ناصر تقوایی هم رفت
آرامش مردی که زیاد میدانست
رضا درستکار
آغاز بهکار سینما در روزهای اول انقلاب، تنها به ممنوع از فعالیت کردن فیلمسازان و سینماگران قبل از انقلاب و چهرههای مشهور سینمای فارسی و ستارههای آن سینما (مانند مرحومان ناصر ملکمطیعی، محمدعلی فردین، ایرج قادری، رضا بیک ایمانوردی، منوچهر وثوق و تقریبا تمامی هنرپیشگان زن) محدود نمیشد؛ سینماگران اشتهار یافته «موج نو» نیز در سالهای اول دهه ۱۳۶۰ مورد غضب قرار گرفتند و فعالیتهایشان به اما و اگر افتاد! امیر نادری، بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، علی حاتمی و ناصر تقوایی که هنوز میخواستند در سینمای پس از انقلاب فیلم بسازند هم، در تنگنای نگاه مدیران گرفتار آمدند و افتاد مشکلها...! فریدون گله و بهمن فرمانآرا هم که اصلا در ایران نبودند؛ دیگر سینماگران هم با سردرگمی (خوف و رجا) مسیر را رصد می کردند. اینکه سیاستهای محدودکننده، درصدد زمینهسازی ورود چهرههایی جدید به سینما بودند، یک نکته قابل بحث بود، اما مانعتراشیها، این طیف را به کل حاشیهنشین کرد و... و این داستان تا پایان عمر خیلیهاشان با ایشان بود. اما سرنوشت ناصر تقوایی دگر بود. با یک فاصله معنادار 10، 12 ساله، بعد از «نفرین» (سال ساخت 1352) آخرین فیلم سینماییاش، «ناخدا خورشید» را در سال 1364 ساخت و بلافاصله جایگاهش را بهدست آورد. او در این فاصله، طراحی و اجرای «دایی جان ناپلئون» را برعهده داشت که در سالهای پایانی هم به انقلاب خورد و...؛ به هر حال فیلمسازی کمالگرا و گزیدهکار بود و مجموعا 6 فیلم بلند سینمایی در کل کارنامهاش دیده میشود! اما ماجرای اصلی تقوایی، از مجموعه تلویزیونی «کوچک جنگلی» شروع شد که تا پایان عمر حسرتش را داشت و برخی گفتند که برای لکهی ننگ حذف تقوایی از سریال متاسفند! زیرا بهروز افخمی (کارگردان بعدی سریال و مدیر وقت گروه تلویزیونی) جای تقوایی را گرفت و با اتهام و حرفسازی هم گرفت و دیگر تقوایی، هرگز تقوایی نشد! مقصد بعدی او، ای ایران بود، یک فیلم سینمایی تازه. اما فهم «ای ایران» آنهم در سال ۱۳۶۸ عمیقا ادراکی بالا میخواست، پس خیلی شیک و بیدردسر، هیچکس به خودش زحمتی نداد و فیلم اساسا درک و تحویل گرفته نشد و شکستی را بهحساب تقوایی نوشتند تا ساقطش کنند و تمام! البته برای تقوایی، آنهم در سالیکه همه منتقدان آن زمان، به فیلم والای «هامون» دایره سیاه (به مفهوم بی ارزش) داده بودند، همین که کسی چیزی نگفت، برد و احترام بود! و اما گوشهگیری را کلید زد... فیلمساز اهل آبادان، پس از این هجران، آبادانی سینمایش را هم از دست داد! و منهای ساخت یک اپیزود از فیلم اپیزودیک «قصههای کیش» (و ماجراهای بعدش در فستیوال کن)، و فیلم از نیمه رهاشدهی «چای تلخ» (و ماجراهای غیر قابل فهمش با سعید حاجیمیری!) و «کاغذ بیخط» (تنها فیلم بلندش در قریب به این سه دهه) دیگر فیلمی نساخت و کاملا به خلوت خود خزید! گاهی هم تدریس کرد و دیگر هیچ نگفت، مگر یک جمله:«دیگر فیلم نخواهم ساخت، اگر مجبور باشم از کسی اجازه و پروانه ساخت بگیرم!» کدامیک از ما تاب این همه سکوت را داریم؟ کدامیک این همه جفایی را که رخ داده، میتوانیم تحمل کنیم!؟ یادتان هست!؟ کارگردان ارزشی ما فریاد میزد: «در این جشنواره به من جایزه ندادهاند!» ناصر تقوایی، شایستهترین فیلمساز دوران، اما سکوت کرد، دم نزد و بعد از کاغذ بیخط ساکتتر شد، تا... تا اینکه (درست در دومین سالمرگ همدورهاش داریوش مهرجویی) دار فانی را وداع گفت. منهای آثاری که یاد کردم، تعدادی مستند گرانمایه چون؛ «اربعین»، «زار»، «نخل» و «مشهد اردهال» و... فیلمهایی مفخم و ارزشمند را به حافظه تصویری ملت ایران افزوده است؛ و البته سریال بینظیر و معجزهوار «دایی جان ناپلئون» را که بی نیاز از تعریف است. تقوایی متفکر و فیلمسازی بود که هجوم به سمت خودباختگی را خوب میفهمید و اجرا میکرد؛ فیلم تمام و گرانسنگ «آرامش در حضور دیگران» را از نظر بگذرانید تا بدانید چه میگویم. او شعارهای به سوی مردم (اما علیه آنها) «چراغ راهنما به چپ و گردش به راست» را هم عمیقا وجدان میکرد. شاید همین باعث شده بود که منزوی و گوشهنشین شود. مردی بود که زیاد میفهمید. از بازی فتنه و رقابت و دویدن و هلاک شدن برای پول، خوابیدن و دریدن و بیدار شدن برای پول و عطشی که به جان برخیها افتاده، حسابی سر در میآورد! در گفتوگویی که با هم داشتیم به من گفته بود هدفشان تهدید بنیانهای اصیل فرهنگی این سرزمین است! ناصر تقوایی، سینماگر سرشناس و خاموش و مظلوم، روز 22 مهر سرانجام بعد از سکوتی طولانی به آرامش رسید، در حالی که میدانم و میدانیم از درون توفانی و فورانی بود.