فريادها براي هيچ
مهدي دهقانمنشادي
هستند آدمهاي زيادي كه دلخوشي ديگري جز فوتبال و طرفداري از يك تيم خاص ندارند؛ آدمهايي كه در شرايط اقتصاد بيمار و تورمهاي كمرشكن، نه اميدي به دستيابي به آرزوهاي شخصي خود دارند و نه آرزويي براي پروراندن اميدهاي بزرگ؛ آدمهايي كه شرايط خانوادگي و اجتماعي آنها باعث شده تا آرزوی خود را در برنده بودن ديگران ببينند و به قدري آن «ديگران» را «خود» احساس ميكنند كه به شدت به آنها تعصب ميورزند. اين افراد خوشبختي خود را در گرو موفقيت تيمي ميدانند . تعداد اين آدمهاي دلخوش به اسطورهها و قهرمانان پوشالي كم نيست. هزاران نفر در استاديومهاي ورزشي و در كنار زمين و روي سكوها و ميليونها نفر در خانهها و در پاي تلويزيون بالا و پايين ميپرند و در جهت برنده شدن و قهرماني يك تيم خاص است، فريادهايي از ته دل سر ميدهند كه اگر هم به نتيجه برسد باز به هيچ ختم ميشود و در اين هيچي و پوچي گاهي از ته دل غصه ميخورند و گريه سر ميدهند. هستند آدمهايي كه سرنوشت، آنها را در كف جامعه قرار داده است، اما براي به بالا رسيدن و قهرماني آدمهايي فرياد ميزنند كه روزگار بدون هيچ حساب و كتابي خواسته است آنها را حبابوار به درجات والا برساند. در اين به صدر نشستن حبابگونه، دست چركين روزگار در دستان آلوده دلالاني فشرده ميشود كه تنها دغدغهشان پر شدن جيبهاي بيانتهاي خود است و وقعي به دغدغه و فريادهاي هواداران نمينهند. فريادها و تشويقها چون پلهاي با فرش قرمز برخي بازيكنان و عوامل فوتبال را به جايگاه خواص رسانده است و خاصيت خواص بيتوجهي به پايينيهاست، پس توجهي را به خواسته آنها روا نميدارند و تعصب متقابلي نسبت به هواداران نخواهند داشت.
دو تيم مطرح پايتخت يعني استقلال و پرسپوليس و در كنار آنها تراكتور و سپاهان طرفداران و هواداران بسياري دارند كه حاضرند از نان شب خود بزنند و در گرما و سرما به ورزشگاه بروند و تيم مورد علاقه خود را تشويق كنند. آنها بيصبرانه در انتظار بازي تيمشان بيقراري ميكنند و براي تشويق آنها سر از تن نميشناسند، با برد آنها نعره شادي سر ميدهند و با باخت يا مساوي تيم خود اشك ميريزند و ساعتها و شايد روزها را در عزايي به سر خواهند برد كه پشت آن كوهي از تعصب- و بيخردي- قرار دارد. در مستطيل سبز اما سنگيني صفرهاي دستمزد- شما بخوانيد پامزد- و حس گلوگير محبوب بودن بر ساق پاي قهرماننماها سنگيني ميكند و با سوت پايان بازي، شعارهاي حيا كن و رها كن در ورزشگاه طنين ميافكند. در اين ميان هوادار است كه گاهي از ناكامي تيم خود به بالاترين فشارهاي روحي و رواني گرفتار ميشود، سكته ميكند، با همصنفان خود در هواداري درگير و گلاويز ميشود، به خانواده خود پرخاش ميكند و گاهي هر آنچه جلوي پايش قرار بگيرد، ميشكند و لت و پار ميكند، چون به تيمي تعصب دارد كه همه چيزش و همه دلخوشياش است. اما گوشهايي هست كه اين فرياد و خروش و بيتابيها را نميشنود و نميفهمد و شايد هم صرفه در نشنفتن باشد. اين گوشهاي ناشنوا و چشمهاي نابينا كه نميخواهند رنجهاي هواداران را ببينند متعلق به كساني است كه از لذت فوتبال تنها سودش را پسنديدهاند. در همه تيمها همه به دنبال سود و منفعت خود هستند؛ دلال، مديرعامل و هياتمديره، بازيكن و هركسي كه خودش را به گردن آن آويزان كرده است. سالهاي زيادي از سهم مردم و از درآمدهاي كشور، پول بر سر و روي دو تيم پرطرفدار ريختند و اخيرا هم بريز و بپاشها در قالب خصوصيسازي و باز هم از كيسه عمومي ادامه دارد اما نتيجهاش هماني شده و ميشود كه ميگويند آخر كشك كلهجوش است؛ قهرمانيهاي هر از گاهي در ايران و ناكاميها و افتضاحهايي متوالي در سطوح بينالمللي. ثمره اين فرآيند پر بريز و بپاش كه نام حرفهاي را يدك ميكشد، اما فوتبال حرفهاي را به ابتذال كشانده، دو چيز بوده است: جيبهاي گشاد و فريادهاي بيانتها؛ يكي براي خواص درگير فوتبالِ به اصطلاح حرفهاي و ديگري براي عوام هوادارِ آن. در اين ميان شايد اگر قانون كارما از بوميسازي خود خارج شود و توان جهاني به خود بگيرد، از دل فريادهاي منتهي شده به هيچ و پوچِ هوادار، گاهي آهي چارهساز ميشود و جرقه آن جيبهاي گشاد را به آتش خواهد كشاند تا كائنات ثابت كند قانون كارما حرفهايتر از فوتبال ما عمل خواهد كرد.