يادداشتي بر نمايش «سيندرلا» به كارگرداني احسان فلاحتپيشه
تصويري از خراب در چشم
امير ارسلان ضيا
روي سن اجرا يك ميز قرار دارد و دو بازيگر در دو انتهاي هر سمت آن هستند. پشت آنها نقاشي پيروزي مرگ اثر بروگل قرار دارد. نقاشي كه به شش قسمت تقسيم شده است و در ادامه نمايش كاركرد دريچهاي براي ورود و خروج كاراكترها به اتاق بازجويي را دارد. اولين نكتهاي هم كه به چشم مخاطب ميخورد همين پيروزي مرگ است، مرگي كه در سالن چهارسوي تئاتر شهر رخ ميدهد، آنجا در ميان صندليهاي خالي؛ بگذاريد كمي عقبتر برگرديم.
احسان فلاحتپيشه پس از هفت سال دوري از صحنه تئاتر، اثري تازه در سالن چهارسوي تئاتر شهر به روي صحنه ميآورد؛ «سيندرلا» نوشته جلال تهراني. در روزهايي كه جامعه ما هر چند وقت يك رويداد يا اتفاق و انقلاب فرهنگي و سياسي و اقتصادي را پشت سر ميگذارد، در اين بيثباتي، گروههاي تئاتري و مستقل بيهيچ تكيهگاهي و با هيچ چشماندازي پا بر صحنهاي ميگذارند، كاري كه دستكمي از ورود داوطلبانه به يك قايق مغروق ندارد. اين روزها در خيل عظيم جنگهاي شادي، كارناوالها و اجراهاي عامهپسند و موزيكالهايي كه جاي تئاتر را گرفتهاند، نمايشي مثل سيندرلا به كلي گم ميشود. اين نمايش جداي از كيفياتي كه دارد، ميتواند مورد خوبي براي اثبات اين واقعيت تلخ باشد كه صحنههاي تئاتر امروز ما ديگر جايي براي اثري بيپشتوانه تبليغاتي گسترده ندارد. فضاي حاكم تئاتر، مستبدانه جاي حضور هنرمندان مستقل و دغدغهمند را سلب ميكند. سيندرلا يكي از چندين و چند قرباني ديگر اين فضاست، فضايي كه از قضا به ويترين كار بيشتر ميپردازد تا خود اثر.
پيتر بروگل در نقاشي پيروزي مرگ به مضاميني چون مرگ (قاعدتا)، پذيرش ميرايي و جنون جمعي حاصل از ويراني اجتماعي ميپردازد. اين اثر در گذر زمان به نمادي بدل شده كه تداعيگر ترس و اضطراب جمعي دوران طاعون است. نكته مثبت استفاده از اين تابلو در طراحي صحنه نمايش همسويي مضامين درون متني آن دو است. به نوعي كه اين اثر بازتابي از بحران فروپاشي رواني جامعه در زمان خود باشد در حيني كه نمايش سيندرلا هم تلاش ميكند انعكاسي از اجتماعي مشوش باشد.
در نمايش سيندرلا ما شاهد روايتي هستيم از مرگ، بر پايه يك شايعه. سروان در اين نمايش يك نظامي با سابقه است كه اكنون از حوزه اجرايي خود به بخش تئوري منتقل شده و وظيفهاش تفكر و توليد نظريات تشكيلات نظامي است، او روزگاري عاشق سيندرلا بوده و اكنون ترجيح ميدهد جاي نقل قول كردنهاي بيحاصل از امثال فوكو در گوشه خلوت خود به جمع كردن مجموعهاي از چاقو بپردازد و به قول سيندرلا در نمايش اين نقل قول را سنگ بناي زندگياش كرده «دنيا رو گه گرفته، اما شما خودت رو ناراحت نكن.» درام ماجرا از آنجايي شروع ميشود كه ژنرال، همسر سيندرلا كشته ميشود و اكنون سازمان به دنبال به دار آويختن قربانياي براي اين قتل است، در حيني كه خرس ژنرال افسار گسيخته در سطح شهر به دنبال بلعيدن شهروندان بيدفاع است.
شالوده كلي قصه اين نمايش گرتهبردارياي از آثار آگاتا كريستيوار است كه در آن بزرگترين سوال، پيدا كردن قاتل است و در اين نمايش نويسنده با محبوس كردن كاراكترها در اتاق بازجويي سعي ميكند به جواب آن برسد. نحوه نگارش و ساختار اين متن بسان تمامي آثار ديگر جلال تهراني زبان بنيان است به نوعي كه هر خط ديالوگ با بازيهاي زباني و تكرار در طول نمايش با جايگشتهاي متفاوت وزنه ترازو را تعويض ميكند و تلاش ميكند از دل آن درام كشمكشي مستحكم بسازد كه البته در نمايشنامه مثل مخزن به مراتب موفقتر عمل ميكند تا اين اثر. محور گفتوگويي در صحنههاي آغازين و پاياني كاركرد خود را اثبات ميكند و كاركردي قرينه هم دارد، كاراكترها براي بيان عواطف و نيازها و خواستههاي خود، ردپايي در ميان سطور بهجا ميگذارند كه در پايان اثر آنها از زواياي مختلف بازنگري ميشوند. از آنجايي كه با وجود تسلط بازيگران به متن و هدايت احسان فلاحتپيشه باز هم نمايش همان ضعفهايي را دارد كه در آثار متاخر جلال تهراني هم مشهود است مثل درجا زدن و افتادن ريتم و گم شدن روايتها در ميان سطور ديالوگها مخصوصا در صحنههاي مياني اثر.
يكي از ويژگيهاي اين نمايش جداي از مشكلات متنياش ساختن ايماژ و حسانگيزي كلي در صحنه در طول ديالوگهاست به طرزي كه باعث تفاوت صحنهها باهم ميشود و از سويي به دام تكرار نميافتد. در اين اجرا تلاش شده با كنشمند كردن و جلوه تصويري دادن به ديالوگهاي هر صحنه از مونوتن شدن گفتار جلوگيري شود و اين تمهيد است كه زمان تقريبي دو ساعته نمايش را سر پا نگه ميدارد ،چون نمايشنامه بدون وجود آنها امكان داشت براي تمركز ذهني و گوش مخاطب چنان فرسايشي شود كه از جايي به بعد سرسري از آنها گذر كند.
هر چند كه واضح است پايبندي به متن با وجود اينكه به اثر ساختار داده ولي جاي نمو و درخشش اعضاي اجرا را ميگيرد. يكي از بهترين ايدههاي بصري اين اجرا خرس متواري ژنرال بود كه در تمام مدت در صحنه نمايش حضور داشت و وجود اين موجود ماهيتي پارانرمال در سراسر اثر ساخته بود.
در جهان نمايش سيندرلا، آدمها به كلي همه در رنجند و از انسانيت به كلي تهي شدند و تنها تقليل داده شدهاند به درجه نظامي آنها. دميدن جان در كالبدهاي خالي كاراكترها توسط بازيگران سروان و تيمسار به خوبي انجام شده است، اما مشكل از جايي شروع ميشود كه هر دوي اين بازيگران دو نقش را بازي ميكنند و وقتي دل مخاطب را ميزند كه كاراكتر گروهبان همان تيمسار است كه فقط عينكش را برداشته و عصا را دور انداخته و حالا كمي غيرتيتر ميشود و حالا عصبيتر حرف ميزند.
اين اجرا با وجود تمام قوتها و ضعفهايش در قدم اول اثري است كه بايد جدي گرفته شود و تبديل به نقطهاي براي ديالوگ ميان مخاطبين شود. وضعيت نگرانكننده اين اجرا از اين نشات ميگيرد كه اين روزها ديگر جايي براي اجرايي غير كارناوالي نميماند و اصلا ديالوگي ميان مخاطبين و هنرمندان شكل نميگيرد، شايد به خاطر همين است كه هنرمندان هر چه بيشتر ميگذرد از تئاتر دورتر و دورتر ميشوند و مخاطبين به تماشاي آثاري مينشينند كه ميتوانند هرچه باشند جز آنچه تئاتر است. سيندرلا، خوب يا بد حداقل يك تئاتر است، اما صد حيف كه در سالن چهارسوي تئاتر شهر، سيندرلا واژگاني ميشود در ميان فضاي خالي و صندليهاي خالي بيآنكه گوشي باشد كه بشنود.
عنوان مطلب برگرفته از سطرهاي آغازين شعر «ريرا»ي نيما يوشيج است: «ريرا، صدا ميآيد امشب/ از پشت «كاچ» كه بندآب/ برق سياه تابش تصويري از خراب در چشم ميكشاند/ گويا كسي است كه ميخواند...