نسل زديهاي متفاوت؟!
غزل لطفي
من مادري از اواخر دهه ۵۰ هستم كه دختري نسل زدي دارم. اين روزها كه به جهت حضور مشاورين نسل زد در شوراي اطلاعرساني دولت، باب گفتوگو در مورد اين نسل باز شده است، تصميم گرفتم مقايسهاي ميان نسل خودمان با فرزندانمان داشته باشم. توضيح ضروري اينكه از واژه «گفتوگو» آگاهانه استفاده كردهام و به خوبي ميدانم موضعهاي انتقادي بيش از مواضع موافق است، اما همين هم نشان از آن دارد كه ميتوانيم حرف بزنيم و به فصل مشتركي برسيم. براي اين فصل مشترك هم دو هدف را متصور هستم؛ اول: كاري نو براي اين نسل انجام دهيم.
دوم: كمي از دغدغههاي ما والدين كاسته شود.
براي شناخت نسل زد، لازم نيست كار فوقالعادهاي انجام دهيم، چون در حال زندگي با آنها هستيم و براي ما كه نوجوان در خانه داريم و هر روز پاي صحبت فرزندمان هستيم و اتفاقا خودمان هم خودخواسته همين مدل (رك و زيادهخواه) تربيتشان كرديم، اتفاق عجيبي رخ نداده است.
مقايسه اين دو نسل (من و دخترم) را پيش از اين يكبار در متني براي آقاي عباس عبدي در واكنش به يادداشت نسل سوختهشان نوشته بودم و ايشان هم در يادداشت واكنشي از نسل سوخته، آن متن را نشر دادند. همان مطلب را اينجا دوباره ميآورم تا بيشتر توضيح دهم؛ «به نظرم يك نكته در مورد همسن و سالان من مغفول مانده؛ نااميدي فزاينده كه به انفعال رسيده و ديگر آيندهاي را متصور نيستيم. به نسل ما خودسانسوري ياد داده شده بود و هميشه احتياط پيشه كرديم. الزام به رعايت تقيدات مذهبي (به جهت حفظ آبروي خانواده؛ پدران به جنگ رفته و مادران مشغول در مناصب دولتي)، تكريم هميشه صرفهجويي (به جهت شرايط جنگ و دوران سازندگي) از ما نسلي ساخته كه در مقايسه با خواهران و برادران كوچكتر خود هيچ توقعي از زندگي نداريم. در واقع به ما يا دادند كه توقع داشتن بد است. همين موضوع باعث شده كه امروز وقتي دهه هشتاديهاي معترض را ميبينيم آنها را تحسين ميكنيم، چون كاري را كه ما نميتوانستيم، آنان انجام دادند، اما چون هم اميدي به بهبود نداريم و هم جرات لازم براي همراهي اين نسل در وجود ما نهادينه نشده است، به همين علت با نااميدي تمام، فقط نظارهگر بوديم. نسل ما نسل هيس! فرياد نزن، نگو، نخواه بود. نسل ما را در كتب آموزشي مطمئن كرده بودند كه به جهنم ميرويم و بهشت جاي از ما بهتران است و اين نسل هر آنچه كسب نكرده يا از او دريغ شده بود را به فرزندش آموزش داده است. حتي از اينكه كمترين نمره فرزندمان در دروس ديني باشد هم نگران نبوديم. كودكاني تربيت كردهايم كه با ارزشهاي تحميلي نهادهاي رسمي بيگانه هستند. رسانه، مذهب، سياست! فقط يادشان داديم كه هر چه ميخواهي بگو ما فراهم ميكنيم. اين كودكان پر توقع، هنوز به سن حضور اجتماعي نرسيدهاند، اما مانند آتش زير خاكستر در چند سال آينده، ظهور و بروز خواهند داشت و به عقيده بنده همين تربيت نسلي، بزرگترين انتقام ما از گذشته خواهد بود، چون هر آنچه نداشتيم را در آينده فرزندان خود تصور ميكنيم و نسبت به هر آنچه به زور آموزشمان ميدادند هم دچار انزجار هستيم. نفرتي كه بيان نميشود، اما در تربيت كودكان خود آن را تبديل به آموزش ضديت با تماميتخواهي كردهايم. نسل ما و فرزندان ما مانند سكون و خروش موج دريا هستند و نسل پس از اين دو نسل احتمالا آرامش نسبي را تجربه خواهند كرد.» متن بالا در واقع تجربه زيسته من و دخترم است. تجربهاي كه احتمالا خيلي افراد ديگر هم در حال زندگي كردن آن هستند.
در ادامه آنچه اين روزها در نسل زديها پررنگ شده، ركگويي است كه اتفاقا ناشي از ميداني است كه ما والدين به جهت جبران شرايطي كه خودمان داشتيم در واقع آرزوهاي نزيستهمان را براي فرزندانمان فراهم كرديم. بقيه موارد مثل استايل و تيپ، در هر مقطعي يك مدل لباس مد بوده است و اتفاق خاصي نيفتاده، فقط نوجوانان فعلي هم ميخواهند طبق علايق خود بپوشند يا بهطور مثال از نظر تكنولوژي ما نسل آتاري بوديم و فرزندانمان نسل ps5 هستند و اين صرفا به معناي پيشرفت علم است همين! ما هم در دبيرستان و دانشگاه، تكهكلامهاي خاص خود را داشتيم و فرزندانمان هم، الان همينطور هستند. فقط جسارتشان خيلي بيشتر شده است كه آن را هم ما به عنوان چاشني تربيتشان به آنها هديه كرديم. در نهايت اين سوال پيش ميآيد كه پس چرا ماجراهاي اين نسل آنقدر سر زبانها افتاده؟ كه به نظرم الان كار عجيبي انجام نشده و تا امروز كه دربارهشان صحبت نشده بوده، روند، غلط بوده است! فقط راه و روش و هدف بايد خلاق، پويا و شفاف باشد.