نگاهي به نمايش «كلسيم» به كارگرداني مهدي ضياچمني
عليه تئاتر بورژوازي، عليه ابتذال
اين نمايش را ميتوان شكلي از باور به ايمان در جهاني دانست كه از معنا تهي شده است
محمدحسن خدايي
بعد از اجراي خاطرهبرانگيز «حذفيات» كه در سال 1397 در تئاتر مستقل تهران بر صحنه رفت و مورد استقبال اهالي تئاتر قرار گرفت، اين شبها مهدي ضياچمني با نمايش «كليسم» در مقام كارگردان به تئاتر تهران بازگشته و ميزبان مخاطبان كمتعداد خويش است. به نظر ميآيد انتخاب سالن 3 شهرزاد براي اين اجرا چندان مناسب نبوده و نمايش نتوانسته به لحاظ سياست اجرا، فضامندي و روابط آدمها، اهداف كارگردان خلاق مشهدي را به تمامي تامين كند. به ديگر سخن اين اجرا براي نيل به اهدافي كه درنظر داشته به عمق صحنه بيشتري احتياج دارد و بهتر بود فاصلهمندي بازيگران از يكديگر هنگام حضور در صحنه، بيش از اينها باشد؛ اما شوربختانه شاهد هستيم كه چگونه فضاي كوچك سالن 3 شهرزاد اين امكان را از اجرا دريغ كرده و فشردگي نالازمي را به كليت اجرا تحميل نموده است. در اين زمينه ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه در بعضي دقايق اجرا كه به سكوت و تمركز بسيار احتياج است ناگهان صداهاي مزاحمي از اجراهاي پرسر و صداي سالنهاي ديگر پرديس شهرزاد به گوش رسيده و تاثير منفي بر حال و هواي اجرا ميگذارد. در رابطه با بهكارگيري فضاي مناسب اجرايي ميتوان به نمايش «حذفيات» اشاره كرد كه در سالن مستقل تهران، توانست رابطه مبتني بر فاصلهمندي يك دختر جوان با مادرش را به خوبي انتقال بدهد، اما با تمامي نكات ذكر شده، همچنان ميتوان با فرم اجرايي نمايش «كلسيم» در سالن 3 شهرزاد تاحدودي موافق بود و به تماشاي تجربهگرايي جسورانه يك تئاتر مسالهمند نشست. اجرايي كه از نور، موسيقي و تصوير به خوبي استفاده ميكند و عناصر اضافي را چنان حذف ميكند تا شايد ارزش افزودهاي درخور ايجاد شود.
همكاري مهدي ضياچمني و ستاره فرسا در مقام نويسنده و بازيگر، با نگاهي به قطعات نمايشي كتاب «تمام نخ: شانزده قطعه مفرح براي آدمبزرگهاي وقيح» شل سيلورستاين بوده است. اين كتاب كه پيش از اين با ترجمه بهرنگ رجبي در نشر چشمه به چاپ رسيده در رابطه با موقعيت متناقضنماي آدمهايي است كه تلاش دارند زندگي روزمره را تاب آورده و مقهور وضعيت دشوار پيش رو نشوند. بازخواني از اين مجموعه قطعات نمايشي، توانسته موقعيتهاي كوچك دراماتيكي خلق كند كه نسبت به جهان عجيب و غريب سيلورستاين، واجد استقلال و خودآييني است و رنگ و بوي كمابيش ايراني دارد. قطعاتي كه از كتاب انتخاب شده، نامهايي چون «بهترين بابا»، «ورود سگ ممنوع»، «ريشه ناخن»، «يك لنگه كفش تنيس» و «استفاده از كلاه ايمني در اين محوطه الزامي است» دارد و به نظر ميآيد در راستاي ساختن يك منظومه باشد كه قطعاتش علاوه بر خودبسندگي، قرار است كليتي يكپارچه را برسازد. صد البته مهدي ضياچمني و ستاره فرسا مقهور هنرنمايي آوانگارد سيلورستاين نشده و جهان شخصي خودشان را به مرحله اجرا رساندهاند. در اين انتقال دادن يك جهان عجيب و غريب امريكايي به وضعيت اينجا و اكنوني ما، موقعيتهايي ساخته شده كه بازتابي از روابط پيچيده روزگار ما ايرانيان است. در هر اپيزود يك زن و يك مرد در صحنه حضور داشته و نقشهايي چون معشوق، پدر، دختر، همكار، خواهر و برادر را ايفا ميكنند. با آنكه گاهي نام شخصيتها غربي است اما برخلاف اين نامها، ناگهان در ميانه مكالمات و مجادلات، يكي از طرفين براي اثبات صداقت خويش و يحتمل حقانيت سخنانش، به قرآن مجيد قسم خورده و ايراني بودن خويش را به نمايش ميگذارد. از اين منظر، اجرا سعي ندارد به مرحله بازنمايي دقيق يك زندگي غربي فروكاسته شود و حال و هواي شخصيتهاي نويسنده امريكايي را انتقال بدهد. تضادي كه از دل اين مواجهه بيرون ميزند خصلت آيرونيكي يافته و تلفيقي از هر دو فضاي غربي و ايراني است.
مهدي ضياچمني نشان داده كه براي مسائل امروزي كه لاينحل مينمايند راهحل قطعي و فوري ندارد. بنابراين نوعي از اتصال با امر قدسي را در دستور كار خويش قرار داده كه در نوع خود جالب توجه است. رويكردي كه در نمايش «حذفيات» هم در ارجاع به الهيات و خواندن آياتي از قرآن به وقت دشواري مشاهده شد. در همان صحنهاي كه پسر جوان با بازي محمدرضا شيروان زير نور موضعي قرار ميگرفت و دعايي را در خلوت خويش بر زبان ميآورد. او با اين عمل آييني ميخواست ورود به دوران مخاطرهآميز بلوغ را هنگام داخل شدن به خانه زني بهجا آورد كه در نقش مادر آن دختري بود كه پسر دوستش ميداشت. در نمايش «كلسيم» بار ديگر اتصال با امر قدسي بهكار گرفته شده تا شايد سرنوشت زني كه سيلوا نام دارد از اين پريشاني مخاطرهآميز منفك شود. در اپيزود پاياني نمايش، مرد را مشاهده ميكنيم كه در مواجهه با ذهنيت فروپاشيده زن، با دعايي كه ميخواند، سطلي پر از آب را به سمت او پرتاب كرده تا شايد امكان رهايي و رستگاري زن را فراهم كند. از اين باب ميتوان اجراي ضياچمني را شكلي از باور به ايمان در جهاني دانست كه از معنا تهي شده و گرفتار نیهیليسم بدون مازاد است.
طراحي صحنه نمايش ساده است و متشكل از يك سازه سفيدرنگ در ميانه صحنه. چمداني روي سازه قرار داده شده كه در تمامي اپيزودها به محتوياتش اشاره ميشود و به نوعي موتيف مشترك تمامي قطعات مجزا از يكديگر است. همچنين در بالاي صحنه، متناسب با هر اپيزود، عكسهايي از چهره افراد در موقعيتهاي مختلف به نمايش گذاشته ميشود كه بيارتباط با مضمون روايي كنش صحنهاي نيست. تصاويري كه پخش ميشود در ابتدا دفرمه بوده و به تدريج وضوح مييابد. در ادامه و بنابر منطق هر صحنه، اين تصاوير كه به نظر ميآيد از آلبومهاي خانوادگي انتخاب شده باشد بزرگنمايي ميشود تا تاكيدي باشد بر قسمتي از بدن كه ابژه عكاسي شده است. بدنهايي كه در اين عكسها رويتپذير ميشوند يادآوري گذشتهاي هستند كه زندگي روزمره ايرانيان را در قالب ژستهاي مقابل دوربين عكاسي خانوادگي آشكار ميكند. هر چه بزرگنمايي بدن افراد بيشتر ميشود و تكهاي از بدن به نمايش گذاشته ابعاد بزرگتري به خود ميگيرد و قاب صحنه را تسخير ميكند اين ژستها ناپديد شده و كليت گذشته از دست ميرود.
درنهايت ميتوان گفت اجراي نمايش «كلسيم» با تمامي ضعفهايي كه گرفتارش شده امر مباركي است. بازيهاي درست و اندازه، داستانگويي ماهرانه و ساختن يك جهان منظومهوار از زندگي زن و مردي كه در موقعيتهاي مختلف، اين امكان را مييابند كه حال و هواي متكثري از احساسات بشري را به نمايش گذارند از نكات مثبت اين اجرا است. اينكه مهدي ضياچمني و ستاره فرسا با امكانات حداقلي، نويسندگي و بازيگري را خودشان برعهده گرفته و با همدلي مثالزدني از پسش برآمدهاند، ميتواند مويد اين مساله باشد كه ميشود مناسبات توليد تئاتر را با نگاهي مقتصدانه به پيش برد و با وجود محدوديتهاي انكارنشدني، اجرايي قابل اعتنا تدارك ديد كه به شعور مخاطب توهين نكند. به هر حال تئاتر اين روزهاي ما، بيش از گذشته گرفتار ركورد تورمي است و مخاطبان كمتعدادش، ترجيح ميدهند به نسبت پولي كه خرج ميكنند به تماشاي آثاري بنشينند كه اولويتش سرگرميسازي است. در اين ميان، اجراهاي مهجوري چون «كلسيم» نوعي از مقاومت محسوب شده و عليه تئاتر بورژوايي عمل ميكنند. اما همچنان نبايد از ياد برد كه اين اجرا تا حدودي اسير مناسبات توليد و كيفيت سالن شده و نتوانسته فضاسازي موردنظرش را اجرايي كند. نتيجه محتوم اين قضيه، قرباني شدن اجرايي است كه تن به ابتذال نميدهد اما اين توان را هم نمييابد كه بيش از اين راديكال و تجربي باشد. ميدان فرهنگي تئاتر، اين روزها بيش از پيش احتياج به حمايت دولتي دارد و سامان يافتن مناسبات توليد. اگر حداقلي از ضروريات به صحنه بردن يك اجرا فراهم نباشد، چه فضليتي است ساختن تئاتري كه هنگام ملاقات با تماشاگرانش، بيش از شادكامي، اين شرمندگي و خجالتزدگي است كه خودنمايي ميكند.