درد
تينا كاريتا روزنكويست
بازگردان: روزبه شعبانپور| بيشك درد را تجربه كردهايد. تجربههاي درد از نظر شدت، كيفيت و مدت زمان متفاوت هستند. دندان درد ممكن است تيز و شديد، اما زودگذر باشد، در حالي كه كمر درد ميتواند مزمن و خفيف، اما ماندگارتر باشد. بهرغم اين تفاوتها به نظر ميرسد رشتهاي مشترك دندان درد، كمر درد و ديگر انواع درد را به هم پيوند ميدهد، چيزي كه همه آنها را زيرمجموعه «درد» قرار ميدهد.
اين موضوع پرسشهاي فلسفي جالبي را پيش ميكشد: آيا درد امري فيزيكي است يا رواني؟ نقش مكانيسم درد چيست؟ و آيا درد همواره ناخوشايند است؟
۱- دو ديدگاه درباره درد: درد چه نوع پديدهاي است؟ تصور كنيد پابرهنه در باغي قدم ميزنيد، ناگهان فرو رفتن شئي تيز را در پاي خود حس ميكنيد. ميدانيد كه در حال تجربه درد هستيد، اما خودِ درد چيست؟ اغلب فلاسفه اعتقاد دارند نحوه فكر كردن و سخن گفتن روزمره ما درباره درد، سرنخهايي ارزشمند براي پاسخ به اين پرسش به دست ميدهند. تلقي اوليه معمولا اين است كه درد را پديدهاي مرتبط با بدن بدانيم. در ادامه مثال فوق اگر بفهميد روي ميخي پا گذاشتهايد، نتيجه بگيريد احساس دردي كه داريد در واقع به معناي آگاه شدن از آسيبديدگي پاي شماست و خودِ درد چيزي جز وضعيت آسيبديده پا نيست. اين ديدگاه را ميتوان «ديدگاه جسماني درباره درد» ناميد كه با تجربه روزمره ما همخوان است: درد را در اندامها احساس ميكنيم، دردي كه اغلب با آسيب جسمي همراه است. زبان روزمره نيز اين ديدگاه را تقويت ميكند مثلا ميگوييم پايم درد ميكند.
اما اگر درد علت آشكاري نداشته باشد بدين معني كه هيچ بريدگي يا جراحت آشكاري در كار نيست، ولي با اين حال پايتان همچنان درد كند چه؟ تصور كنيد پزشكي معاينهاي كامل انجام دهد و هيچ مشكل جسماني نيابد. حتي اگر به پزشك اعتماد داشته باشيد و بپذيريد از لحاظ جسمي مشكلي وجود ندارد، باز هم بر اين نكته پافشاري خواهيد كرد كه درد دارم! اين نشان ميدهد كه وقتي دقيقتر بررسي ميكنيم، درد را با «تجربه درد» يكي ميدانيم. براي برخي اين دليل كافي است تا نتيجه بگيرند كه درد نه يك وضعيت فيزيكي، بلكه گونهاي خاص از حالت آگاهانه ذهني است. اين را ميتوان «ديدگاه ذهني درباره درد» ناميد.
2- نقش مكانيسم درد: پرسش ديگر اين است كه مكانيسم درد در زندگي موجوداتي همچون ما چه نقشي دارد؟ برخي مكانيسم درد را همچون «آشكارساز آسيب جسماني» در نظر ميگيرند يعني همچون ابزاري براي آگاه ساختن ما از جراحتها يا اختلالات درون بدن. ايشان معمولا فرض ميگيرند كه در شرايط عادي آسيب بيشتر به درد بيشتر منجر ميشود؛ درست مانند دماسنجي كه هر چه دما بالاتر رود عدد بالاتري را نشان ميدهد.
شواهد تجربي نيز تا حدي از اين ديدگاه پشتيباني ميكنند. مثلا عصبشناسان ميگويند نورونهاي به خصوصي به نام گيرندههاي درد (نوسيسپتيو) وجود دارند كه به آسيبهاي جسمي واقعي يا بالقوه بدن مانند سوراخ شدن پا توسط ميخ واكنش نشان ميدهند و پيامهايي را به نخاع و مغز منتقل ميكنند. اما اصطلاح گيرندههاي درد اصطلاحي گمراهكننده است، زيرا فعال شدن گيرندههاي درد لزوما با تجربه ذهني و احساس آگاهانه درد مرتبط نيست به اين دليل كه پيامهاي آنها در طول مسيرشان به شدت تعديل ميشوند. از اينرو هر چند مكانيسم گيرندههاي درد (درد نوسيسپتيو) ممكن است نشانهاي از آسيب بدني ارايه دهد، اما نبايد آن را با مكانيسم درد يكسان پنداشت.
در واقع امروزه بسياري از دانشمندان مكانيسم درد را شبكهاي پيچيده توصيف ميكنند كه طيفي گسترده از مولفهها را در برميگيرد از جمله وروديهاي نوسيسپتيو و ديگر وروديهاي حسي، تاثيرات ژنتيكي و هورموني، فعاليت دستگاه ايمني، فرآيندهاي احساسي و شناختي و تجربههاي گذشته. براي نمونه اگر ياد بگيريم محركي كه زماني دردناك به نظر ميرسيد، بيضرر است، ممكن است ديگر درد ايجاد نكند و برعكس محركهاي بيضرر ممكن است در شرايطي كه تهديدآميز به نظر ميرسند، باعث تجربه درد شوند.
با در نظر گرفتن اين پيچيدگي، اگر قرار باشد مكانيسم درد ما را از آسيبهاي بدني آگاه كند، به نظر نميرسد كارآمدي بالايي داشته باشد. ديدگاه جايگزين اين است كه نقش مكانيسم درد نه اطلاعرساني درباره آسيب، بلكه واداشتن ما به كنشهايي است كه در شرايط متغير به حفظ سلامت و ايمنيمان كمك كنند.
3- ناخوشايندي درد: اگر بخواهيم درد را توصيف كنيم طبيعتا آن را ناخوشايند توصيف خواهيم كرد. با اين حال از ديدگاه فلسفي اين پرسش جالب توجه است كه آيا درد همواره و بالضروره ناخوشايند است؟
بيترديد درد معمولا ناخوشايند است. اگر كسي روي ميخ پا بگذارد، بعيد است آن احساس برايش خوشايند يا حتي عليالسويه باشد. همه سعي در پرهيز از درد داريم: داروهاي مسكن مصرف ميكنيم و از فعاليتهايي كه ممكن است به درد بينجامند، پرهيز ميكنيم. با اين حال مثالهاي نقضي بر اين ادعا كه درد هميشه ناخوشايند است، وجود دارند. يكي از اين مثالها درد آسيمبولي است: يك اختلال عصبي كه در آن شخص درد را حس ميكند، اما واكنش طبيعي بدان ندارد و رفتارهاي معمول اجتناب از درد از خود نشان نميدهد. در توصيف افراد مبتلا به اين وضعيت گفته ميشود كه درد را حس ميكنند اما اهميتي به آن نميدهند. در تبيين پديده درد آسيمبولي عدهاي استدلال ميآورند كه افراد دچار درد آسيمبولي يا اصلا درد واقعي را تجربه نميكنند يا اينكه برعكس درد را تجربه ميكنند و درد آنها ناخوشايند نيز است، اما درد آنها به مراتب خفيفتر از دردهاي معمول در افراد ديگر است. ولي به هر حال هر كدام از اين دو حالت درست باشد بدين معني است كه درد آسيمبولي استثنايي بر قاعده كلي ناخوشايندي درد نخواهد بود، زيرا يا اصلا درد را تجربه نميكنند يا درد را چونان ساير مردم ناخوشايند درمييابند هر چند بسيار خفيفتر از ايشان.