شيرهايي كه با صرفونحو ميدوند
پرويز براتي
مهرداد فلاح پس از نمايشگاه موفق خود در شهر وين اتريش، با ده اثر از نقاشيخطهايش راهي ويرجينياي امريكا ميشود تا در كنار دو هنرمند ديگر، «نجواي پارسي» را در گالري آريان (Pars Place)، ويرجينيا سر دهد.در اين مجموعه، او «شير» را نه به عنوان حيواني اسطورهاي كه به مثابه دستگاهي زباني ميسازد؛ بدني كه از مفاصلِ حروف و تاندونِ كلمات قوام ميگيرد. در اثر طلايي-آبي، ورق طلا بر زمينهاي شبيه لاجورد نسخههاي كهن ميدرخشد؛ يادآور آنكه در سنت شرق، متن پيش از تصوير آمده است. اما فلاح متن را «تزئين حاشيه» نميخواهد؛ او متن را به اسكلت و ماهيچه بدل ميكند. قوسهاي كشيده و پيدرپي حروف، جاي رباطهاي حيوان را ميگيرند؛ يال شير از رگبار منحنيها برميخيزد و پنجهها با دندانههاي مقاطع قلم تيز ميشوند. اينجا «خط بدن» و «بدن خط» بر هم منطبق شدهاند؛ گويي زبان، خود قدم ميزند. در تركيب چهارشير سبز و نقرهاي و طلايي و قرمز، فلاح حركت را تكثير ميكند؛ هر شير پژواك ديگري است، مانند فريمهاي پيدرپي يك پويانما كه سرعت را در سكونِ صفحه تثبيت كردهاند. اين چينش، روايت تكصدايي قدرت را به چندصدايي طيف بدل ميكند: قدرتي كه در نسخههاي مختلف ظهور ميكند، از آييني تا مدني، از نماد تا بازيگوشي. رنگها تصادفي نيستند: سبز و سفيد و قرمز، در كنار طلايي آييني، بيننده را به حافظه پرچمها و آستانههاي هويت ميبرد، بيآنكه به شعار فروبكاهد؛ زيرا هنوز «حرف» است كه ميتازد، نه شعار. در دو شير نارنجي بر زمينه سياه، تقارن آينهاي وقارِ نقشبرجستههاي دروازهها را به ياد ميآورد؛ با اين همه، سايهروشن قلمگيريها و لايههاي نرم، خشونتِ نماد شير را از «غُرّش» به «گفتوگو» تبديل ميكند. نزد فلاح، شير استعاره قدرت خام نيست؛ تمثيلِ مسووليت زبان است. وقتي بدن از حروف ساخته ميشود، هر حركت واجد دستور زبان ميشود: خمشِ «سين»، جهشِ «ياء»، ايستِ «لام». عضلات، صرف و نحو دارند. نمايش چنين آثاري در امريكا فقط «نمايش شرق» نيست؛ بيانيهاي است درباره امكانِ ترجمه قدرت به زبان. در زيستجهانِ موزهها و گالريهاي ايالات متحده، معمولا خط عربي يا فارسي در دو دام ميافتد يا به مثابه تزئين اگزوتيك خوانده ميشود يا چون كدي سياسي. فلاح هر دو دام را دور ميزند. او خط را از ديوارِ مسجد و صفحه قرآن به ميدانِ حركت ميآورد، بيآنكه قداست را مصرف كند و سياست را از سطح شعار به نحو و صرفِ بدن تقليل يا بهتر بگوييم «تبديل» ميكند. پيامِ ضمني اين نمايش چنين است: قدرتِ ما در قابلگي زبان است؛ ما از كلمه تن ميسازيم و از تن روايت. اين پيام، سوءتفاهمِ شرقشناسانه را ميشكند كه خط را صرفا آرايهاي دكوراتيو ميبيند. در آثار فلاح، خط سازه است؛ معماري است؛ اسكلت است. تماشاگر امريكايي-حتي اگر تاريخ خوشنويسي را نداند-درمييابد كه اين خطوط «نمايشِ سطح» نيستند؛ اينها دستوركارِ حركتند. فلاح با اقتصادِ دقيقِ رنگ و شجاعتِ حذف، جاي خالي را هم به عنصر روايي بدل ميكند: آبي لاجوردي هوا و عمق است؛ سفيدي نفسِ شيرهاي ديگر؛ سياهي بزنگاهِ ظهور. درهمتنيدگي سطوح مانند پاليماپسست عمل ميكند؛ لايههاي معنا روي هم نوشته و نيمهپاك ميشوند. اين نگاه، هنرِ خوشنويسانه را از «مشق» به «مشقِ آزادي» منتقل ميكند: آزادي فرم از كليشه و آزادي معنا از صداهاي بلند و سادهساز. به همين سبب، مهرداد فلاح تنها «نقاشِ شير» نيست؛ او طراحِ يك دستگاهِ ادراك است كه در آن، قدرت نه در وزنِ عضله كه در وزنِ كلمه تعريف ميشود. نمايش آثار او در امريكا، هنگامي موفق است كه مخاطب را از شكارِ تصوير به شكارِ نحو ببرد: از ديدنِ يك حيوانِ باشكوه، به شنيدنِ دستوري كه به زبان ميگويد چگونه ميتوان پيش رفت بيآنكه بر ديگري چيره شد؛ چگونه ميتوان تاخت و در عين حال معنا باقي ماند.