دوباره رفتني ديگر، دوباره كوچي تلخ، رفتني كه جايگزيني ندارد، آري، سينماي ايران بار ديگر به سوك نشست و يكي از مطرحترين فيلمسازان خود را از دست داد، بعد از خداحافظي سينماگران شناخته شدهاي همچون عباس كيارستمي، داريوش مهرجويي، كامبوزيا پرتوي، يدالله صمدي، فرشته طائرپور، خسرو سينايي، كيومرث پوراحمد و... هنرمندان برجستهاي چون آتيلا پسياني، فريماه فرجامي، بيتا فرهي، ژاله علو، امين تارخ و... حالا ناصر تقوايي بزرگمرد تاريخ سينما و ادبيات ايران هم رفت و چه تلخ و چه ناخوشايند كه درگذشت او با سالگرد داريوش مهرجويي همزمان شد. به قول دوستي نفس به سختي بالا ميآيد.
تقوايي و مهرجويي برجستهاي كه هر كدام از ستونهاي سينماي ايران بودند و بسيار غمانگيز با سينماي ايران خداحافظي كردند، داريوش مهرجويي به طرز فجيع و هولناكي به قتل رسيد اما تقوايي را گوشهنشيني و گوشهگيري از سينما زجر داد و به مرگ رساند.
اگرچه بر او سخت گرفتند اما او مرد مبارزي بود كه پاي خواستههايش در سينما ايستاد و با غروري مثالزدني، با ابهت زيست و تن به سفارش و هنر سفارشي نداد. نمادي از شرافت و ايستادگي. به قول مرضيه وفامهر همسر اين كارگردان؛ ناصر تقوايي هنرمندی كه دشواری آزاده زيستن را برگزيد به رهايی رسيد.
سينماگران و چهرههاي شناخته شده درباره اين سوک نوشتند :
ليلي گلستان
مهربان بود، خيلي مهربان...
از بچگي ميشناختمش. وقتي 80 سالت باشد پس 20 سالگي ميشود بچگي! مهربان بود؛ خيلي مهربان بود و مودب و متواضع. خوب ميخواند و خوب مينوشت. فارسي خوبي داشت و كنجكاو بود.
يك دورهاي در استوديو گلستان كار ميكرد. پدرم هميشه ميگفت از دستش عصبانيام، قدر خودش را نميداند و از خودش مراقبت نميكند. ميتواند خيلي آدم حسابي شود.
با نعمت خيلي رفيق بود. «نفرين» و «كوچك جنگلي» را با هم كار كردند. كه «كوچك جنگلي» ناتمام ماند.
بهش گفتم من عاشق فيلم «نفرين»ات هستم و «كاغذ بيخط»ات و به شوخي گفت پس كار خودم را كردم!
پسرانمان ماني و علي با هم خيلي رفيق بودند. يك دورهاي روزگار خوبي با هم داشتيم. يادش بخير؛ حيف شد.
عليرضا داودنژاد
از ناصر تقوايي آموختم
من سينما را به معناي آموزشي پاي تلويزيون و از تماشاي سريال دايي جان ناپلئون ناصر تقوايي عزيزم ياد گرفتم.
بعد از اينكه فيلم «نياز» را ساختم، انوار و بهشتي و مسوولان سينما مراسمي را با جمعي از وزراي مملكت در سينما فرهنگ ترتيب دادند و با هم فيلم نياز را ديديم، بعد از مراسم در دفتر سينما فرهنگ جمع شديم و صحبت ميكرديم، آنها به من گفتند اگر قرار باشد آنچه از سينما ميداني به هنرجويان سينما ياد بدهيد از چه روشي استفاده ميكنيد؟ من به آنها گفتم؛ به هنرجويان ميگويم برويد بنشينيد سريال دايي جان ناپلئون استاد ناصر تقوايي را ببينيد و سكانس به سكانس روايت، داستان، شخصيتپردازي، گريم، طراحي لباس، صحنه، دكوپاژ، قاببندي حركت دوربين، ميزانسن، تدوين، ريتم، ساختار، صداگذاري و ميكس را در سريال دايي جان ناپلئون ببينيد، حفظ كنيد و بعد سكانس به سكانس براي من تعريف كنيد. آن كسي كه بتواند اين سريال را برايم توصيف كند به او خواهم گفت: آنچه بخواهد از سينما آموخته است.
مازيار ميري
نام شما به نيكي باقي خواهد ماند
معمار روايت
ناخداي سينما
بدرود
نام شما به نيكي باقي خواهد ماند
اما آزارگران شما و كودتاگران بر عليه شما حتي نامي نيز برايشان باقي نخواهد ماند
و بدا به حال ما كه نگذاشتند روايتهاي جذاب شما را ببينيم و ياد بگيريم و حسرتش تا قيامت باقي خواهد ماند.
مجيد برزگر
کمیابترین
ناصر تقوایی از آن دست هنرمندانیست که بودن شان بیش از هر فیلم و تصویر، نشانهی وقار و وجدان هنر است. او نیامد تا صرفا فیلم بسازد؛ آمد تا با تصویر، حقیقت را صیقل بدهد. و چه صادقانه بر سر این عهد ماند - حتی آنگاه که سکوت، سهمش از سینما شد.
در روزگاری که بسیاری برای ماندن، از خویش گذشتند، او ترجیح داد نماند اگر قرار است به هر قیمتی باشد. تقوایی از آن نسل است که دروغ را نمیساخت، حتی اگر نامش فیلم بود. وسواسش، کمالگراییاش و نگاه دقیقش به جزئیات، از او فیلمسازی ساخت که هر اثرش شبیه امضایی بود بر برگی از تاریخِ سینمای ایران. این امضای به یاد ماندنی سینمای ایران. از آرامش در حضور دیگران، تا ناخدا خورشید ، از خورشید وی «تابستان همان سال» تا کوچک جنگلی و تا مستندهای پر از جان و زندگیاش، تنها آثار یک کارگردان نیستند؛ یادداشتهاییاند از انسانی که جهان را با دقت یک شاعر و صداقت یک شاهد روایت کرد.
برای نسل امروز، ناصر تقوایی تنها نامی در کتابهای سینما نیست؛ او یادآورِ شرافتِ کار هنری است. یادآور اینکه گاه باید نساخت، تا دروغ نساخت.
او نایاب است، چون اصیل بود. و اصالت همیشه کمیابترین فصلِ هر هنری است.
سيدمحمد بهشتي
تقوايي از شخصيتهاي برجسته ملي بود
ناصر تقوايي از فيلمسازان خوب سينماي ايران بود، او كم فيلم ساخت اما فيلم بد نساخت و در كارنامهاش فيلم بد نيست.
تقوايي از شخصيتهاي برجسته ملي بود. خاطرم هست فيلم «ناخدا خورشيد» او برنده جايزه كارلووي واري شده بود و آقاي تقوايي نتوانست در آن مراسم حضور داشته باشد. مدير جشنواره به مناسبت دهه فجر به ايران آمد؛ از همين رو تصميم گرفتيم مراسمي براي تقدير از آقاي تقوايي در ايران برگزار كنيم تا جايزه را به آقاي تقوايي بدهيم. آقاي تقوايي در اين مراسم از مدير جشنواره سوال كرد: شما سالي چند فيلم ميسازيد؟ او جواب داد سالي دو فيلم
ناصر تقوايي در جواب گفت: عجب پس فيلمسازان شما چگونه فيلم ميسازند؟ مدير جشنواره كارلو ويواري در جواب گفت: فيلمسازان ما در خارج از سویيس در امريكا و در كشورهاي ديگر فيلم ميسازند. ما در سویيس صنعت فيلمسازي ملي نداريم.
اينجا بود كه نماينده سينماي ايران داشت مورد تفقد قرار ميگرفت و آقاي تقوايي داشت از جشنواره كارلووي واري جايزه را قبول ميكرد. به نظر من اين عرق ملي كه تقوايي داشت بسيار مهم و جذاب بود
بيخود نيست كه تقوايي «اي ايران» را ساخت...
بهروز بهزادي
او خودش بود، هميشه «نو» بود
نو مينوشت، نو ميساخت، قصههاي نو ميگفت مانند سريال كوچك جنگلي كه قرار بود به همت او ساخته شود و نشد ولي دو سال براي نوشتن فيلمنامهاش صرف كرد. به قول مرضيه وفامهر، همسر هنرمند: «... بسنده ميكنم به شكر براي آنچه به سرانجام رسيده تا يكي از رنجهاي اين جغرافيا براي امنيت و شكوفايي را در تاريخي با زخمهاي هنوز باز و كهن روايت كند.» باز مينويسد: «قدر ميدانم انديشه و سينه مجروح استاد ناصر تقوايي را كه پيش از يكسال بست نشست و روايت مردان جنگل را نوشت كه امروز و ديروز را همچنان شرح ميدهد.»
برگرديم به نو بودن او. او در فيلمنامه يك قصه كهنه را نو كرد، مثل قصههاي كوچك جنگلي، همان ميرزا كوچكخان كه در لابهلاي صفحات فيلمنامه زيست امروز داشت، چراكه استاد كار نو ميكرد و در هيات ديروز براي امروز و اين بود راز ماندگاري آثار استاد ناصر تقوايي.
استاد تقوايي سريال داييجان ناپلئون را نيز ساخته بود. ساخت اين سريال را ايرج گرگين، مدير وقت شبكه دوم تلويزيون ملي ايران به استاد تقوايي پيشنهاد كرد و استاد نيز پذيرفته بود. اين اثر يكي از زيباترين كارهاي ناصر تقوايي بود. اگرچه برداشتي از كتاب داييجان ناپلئون ايرج پزشكزاد بود ولي استاد با ذوق و قريحه خود جذابيتي آنچنان به سريال بخشيده بود كه در ساعات پخش سريال خيابانهاي تهران خلوت ميشد.
اين كار ديگر استاد هم «نو» بود در ميان سريالهاي تلويزيوني نمونه نداشت و نشان ميداد كه كار يك هنرمند نوگراست. البته تقوايي در داييجان ناپلئون، لشکري از هنرمندان توانا را به بازي گرفته بود كه آن نيز نشانه توانايي او در كار بود، براي مثال از همكاران او در سريال ميتوان به پرويز فنيزاده، نصرتالله كريمي، پرويز صياد، محمدعلي كشاورز، پروين ملكوتي، غلامحسين نقشينه، سعيد لنكراني، اسماعيل داورفر و بهمن زرينپور اشاره كرد.
تقوايي در عين اشتهار به كار نو شخصيتي توانا در ساخت هنر بود چه در نگارش كتاب و داستان و چه در فيلم و سريال.
اما مهمترين ويژگي استاد مقاومت در برابر سانسور بود. او مميزيهاي رايج را برنميتافت و شايد اگر آثار اندكي از او به جاي مانده است آن را ناشي از حساسيت او به سانسور بايد به حساب آورد. در نهايت امر نام او به عنوان يكي از هنرمندان بزرگ و تاثيرگذار ايران و همچنين نويسندهاي توانا در يادها خواهد ماند. روانش شاد باد.
عزيزالله حاجيمشهدي
ناصر تقوايي؛ راوي خاموش كوچههاي روشن
خبر كوتاه بود، اما تلخ و سنگين. ناصر تقوايي رفت. مردي كه سالها پيش، در سكوتي آگاهانه و نجيبانه از هياهوي سينماي ما فاصله گرفت؛ بيآنكه از آن دل كنده باشد. او از ميان ما نرفته بود، ما از او دور شده بوديم.
تقوايي از نسل خلاقاني بود كه سينما را نه حرفه، كه آييني ميدانستند براي شناخت انسان و زيستن در زبان و تصوير. او از آن دست هنرمنداني بود كه به جاي سروصدا، كار ميكردند؛ بهجاي ادعا، اثر ميساختند. فيلمهايش، از آرامش در حضور ديگران تا داييجان ناپلئون و ناخدا خورشيد، نشانههايي از يك نگاهند؛ نگاهي دقيق، انساني و عميق به ريشههاي فرهنگ ايراني.
سينماي تقوايي، بيش از هر چيز بر دوش واژه و تصوير ميايستد. گفتوگوهايش از دل زبان فارسي ميجوشد، نه از روي ترجمه عادتوار فيلمهاي بيگانه. تصويرهايش بوي خاك و دريا و جنوب ميدهد، نه رنگ و نور آشنا به چشم جشنوارهها. او از معدود فيلمسازاني بود كه جهان خود را داشت؛ جهاني كه در آن مردم ساده كوچه و بندر، شاعر و فيلسوفند و طبيعت پيرامونشان، همزبان و همراز آنهاست.
اما شايد تلخترين بخش زندگي او همين باشد: سكوت طولاني و ناتمام ماندن طرحهايي كه در دل داشت. جامعه فرهنگي ما بارها هنرمندان خود را فراموش كرده، تا وقتي كه ديگر مجالي براي جبران نمانده است. تقوايي در سالهاي دوري، در همان خانه قديمياش در بوشهر و تهران، هنوز مينوشت، هنوز ميخواند، هنوز ميخواست بسازد، اما دريا آرام گرفته بود.
امروز كه او رفته، ما ماندهايم و تصويرهايي كه هنوز زندهاند: ناخدايي تنها در دل دريا، پيرمردي در خانه پرخاطره خود و مردي پشت دوربين كه با چشمي خسته اما روشن، به ما مينگرد.
ناصر تقوايي رفت، اما زبان او در سينماي ايران مانده است؛ زباني كه از حقيقت انسان ايراني سخن ميگويد، بيهياهو، بيادعا، با وقار و صداقت.
روحش در آرامش باد؛ همان آرامشي كه سالها پيش در حضور ديگران نيافت، اما در دل دوستدارانش هميشه خواهد داشت.
محمدجواد حقشناس
از داييجان ناپلئون تا ناخدا خورشيد؛
مسير يك سينماگر مولف
ناصر تقوايي تنها يك فيلمساز نبود؛ او از جنس نويسندگان و روشنفكراني بود كه با زبان تصوير ميانديشيدند. سينماي ايران پيش از او «دوربين» داشت، اما هنوز «نگاه» نداشت. او اين نگاه را از دل ادبيات و تجربه زيستهاش در جنوب ايران بيرون كشيد؛ از بوي نفت و نمك دريا، از گرماي خاك آبادان، از تنهايي و نجابت مردمانش. در فيلمها و نوشتههايش، انسان ايراني نه تيپ بود و نه شعار، بلكه شخصيتي بود با ريشه، با حافظه و با روح.
تقوايي از نسل مولفاني بود كه باور داشتند سينما فقط صنعت نيست؛ انديشه است. او با همان وسواس نويسندهوارش، به ساختار درام و زبان گفتوگو در سينماي ايران جان تازهاي بخشيد. از همان نخستين آثارش ميشد ديد كه به چيزي فراتر از روايت خطي ميانديشد: به لايههاي اجتماعي و رواني، به طنز در دل تراژدي و به زيبايي در جزييات زندگي.
در مجموعه فراموش نشدني داييجان ناپلئون، تقوايي طنز اجتماعي را به مرتبه ادبيات كلاسيك رساند. او با نگاهي دقيق و مهربان، جامعهاي را تصوير كرد كه در سايه خودفريبي و سوءظن تاريخي زيست ميكند؛ جهاني آشنا براي همه ما. تقوايي توانست رمان ايراني را به تصوير درآورد بيآنكه از روح كلام جدا شود. آن مجموعه هنوز هم، پس از نيم قرن، معيار سنجش دقت، ظرافت و صميميت در اقتباس تلويزيوني است. در ناخدا خورشيد، او از هِمينگوي غربي، روايتي ايراني ساخت؛ از دل خليجفارس و با روحي شرقي. فيلمي كه در آن شجاعت، رفاقت و اخلاق در برابر زور و فساد قد علم ميكند. ناخداي او، مردي است از تبار همان انسانهاي صبور جنوب كه در دل توفان، نجيب ميمانند. اين فيلم نهتنها يكي از قلههاي سينماي ايران است، بلكه نمونهاي استثنايي از چگونگي «اقتباس خلاق»؛ اقتباسي كه در آن ادبيات و سينما به توازن ميرسند.
اما پس از اين دو قله، زمان با او مهربان نماند. سالها خانهنشيني، بيماري و بيمهري نهادي، هنرمندي را به سكوت كشاند كه در اوج پختگي بود. تقوايي در سالهاي پاياني عمرش ديگر مجال كار نيافت؛ نه از سر خستگي كه از بينيازي به سازش. او از آن دست هنرمنداني بود كه آزاده زيستن را بر آسوده زيستن ترجيح دادند و اين شايد بزرگترين معناي زندگياش بود. اكنون با رفتنش، بخشي از حافظه فرهنگي ما خاموش شده است. تقوايي از آخرين نمايندگان نسلي بود كه سينما را به چشم هنر ميديد، نه ابزار تبليغ. نسلي كه باور داشت ايران، با همه تناقضها و غصههايش، هنوز شايسته روايت است.
در ياد او بايد نه سوگواري كرد كه انديشيد: چرا هنرمندي چنين بزرگ، در سالهاي واپسين عمر، به انزوا رانده شد؟ پاسخ اين پرسش، تنها درباره تقوايي نيست؛ درباره سرنوشت فرهنگ ماست. او در خاموشي زيست، اما خاموش نماند؛ آثارش همچنان در ذهن نسلها جاري است. ياد ناصر تقوايي را بايد با ديدن و انديشيدن زنده نگه داشت، همانگونه كه همسرش نوشت: «او عاشق نور بود، شمع بيفروزيم؛ عاشق ادبيات بود، بخوانيم؛ عاشق سينما بود، به يادش تماشا كنيم.»
ناصر شفق
نوشتن در خصوص استاد بيبديل سينما
استاد ناصرتقوايي
به يقين براي چون مني سخت است؛ براي ايشان مسعود كيميايي بايد بنويسد، بايد بهرام بيضايي بنويسد، بايد بزرگان فرهنگ و هنر براي اين نابغه تصاوير بكر بنويسند. شايد در سينماي ايران ديگر كسي را پيدا نكنيم كه چون تقوايي به دكوپاژ و ميزانسن و قاب عكس تسلط داشته باشد. آرامش در حضور ديگران، دايي جان ناپلئون، ناخدا خورشيد، ايايران، كاغذ بيخط و...حتي سريال ميرزا كوچك خان كه مديون فيلمنامه و نگاه ژرف و نكتهسنج ناصر تقوايي است. ناصر سينماي ايران چنان لايههاي زيرين و واقعي جامعه را ميشناخت كه در چاي تلخ تسليم سانسور و خردهفرمايش مسوولان نشد و با سرافرازي و سربلندي قصه پر حماسه آزادگي را براي تاريخ سينماي ايران به يادگار گذاشت و... ياد اين اسطوره سينماي ايران را با خاطرهاي كوتاه گرامي ميدارم. در سال 1377 كه به عنوان مديرعامل باشگاه پاس تهران انتخاب شده بودم در مناسبت مجلسي كه افتخار همصحبتي اين دردانه عارف نصيبم شده بود متوجه علاقه وافر ايشان به ورزش و بالاخص فوتبال شدم كه چگونه به فوتبال آبادان و خوزستان ميباليد و گلايه داشت كه در پخش فوتبالهاي تلويزيون جاي دوربينها مناسب نيست و به همين جهت توپ گاهي در جريان بازي گم ميشود. وقتي متوجه شدم در ميان باشگاههاي تهران به پاس علاقه دارد و از اين باشگاه به عنوان مكتب ياد ميكند به باشگاه پاس دعوتش كردم و با هماهنگي كه با مجموعه ورزشگاه آزادي كردم در روز موعود پس از بازديد از باشگاه و تعريف خاطراتي كه با بزرگان باشگاه پاس همچون مرحوم رنجبر و حسن حبيبي، محمد صادقي، حسين كازراني، مجيد حلوايي، همايون شاهرخي، اصغر شرفي، مهدي مناجاتي و ديگر اسطورههاي فوتبال مصطفي عرب، عزيز اصلي، پرويز قليچخاني، محراب شاهرخي، جعفر كاشاني، نوريخداياري و بالاخص پرويز دهداري و بازي معروف ايران و اسراييل مرور كرد و علاقه خود را به ابراهيم قاسمپور و عبدالرضا برزگري، حسن روشن و ناصر حجازي از نسل جوانتر ابراز فرمود. وقتي به ورزشگاه رسيديم با تعجب گفت گچ آورديد؟ كه من جا خوردم كه استاد با مناعت طبع و فروتني كه داشت كه خود ميخواهد جاي دوربينها را مشخص كند به سرعت امرش را اطاعت كرديم.
پس از بررسي اوليه بيش از سه الي چهار ساعت روي پلههاي سيماني آزادي بالا و پايين رفت و بالاخره جاي دوربينها را علامتگذاري كرد و مقايسهاي با بازيهاي خارجي و داخلي كرد كه به خاطر اينكه به كسي بر نخورد كمبود امكانات تصويربرداري را كه واقعا هم هست دليل اين موضوع جلوه داد و با محبتي كه به ورزش و فوتبال كردند ديگر توپ فوتبال در صفحه تلويزيون حين مسابقات گم نشد.
يادش گرامي
نامش جاودان
آثارش براي هميشه تاريخ باقي
شاهپور محمدي
مستندساز و منتقد
مگر ميشود در مورد اسطورهاي چون ناصر تقوايي نوشت.
او خود، دريايي از كلمه و نوشتار است.
فقط ميتوان به جرأت گفت كه سينماي ايران، يكي از معماران كلمه و ادبيات خود را از دست داد.
هجرت تقوايي، ضايعهاي بس بزرگ براي فرهنگ و سينماي ايران است.
سينماي تقوايي و نسل او، تكرار ناشدني است.
او را بايد معمار سينماي ايران ناميد.
معماري كه با فيلمهايش، واژه و معنا و روايت ساخت.
او آثار ماندگاري چون: آرامش در حضور ديگران، ايايران، ناخدا خورشيد، كاغذ بيخط، داييجان ناپلئون و فيلمهاي كوتاه و مستندهاي ماندگاري را براي سينماي اين سرزمين به يادگار گذاشت كه هر كدام از اين فيلمها را بايد گنجينهاي براي نسلهاي بعدي سينماي ايران دانست.
سينماي ايران با رفتن او، يكي از ستونهاي اصلي خود را از دست داد. نام ناصر تقوايي در كنار سينماي با اصالتش، همواره در قلب و ذهن دوستدارانش باقي خواهد ماند.
يادش گرامي
نامش جاودان