• 1404 دوشنبه 17 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6209 -
  • 1421 دوشنبه 17 آذر

گفت‌وگو با نونا فرناندز، نويسنده شيليايي رمان «قلمرو گرگ‌وميش»

روايت ما از ديكتاتوري بايد از موزه‌ها بيرون بيايد

اين رمان از راه وارد شدن به ذهن شكنجه‌گران، مي‌كوشد از «حافظه تاريخي» در برابر تحريف روايت‌هاي رسمي مراقبت كند

ترجمه: ليلا عبداللهي

نونا فرناندز نويسنده و فيلمنامه‌نويس شيليايي، يكي از برجسته‌ترين صداهاي ادبيات امريكاي لاتين است. او كه تمركز اصلي در آثارش بر روي بازخواني و احياي حافظه جمعي در رويارويي با ديكتاتوري آگوستو پينوشه است، مي‌كوشد با روايت بخش‌هايي از آنچه بر سرزمين و جهانش گذشته، گواهي‌شان بدهد و از غلتيدن به قعر فراموشي تاريخ بازشان بدارد. او كه خود در دوران حكومت نظامي بزرگ شده، با سبكي نوآورانه كه رويا، خاطره و اسناد تاريخي را درهم مي‌تند، مي‌كوشد تاريكي‌هاي گذشته را براي نسل‌هاي جديد روشن كند. از فرناندز دو رمان، كه مهم‌ترين آثار او نيز به شمار مي‌روند، به فارسي ترجمه شده است: رمان «قلمرو گرگ‌وميش» با سه ترجمه از حسن مرتضوي، پويا رفويي و مهدي نويد و رمان «مهاجمان فضا» با ترجمه مهدي نويد. در اين گفت‌وگوي برگزيده با نشريات اسپانيايي‌زبان، نونا فرناندز از كودكي‌اش در سانتياگو، شكست ادبيات در روايت تاريخ و نقشي كه نويسندگان معاصر شيلي در گشودن زخم‌هاي كهنه دارند، سخن مي‌گويد.

    با توجه به تمركز آثار شما بر ديكتاتوري پينوشه، آيا خودتان اين دوران را تجربه كرده‌ايد؟ رمان‌هايي مانند «مهاجمان فضا» چگونه بازتابي از اين حافظه‌ فردي و جمعي هستند؟

بله، كل دوره نوجواني و بخش عمده‌اي از كودكي‌ام را تحت ديكتاتوري با آگاهي از آنچه مي‌گذشت، تجربه كردم. اين تجربه شخصي باعث شد بتوانم آن خاطرات جمعي و فردي را در آثارم مانند «مهاجمان فضا» بازتاب دهم. من هميشه درگير اين بودم كه چگونه خاطره فردي با تاريخ جمعي و حوادث واقعي تلاقي مي‌كند و چه نقشي در شكل‌دادن به روايت‌هاي ادبي دارد.

    شما در آن زمان در نزديكي كاخ رياست‌جمهوري -لا مونه‌دا-زندگي مي‌كرديد. نخستين خاطره شما از بمباران كاخ در كودتاي ۱۹۷۳ چيست و چگونه اين فضاي ترس بر كودكي شما سايه افكند؟

راستش هيچ‌وقت فكر نكرده بودم اولين روايت من از آن روز چه بود... من فقط دوازده بلوك آن‌طرف‌تر زندگي مي‌كردم. خاطره‌اي دارم، شايد هم ساخته‌ ذهنم باشد، از ديدن هواپيماهاي نظامي از پنجره‌ خانه‌مان. يادم هست مادربزرگم گفت زير ميز پناه بگيرم. بعدتر آن خاطره را در ذهنم سامان دادم، ولي برايم عادي بود كه از ساعت هشت شب در خانه حبس شويم، يا هميشه درِ خانه‌ها بسته باشد، حكومت نظامي، سكوت شب... چون هيچ تجربه‌ ديگري از آزادي نداشتيم.

    شما نسل خود را نسلي گم‌شده در فضا، مانند عنوان كتاب‌تان، توصيف مي‌كنيد. اين سردرگمي ناشي از چيست و چرا خانواده‌ها نتوانستند در توضيح وقايع كمك‌كننده باشند؟

من بخشي از نسلي هستم كه در دوران ديكتاتوري به دنيا آمديم، نسلي كه والدينمان يا در شوك بودند يا از دست‌دادن‌ها آسيب ديده بودند، يا مشغول مقاومت بودند، يا اصلا نبودند، يا بيشترشان از ترس و نابينايي و حماقت كمي ديوانه بودند. بنابراين والدين ما هرگز گفت‌وگوگرهاي خوبي براي توضيح ‌دادن نبودند. ما كمي گم‌شده در فضا بزرگ شديم، سردرگم و بدونِ درك كامل از آنچه در اطرافمان مي‌گذشت، با پرسش‌هاي ناتمام و معماهاي حل‌نشده. ترورها، كشته‌ها، ناپديدشدن‌ها، تظاهرات و همه‌ اينها يك پازل تاريك و پيچيده ايجاد كرده بود. وقتي دموكراسي آمد، فكر كرديم همه‌چيز روشن مي‌شود، اما اين‌طور نبود. بسياري از پرسش‌ها بدون پاسخ ماند و پازل همان‌جا بود، پر از رمز و راز.

    با گذشت بيش از پنجاه سال از كودتاي شيلي، چرا هنوز هيچ روايت مشترك و جامعي از آن دوران وجود ندارد؟ آيا شكست دموكراسي در شيلي عامل اين وضعيت بوده است؟

گذار دموكراتيك ما به اندازه كافي قوي نبود تا دموكراسي را محافظت كند. در دموكراسي، كساني كه ضددموكراتيكند نبايد صدا داشته باشند. چون اجازه داده شد، بذرهايي كه در دوران ديكتاتوري كاشته شده بودند، امروز تبديل به درختان تيز و خطرناك شده‌اند. هنوز در بسياري از كليدهاي ديكتاتوري حركت مي‌كنيم و نمي‌خواهيم قبول كنيم، هنوز به زخم‌ها، عدم بازسازي، بي‌عدالتي و اجساد ناشناخته فكر نكرده‌ايم.

    فراموشي براي بسياري از كساني كه خشونت را تجربه كرده‌اند، راهي براي غلبه بر آسيب است. نقش نسل شما در روايت گذشته چيست، درحالي كه شاهدان خود ترجيح به فراموشي دارند؟

ابتدا فكر مي‌كردم فقط مادرم اين‌طور است، اما بعد فهميدم خيلي‌ها سعي مي‌كردند حتي از كنار كاخ ويران‌شده نروند تا دوباره زخم باز نشود. فراموشي، خطر بزرگي‌ است. با زمان ياد گرفتم كه نمي‌شود از كساني كه خودشان در دل خشونت زيسته‌اند، انتظار داشت دوباره آن را زندگي كنند. براي همين نسل ماست كه بايد روايت كند، چون ما همان زخم را تجربه نكرديم، اما صدايش را شنيده‌ايم.

    شما جايي گفته‌ايد «تاريخ شبيه بمباران است، انفجاري بدون جهت در طول زمان». چگونه مي‌توان تاريخ را ساخت اگر شكل مشخص و خطي ندارد؟

بله، اين چالش اصلي است. تاريخ را نمي‌توان بست يا كامل سازمان‌دهي كرد. بايد به روايت‌هاي تثبيت‌شده مشكوك بود و همواره آنها را بازبيني كرد. خطي ‌بودن زمان فقط يك خيال است كه خودمان ساختيم تا بفهميم وقايع را؛ وگرنه فهم آن غيرممكن مي‌شد. تاريخ شيلي مثل هر تاريخ ديگري با نسخه‌هايي ساخته شده كه معمولا فاتحان مي‌سازند. در اين نسخه ميليون‌ها چيز خارج مانده‌اند، ميليون‌ها آوار باقي مانده است.

    چرا تاكيد مي‌كنيد حافظه در امريكاي لاتين بايد يك امر جمعي باشد، نه صرفا شيليايي؟

چون همه‌ ما در يك بافت مشترك زندگي كرده‌ايم. درد يك كشور فقط متعلق به خودش نيست. من شايد جزييات جنگ داخلي كلمبيا را ندانم، ولي درد كسي كه ديكتاتوري آرژانتين را زيسته مي‌فهمم. همه‌مان زير سايه‌ ترس از تكرارِ همان چرخه‌ايم. اين يك روايتِ امريكاي لاتيني است، نه صرفا شيليايي.

    در كتاب «قلمرو گرگ‌وميش»، شما پرسش‌هايي را مطرح مي‌كنيد: «چگونه كارشناسانِ موزه‌ حافظه، خاطرات را براي نمايش انتخاب مي‌كنند؟ چه كسي تصميم مي‌گيرد چه چيزي بايد در موزه باشد؟ چه كسي تعيين مي‌كند چه چيزي ناديده گرفته شود؟» آيا روايت يك شكنجه‌گر سابق كه بخش اعظم اين رمان را شكل مي‌دهد، تلاشي براي به چالش‌كشيدن روايت‌هاي رسمي و «گزينش‌‌شده» از تاريخ است؟

بله، من در اين رمان تلاش كردم تا نشان دهم كه حافظه يك امر ايستا يا نهايي نيست كه بتوان آن را صرفا در يك موزه قرار داد يا در يك سند رسمي خلاصه كرد. موزه‌هاي حافظه، با تمام اهميتشان، تمايل دارند روايت‌ها را خطي، منظم و قابل هضم كنند. اما تاريخِ ديكتاتوري ما پر از خلأ، ابهام و تناقض است. واردشدن به ذهن شكنجه‌گر -‌و روايت‌كردن از منظر او- نه براي تبرئه، بلكه براي نشان‌دادنِ پيچيدگي شرارت است؛ براي گفتن اين نكته كه اين شرارت‌ها توسط انسان‌هاي عادي انجام شده‌اند، نه هيولاهاي خارج از تاريخ. اين يك راه براي به چالش‌كشيدن روايت رسمي است كه اغلب قربانيان را به شكل قهرمانان بي‌نقص و عاملان را به صورت كاملا غيرانساني تصوير مي‌كند. ما بايد نگاهي به تمام ابعاد و سايه‌هاي آن تاريكي بيندازيم.

    راوي در رمان مي‌پرسد: «تصاويري كه در سرم پرسه مي‌زنند، مال من هستند يا مال او؟ اين فريادها را در شهادت‌نامه‌ شما خواندم يا خودم زماني شنيده‌ام؟ آيا مرز باريكي روياهاي جمعي را از هم جدا مي‌كند؟» رمان «قلمرو گرگ‌وميش» چگونه از طريق درهم‌آميختن خاطرات شخصي راوي با شهادت شكنجه‌گر، پيچيدگي‌هاي تروما و حافظه جمعي را در شيلي مورد بررسي قرار مي‌دهد؟

اين درهم‌آميزي همان چيزي است كه من آن را «بدن حافظه» مي‌نامم. ما، نسلي كه مستقيما خشونت را تحمل نكرديم، اما در سايه‌ آن رشد كرديم، در واقع فريادهاي آن دوران را به ارث برده‌ايم. خاطرات ديگران، به لطف شهادت‌ها، روزنامه‌ها و سكوت‌هاي خانوادگي، به نحوي به خاطرات ما تبديل مي‌شوند. در «قلمرو گرگ‌وميش»، راوي به‌شدت با شهادتِ شكنجه‌گر درگير مي‌شود تاجايي‌كه ديگر مرز بين تروماهاي او و تروماهاي قربانيان و حتي خاطرات خودش مبهم مي‌شود. اين نشان مي‌دهد كه تروماي بزرگِ ديكتاتوري يك زخمِ جمعي است كه از طريق نسل‌ها و داستان‌ها منتقل مي‌شود. ما درحال بازسازي گذشته‌اي هستيم كه مستقيما تجربه‌اش نكرديم و اين بازسازي همواره شامل تكه‌هايي از رويا، واقعيت و روايت‌هايي است كه مال ديگران بوده‌اند اما حالا جزيي از ناخودآگاه جمعي ما شده‌اند.

    ادبيات چه نقشي مي‌تواند در حفظ حافظه ايفا كند، به‌ويژه در برابر سياست و اسناد رسمي؟ رمان «قلمرو گرگ‌وميش» كه به ذهن شكنجه‌گران وارد مي‌شود، چگونه اين نقش را عملي مي‌كند؟

ادبيات مي‌تواند همان چيزي باشد كه سياست نيست: فضا براي ترديد، براي ظرافت، براي تماشاي سايه‌ها. ما نمي‌توانيم تنها با اسناد رسمي زنده بمانيم؛ بايد داستان‌ها را بازگو كنيم. در «قلمرو گرگ‌وميش»، من سعي كردم در ذهن يك شكنجه‌گر وارد شوم تا بفهمم چه چيزي انسان را وادار مي‌كند چنين شود. ادبيات جايي ا‌ست كه مي‌تواني به تاريكي نگاه كني بي‌آنكه نابينا شوي. 

    شما احساس مي‌كنيد ادبيات در روايت گذشته‌ شيلي شكست خورده است. منظورتان از اين شكست چيست و چرا از «سنگيني» لحنِ اندوهگينِ روايت‌هاي حافظه انتقاد مي‌كنيد؟

چون حافظه و تاريخ به كالايي بازاري تبديل شدند. هرچيز مهمي - از خاطره تا فمينيسم - وقتي وارد بازار كتاب مي‌شود، سريع به شعار يا تي‌شرت بدل مي‌شود. من هميشه سعي كرده‌ام از بازار دور بمانم. نمي‌دانم چطور بايد براي مُد بنويسم. ولي واقعيت اين است كه صنعت نشر همه‌چيز را مي‌بلعد و تهي مي‌كند. ما نويسندگان بايد مراقب باشيم در دامِ مُد نيفتيم و از ويترين‌ها تغذيه نكنيم. از طرفي، وقتي درباره‌ حافظه مي‌خواندم، آن لحن جدي و اندوهگين گاهي مرا پس مي‌زد. حس مي‌كردم ابزار ورود ندارم. خواستم آن فضاي سنگين را بشكنم. حافظه را مي‌شود با طنز، با چيزهاي عاميانه، حتي پاپ و «آشغال‌هاي فرهنگي» هم گفت. بايد تاريخ را تصاحب كرد، نه فقط تكرار كرد.

    چرا حافظه، رويا و واقعيت در آثار شما درهم تنيده‌اند و از حالت روايت خطي خارج مي‌شوند؟

چون حافظه خطي نيست. ما به‌صورت بريده و تصويري به ياد مي‌آوريم. نوشتن براي من يعني كنار هم گذاشتنِ اين تكه‌ها، ساختن روايتي كه مثل ذهن انسان عمل مي‌كند: آشفته، احساسي و گاهي پر از خلأ. كار من تلاش براي حل اين پازل، تحقيق و يافتن پاسخ‌ها است. به نسل ما تعلق دارد كه رويدادها را داستاني كنيم، آنها را از رسمي‌بودن و موزه بيرون بياوريم و در ناخودآگاه جمعي بگذاريم.

    رمان «مهاجمان فضا»، كه كودكي در سايه‌ ديكتاتوري را روايت مي‌كند، در طول سال‌هاي انتشارش چه بازخوردهايي دريافت كرده است؟

تاكنون تنها نظرات خوبي دريافت كرده‌ام، هم از سوي منتقدان و هم خوانندگان. شور و اشتياقي ايجاد كرده كه هرگز فكرش را نمي‌كردم. درواقع، اين كتاب بيشترين نقدها را در ميان آثارم داشته است. داستان بسيار شخصي است، البته همه‌ نوشته‌هايم شخصي‌اند، اما در اين مورد، داستان واقعي است: زندگي استرلا گونزالس، همكلاسي من در مدرسه. فكر مي‌كردم هيچ‌كس آن را درك نكند، اما ظاهرا همان صداهاي كوچك كودكي كه پير شده بودند و داستان را برايم زمزمه كردند، بيشتر از من مي‌دانستند.

    به عنوان يك نويسنده‌ شيليايي، آيا سايه‌ روبرتو بولانيو بر نويسندگان معاصر شيلي حس مي‌شود؟ تجربه‌ شما با آثار او چگونه بود؟

بولانيو تأثير عميقي بر نويسندگان نسل من و جوان‌ترها گذاشت. ابعاد و عمق نوشتار او غيرقابل انكار است. من تحت تأثير شديد آثارش قرار گرفتم. زيبايي طلسم و آن شاعر با سرشت تراژيك، مادر همه‌ شاعران امريكاي لاتين و البته «كارآگاهان وحشي»، جهاني است كه گاهي دوباره به آن بازمي‌گردم. آثار او بسياري را الهام‌بخش نوشتن كرد. من او را شخصا ملاقات كردم و او بسيار سخاوتمند بود و از داستان من تقدير كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون