنگ تنفس، براي ساعاتي مردم را به نشاط آورده بود. اما برخي انقلابيون اينگونه فكر نمي‌كردند. از جمله محسن مخملباف كه در نامه‌اي به محمدبهشتي مديرعامل بنياد سينمايي فارابي نوشت: 
«برادر بهشتي، سلام. خسته نباشيد. انصاف حكم مي‌كند كه تلاش شما را در جهت رشد كمي سينما بستايم. اجركم علي‌الله؛ اما وجود فيلم‌هايي چون اجاره‌نشين‌ها را به چه حسابي بگذارم. بي‌دقتي شما؟ بي‌اعتقادي شما؟ در صورت آخر اعتماد پاك مهندس [ميرحسين]موسوي را به شما نمي‌توانم نديده بگيرم. برادر عزيز، از شما خيلي خوبي مي‌گويند. خيلي‌ها مي‌گويند دو-سه سال پيش در محضر مهندس[ميرحسين موسوي]مرا امر به ثواب كرديد، يادتان هست؟ پس من باب ثواب مي‌گويم؛ حاجي واشنگتن را كه گردن نگرفتيد، اجاره‌نشين‌ها به گردن چه كسي است؟ اگر فيلم را نديده‌ايد، ببينيد. اگر ديده‌ايد يك بار ديگر ببينيد. شما را به همان حضرت اباالفضل، تكليف كسي چون من با شما چيست؟ ارج‌گذاري‌تان به جنگ را باور كنم يا اغماض‌تان را در مورد امثال اجاره‌نشين‌ها، اميدوارم كه همچنان ما را متحجر ندانيد كه مثلا به هنر تبليغاتي و سفارشي معتقديم يا با انتقاد مخالفيم. اما انتقاد در چارچوب انقلاب و اسلام يا هجو اصل اسلام و انقلاب؟ توهين مي‌شود اگر بگويم فيلم ديدن بلد نيستيد. مي‌توانيد بنشينيد با هم اجاره‌نشين‌ها را ببينيد. مِن باب ثواب گفتم، گناه كه نكرده‌ام؟ واقع قضيه اين است كه دو ساعت پيش كه فيلم را ديدم حاضر بودم به خودم نارنجك ببندم و مهرجويي را بغل كنم و با هم به آن دنيا برويم. اما يك ربع پيش كه با قرآن استخاره كردم خوب آمد كه به شما بگويم و نه به كس ديگر. اداي وظيفه كردم؛ ثواب يا گناه؛ آخرت خودتان را به دنياي ديگران نفروشيد.»
بيچاره مهرجويي، پس از گذشت چند سال از انقلاب، هنوز مورد قبول اين گروه از انقلابيون متعصب قرار نگرفته بود. او تا سال‌ها از آن نامه بي‌خبر بود. بهشتي موضوع را مديريت كرده‌ بود و مهرجويي سه سال بعد فيلم مهم ديگرش -هامون- را ساخته بود. سرآغاز دوراني تازه براي فيلمسازي كه موج نوي سينماي ايران را دو دهه پيش از هامون بنيان گذاشته بود. او حالا متوجه شده بود، با مسيري ناهموار، پر دست‌انداز و سنگلاخ روبرو است كه بايد به جاي ترك آن، مصمم در آن قدم بردارد. چون اين‌بار هامون با واكنشي ديگر از همان جنس مخملباف روبرو شده بود. نقدي تند از سوي يك چهره ديگر به نام «مرتضي آويني»... 
پايان بخش دوم و پاياني 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون