• 1404 پنج‌شنبه 20 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6211 -
  • 1404 چهارشنبه 19 آذر

امنيت ملي امريكا در عصر ترامپ و گره پيچيده ايران

از ديپلماسي منابع تا مرزهاي جداسازي خط درگيري

عبدالناصر سعيد

از زمان بازگشت دونالد ترامپ به كاخ سفيد در آغاز ۲۰۲۵، سياست خارجي امريكا بيش از پيش به زبان معامله روي آورده است. اين تحول صرفا تغيير رويكرد نيست؛ بلكه نوعي بازتعريف رويكرد حكومت و مفهوم امنيت ملي است. در اين چارچوب، امنيت ملي فقط با تهديدهاي نظامي تعريف نمي‌شود، بلكه با امنيت زنجيره‌هاي تامين كالا، دسترسي به انرژي، كنترل مسيرهاي تداركاتي و نقش‌آفريني در بازارهاي مواد حياتي و كالاهاي اساسي گره مي‌خورد. گزارش اخير امنيت ملي امريكا نيز همين ايده را تقويت مي‌كند كه مبتني بر كاهش هزينه فرسايشي حضور بلندمدت نيروهاي نظامي، افزايش كارآمدي فشارهاي اقتصادي و تبديل نفوذ ژئوپليتيك به دستاوردهاي ملموس براي اقتصاد امريكاست. از اين منظر خاورميانه ديگر نه صحنه مداخله‌هاي پرهزينه گذشته، بلكه بخشي از طرح بزرگ‌تري است كه هدفش عبور از تهديدها و تبديل آن به فرصت از طريق حفظ برگ‌هاي برنده است. واشنگتن در دوران جديد ترامپ كمتر به دنبال «حل نهايي» منازعات و بيشتر به دنبال مهار رقبا، كنترل نقطه‌هاي حساس و حفظ موازنه‌هاست تا اجازه ندهد هيچ رقيبي به پيروزي قاطع دست يابد. منطق اين ايده بسيار ساده است؛ بحران‌هايي كه به‌طور كامل حل شوند، ممكن است به افزايش نفوذ يك رقيب ختم شوند؛  اما بحران‌هاي كنترل ‌شده  باعث مي‌شود برگ‌هاي برنده در دست  طرف اول باقي  بماند.

به همين دليل، آنچه در اوكراين، آفريقاي مركزي و حتي روابط جديد واشنگتن با برخي كشورهاي حوزه خليج‌فارس مشاهده مي‌شود، صرفا شكل جديدي از ديپلماسي نيست، بلكه بازتعريف جديدي از «ديپلماسي منابع» است. در اوكراين، چارچوب‌هاي اقتصادي مرتبط با بازسازي و دسترسي به منابع حياتي -  مانند فلزات مهم و انرژي -  به بخشي از روايت جديد واشنگتن براي پيوند دادن حمايت سياسي از كي‌يف به منافع اقتصادي بلندمدت واشنگتن تبديل شده است. در آفريقا، هر جا معادن حياتي مانند كبالت، مس و عناصر موثر در فناوري‌هاي نوين وجود دارد، چشم‌انداز صلح و سرمايه‌گذاري به ‌صورت همزمان مطرح مي‌شود؛ گويي حل بحران‌ها بايد «صورت‌حساب اقتصادي» نيز داشته باشد. در خليج‌فارس هم پيوند امنيت و سرمايه‌گذاري با سرعت بيشتري تثبيت شده؛ الگويي كه براي ترامپ جذاب است، به اين دليل كه مي‌تواند آن را براي راي‌دهنده امريكايي به عنوان معامله‌اي سودآور و كم‌هزينه تبيين كند. اين الگوها يك پيام روشن دارند و آن اينكه در منطق جديد واشنگتن، «صلح» و «ثبات» زماني مطلوبند كه به امنيت زنجيره‌هاي تامين كالا و كاهش وابستگي به رقباي جهاني خدمت كنند. بنابراين سياست خارجي امريكا با بازارهاي انرژي و معادن حياتي بيشتر از گذشته در هم تنيده است. اين دقيقا همان جايي است كه ايران اهميت راهبردي پيدا مي‌كند. از نظر اقتصادي، ايران يك نامزد طبيعي براي قرار گرفتن در چنين چارچوبي است. منابع عظيم نفت و گاز، موقعيت ژئوپليتيكي ميان خليج‌فارس، آسياي مركزي و مسيرهاي ترانزيتي و همچنين معادن گسترده‌اي كه طي سال‌ها به دلايل مختلف كمتر در مدار سرمايه‌گذاري جهاني قرار گرفته، ايران را در منطق «مردِ معامله‌گر» به يك فرصت بالقوه تبديل مي‌كند. اگر ديپلماسي منابع معيار باشد، ايران برگ‌هاي برنده بزرگي در اختيار دارد؛ برگ‌هايي كه در يك فضاي كم‌تنش‌تر مي‌توانستند به عنوان نقطه شروع يك بازتنظيم روابط اقتصادي با غرب مطرح  شوند.
اما اين فقط نيمه آسان معادله است. نيمه دشوارتر آن است كه پرونده ايران برخلاف اوكراين يا برخي كشورهاي آفريقايي و حتي برخلاف مدل‌هاي رايج در خليج‌فارس، اساسا يك پرونده صرفا اقتصادي نيست، بلكه يك پرونده امنيتي -  ژئوپليتيكي پيچيده همه‌جانبه در سطوح برنامه هسته‌اي، توان بازدارندگي موشكي، نقش منطقه‌اي و شبكه اتحادها و تعارض‌هاست. در كنار اينها دشمني ايران با رژيم صهيونيستي و حساسيت ساختاري نهادهاي تصميم‌ساز امريكا - مانند كنگره و لابي‌هاي اثرگذار -  محدوديت‌هاي سياسي و امنيتي زيادي بر هرگونه عادي‌سازي گسترده رابطه اقتصادي با تهران ايجاد كرده است. بنابراين حتي اگر ترامپ از نظر ذهني به معامله‌هاي بزرگ علاقه‌مند باشد، «هزينه سياسي»  يك   معامله   فراگير با ايران به‌طور سنتي بسيار بالاتر از نمونه‌هاي  ديگر  است.
گزارش اخير كميته امنيت ملي امريكا نقش مهمي در تبيين اين موضوع دارد. گرچه چنين سندي معمولا مانند يك قرارداد شفاف نيست، ولي ماهيت ذهن سياستگذاران امريكايي را مشخص مي‌كند كه مبتني بر اولويت دادن به دستاوردهاي قابل ارزيابي، كاهش حضورهاي نظامي فرسايشي و استفاده از فشار اقتصادي به جاي جنگ‌هاي بي‌پايان است. اين چارچوب به‌طور غيرمستقيم نشان مي‌دهد كه واشنگتن ممكن است به «پنجره‌هاي محدود» در پرونده ايران فكر كند، اما احتمالا از ورود سريع به يك معامله بزرگ و پرريسك خودداري خواهد كرد؛ مگر آنكه معادله امنيت منطقه‌اي به نحوي بازتعريف شود كه نگراني‌هاي ساختاري امريكا و رژيم صهيونيستي در قبال ايران  را  كاهش  بدهد.
بنابراين واقع‌گرايانه‌ترين مسير براي جداسازي خط درگيري ميان تهران و واشنگتن در عصر ترامپ، نه يك توافق بزرگِ ناگهاني، بلكه مجموعه‌اي از كاهش تنش‌هاي تدريجي و تفاهمات محدود است. تفاهم‌هايي كه مي‌توانند بر موضوعات مشخص و قابل مديريت متمركز شوند و بدون عبور از خطوط قرمز اساسي دو طرف، سطحي از اعتماد عملي ميان طرفين ايجاد كنند. چنين مسيري براي امريكا نيز از نظر تبليغات داخلي جذاب‌تر است، چراكه مي‌تواند آن را به عنوان «كنترل بحران» و «كاهش هزينه‌ها» تبليغ كند، نه به عنوان يك مصالحه بزرگ با مخاطرات سياسي گسترده. از سوي ديگر، ايران نيز اگر بخواهد در چنين فضايي با منطق جديد واشنگتن بازي كند، نيازمند تقويت واقع‌گرايانه توان اقتصادي - فني خود است. در اينجا سرمايه‌گذاري در زيرساخت‌هاي انرژي، ارتقاي فناوري‌هاي استخراج و فرآوري معدني و تعريف مسيرهاي شفاف‌تر براي همكاري‌هاي بين‌المللي -  حتي با شركاي غيرامريكايي -  مي‌تواند نقش مهمي در افزايش قدرت چانه‌زني تهران داشته باشد. پيام ضمني اين اقدام روشن است: ايران مي‌تواند به يك بازيگر جدي و قابل اتكا در بازار انرژي و احتمالا برخي مواد معدني حياتي تبديل شود، اما اين ظرفيت تنها زماني به برگ برنده ديپلماتيك تبديل مي‌شود كه سياست منطقه‌اي و فضاي امنيتي نيز امكان بهره‌برداري از آن  را  فراهم كند.
نتيجه آنكه دوره دوم ترامپ نشانه تقويت يك الگوي قابل پيش‌بيني است؛ امنيت ملي امريكا بيش از پيش با اقتصاد نفوذ، ديپلماسي منابع و كنترل زنجيره‌هاي تامين كالا تعريف مي‌شود. نمونه‌هاي اوكراين، آفريقا و خليج‌فارس اين الگو را به روشني نشان مي‌دهند. اما ايران، به‌رغم دارا بودن جذابيت اقتصادي بالقوه، يك نسخه ساده از اين مدل‌ها نيست. در پرونده ايران، اقتصاد مي‌تواند در بهترين حالت دريچه‌اي تاكتيكي براي كاهش تنش باشد، اما   قفل اصلي همچنان  امنيتي  است.
به زبان ساده‌تر، در عصر ترامپ منابع مي‌توانند درها را نيمه‌باز كنند، اما در پرونده ايران، كليدِ درِ بزرگ هنوز در جيب معادلات امنيت منطقه‌اي است. اين واقعيت هم محدوديت ايجاد مي‌كند و هم فرصت؛ محدوديت از آن جهت كه هيچ ميانبري براي يك معامله بزرگ و سريع وجود ندارد و فرصت از آن جهت كه مسيرهاي تدريجي و واقع‌گرايانه هنوز مي‌توانند به كاهش هزينه‌ها و افزايش گزينه‌هاي سياسي براي ايران و امريكا منتهي شوند، اما به شرط آنكه هر دو طرف ترجيح دهند منطق مهار بحران را جايگزين منطق  بحران‌سازي كنند.
نويسنده    و تحليلگر  فلسطيني 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون