• 1404 چهارشنبه 7 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6176 -
  • 1404 چهارشنبه 7 آبان

نگاهي به كتاب «طبيعت بيجان با صدف‌ها و ليمو»

زمان و زخم و تاريخ به روايت هنر

نسيم خليلي

يك نفر به يك نقاشي دل باخته است و اين همه شكوه كتاب كوچكي است كه مك دوتي نوشته است: «طبيعت بيجان با صدف‌ها و ليمو» كه درواقع عنواني است بر تارك يك نقاشي، كار يان داويتس دهيم كه بيش از 300 سال پيش كشيده شده و پس از سال‌ها در محفظه‌اي شيشه‌اي در موزه متروپوليتن نشسته است به انتظار نويسنده دلداده زندگي، نوستالژي، روشنايي و خاطرات كه دلباخته‌اش بشود و كتابچه‌اي در شرح اين دلباختگي بنويسد كه خواندنش مثل رفرفه پرواز دسته‌اي كبوتر سفيد است از فراز پلكان موزه‌اي شكوهمند. نقاشي ساده است اما براي آدمي كه سال‌ها خاطرات و زندگي را در اشياء، بشقاب‌ها و نقش‌ها و ديواركوب‌ها، خرده‌ريزها، گوزن‌ها و سرديس‌ها بازمي‌جويد، هاله‌اي از تامل و شكوهي شكرين دارد و در ادبيات دوتي، لفافي از تفاسير فلسفي و عارفانه هم بر تن مي‌كشد: «رومر نيم‌پر از شراب كهربايي، انگور شبنم‌بسته، حلقه‌اي از پوست ليمو. پيكر نرم و سوسوزن صدف‌ها از پوسته‌شان درآمده‌اند تا ذره‌ذره‌هاي نور را بر تن‌شان بپذيرند. چه حس و حالي هم دارد؛ نوري كه عاشقانه اين اشيا را پديدار مي‌كند گرم است و كمي كدر، گسترده، نوازشگر، فراگير. انگار، جز عطرهايي كه از گوشت لخت ليمو، شراب تيز، و صدف‌هاي لجن‌بو برمي‌خيزد، عطر ديگري هم هست كه نور با خود آورده. ساده، ولي در بياناتش قاطع. مي‌كوشم يك به يك برشمارم‌شان. اينكه اين همان زهداني است كه ما را احاطه كرده است، نور بخشنده‌اي كه بر و بار خوش‌عطر و طعم تاكستان و تالاب و باغ را به هم پيوند مي‌دهد- اين ليمو كجا بر رسته؟ ليموي لبنان و شامات نيست؟ اينكه مي‌بايست حظ برآمده از بوييدني و چشيدني را بازنمود، قاب گرفت، متمايز كرد؛ اينكه حظ بردن لامحاله ستودني است. اينكه عالم بازتاب ما را هم به ميان مي‌كشد - آنجا افتاده بر پايه جام، اين شمايل مبهم نقاش نيست؟ يك‌بري، معوج و غريق انديشه در قلمروی كوچكش؟ كه از ميان اشيا، از ميان تعبيرش از اشيا، او هم سوي ما مي‌نگرد؟» دوتي نقاش و جهان انديشيدگي‌اش را در همين لفاف فيلسوفانه است كه در قاب يك نقاشي ساده از يك منظره دست‌ساخته مي‌بيند، ادراك مي‌كند و اين برآيندي از معرفت‌شناسي اوست، تجربه‌هاي زيسته‌اش، تعاملش با لذت‌هاي كوچك، اندوه، شادي، زندگي و مرگ، همه پيوند خورده با اشيا، طبيعت بيجان. بخشي از اين معرفت‌شناسي كه شكوه جان‌بخشي به اشيا را در نقاشي بازمي‌جويد، به نگاه جزیي‌نگر و عميق‌انديشانه مولف بازمي‌گردد: «لايه‌هاي ليمو نه همه به يك رنگند... اين رنگ‌ها را اغلب با لعابي زرد ساخته از خلنگ يا انواع توت جلا مي‌دادند. كارشان دست كمي از كيمياگري نداشت؛ تبديل قلع و آرسنيك و شيره گياهان به ميوه‌اي زرين كه پيچيدگي و تنوع جلوه‌گرايانه‌اش خبر از آن مي‌دهد كه لابد آن سال‌ها رقابتي سخت ميان نقاشان ليمو در جريان بوده.» و اين تفاسير نرما و شكوهي دارند كه تو گويي ارجاعي به خودشناسي‌اند، نويسنده مي‌خواهد مخاطب را حتي در تماشاي نقاشي ساده‌اي از يك طبيعت بيجان نيز به غناي طبيعت و وجه درس‌آموزش رهنمون شود: «ليموها، يك‌سر آزادي، يك‌سر از خود و آن خود، يك‌سر نخوت، معطر به عطري كه چون نگاه‌شان مي‌كنيم بي‌اختيار در خيال‌مان جان مي‌گيرد... يكايك اين ليموها، به نحوي، صميمي مي‌مانند: جز ليمو هيچ نيستند، جز چيزي دوست‌داشتني و پيش‌پاافتاده و فاني، ايستاده در پرتو نور مداقه، مانده در لحظه نظاره. اينجا انگاري ميلمان به بي‌همتايي و بي‌مانندي، با ميلمان به جزیي از كل بودن آشتي مي‌كند. آيا همه‌اش همين نيست؟ اينكه خودت باشي و به نحوي متعلق به ديگري؟ براي يك آن در موازنه.» و با همين نگاه ژرف‌انديشانه به يك تابلوي نقاشي است كه نويسنده دست مخاطب را مي‌گيرد و به خاطراتش مي‌برد، به پرهيبي كه از مادربزرگش به ياد دارد، و اين يادآوري هم از دل اشيا و عطرشان است كه جان مي‌گيرد، از آب‌نبات نعنايي‌هايي پيچيده در لفاف نايلوني چهارگوش و براق كه از ورطه تاريك كيف دستي براق مادربزرگ بيرون مي‌آمده‌اند، زني با پيراهن ظريف و گلداري از ريون، زني نحيف و در عين حال خوش‌بنيه با دستاني مملو از رگ‌ها و لك و پيس‌هاي پيري. تو گويي دوتي آنجا در پرهيب مه‌اندود بازمانده از مادربزرگ و دست‌ها و قامتش نيز همچنان شكوه يك نقاشي را مي‌بيند كه در جزيياتش جهان را بازتعريف مي‌كند. شايد از اين رو كه آن زن در روزمرگي‌هايش نيز بند و بستي با سبكي از نقاشي داشته است، نقاشي مذهبي، شمايل‌نگاري مسيحي. حتي بادبزني كه با آن خودش را باد مي‌زده هم يادآور هنر است: «عكس روي بادبزن مسيح را در باغ جتيسماني نشان مي‌دهد. صورتش رو به بالاست و موهاي بلندش به پشت ريخته، بر تخته سنگي زانو زده و چهره پريده رنگش سمت آسمان چرخيده است، شايد كودكان را رخصت داده تا نزد او بيايند.» و نويسنده با اين نقوش و معناهاي مستتر در نقش‌ها و رنگ‌هاي‌شان بزرگ مي‌شود، با ميلي غريب به رنگ‌ها و اشيا كه با تار و پودي از ژنتيك از مادر به فرزند مي‌رسيده است: «چيني آبي - سفيد هميشه مرا به خودش مي‌كشد، چون مادرم عاشق‌شان بود و خانه‌مان پر بود از ظرف‌هاي كهنه‌اي كه او اين ور و آن ور پيدا مي‌كرد. حراجي‌ها را زير و رو مي‌كرد... دوست داشت نقش‌هايي را بخرد كه از كودكي‌اش به ياد مي‌آورد- چاپ‌نقش‌هاي قديمي «آبي مواج» كه نگاره‌هاي مركبي‌اش در سطح ظرف محو و پخش مي‌شدند، نقش معروف بيد لاجوردي با روايتش از عشاق و پل‌ها و پرنده‌ها، طرح طوماري از ققنوس دور سر با شكل و شمايلي روسي كه پرنده آتش نام داشت...» و با همين يادآوري‌هاي نوستالژيك و نمادين است كه نويسنده وجه ديگري از اشتياقش به نقاشي‌هاي طبيعت بيجان را بازنمايي مي‌كند كه بسيار دل‌انگيز است: «در زبان ژاپني واژه‌اي هست براي اشيايي كه استفاده بيشتر زيباترشان مي‌كند، چيزهايي كه ردي از شيوه آفرينش‌شان، يا نشان منحصر به فرد گذر زمان را بر خود دارند؛ نوعي زيبايي كه نه تنها از گزند زمان در امان نيست كه اصلا در آن جاي دارد.» و از همين روست كه دوتي زخم روي اشيا را هم مي‌استايد چون به آنها صبغه‌اي تاريخمند داده است و اين عصاره نگرش او درباره تابلوهاي نقاشان قديمي دنياست، نقاشاني كه اكنون آفريده‌هاي‌شان نه فقط هنر كه اشيايي تاريخي و موزه‌اي‌اند كه مثل كاسه‌هاي گل و مرغي عتيقه‌فروشي‌ها مشمول زمان و زخم و تاريخ شده‌اند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون