• 1404 دوشنبه 8 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6227 -
  • 1404 دوشنبه 8 دي

نگاهي به تاريخ در «ديوان ديالوگ بهرام بيضايي»

تحرير تاريخ با خون نويسنده

نسيم خليلي

تاريخ، برافراشته و تنومند است حتي زير آوار فراموشي و زوال حافظه تاريخي مردمان؛ چونان درختي كه حتي اگر بِبُري‌اش، بر تنه ريشه در خاكش، هزار دايره است كه درازاي عمرش را حلقه‌وار نشانت مي‌دهد كه ريشه‌هايش را سِتُردن نتواني، از اين رو كه ريشه‌هاي درخت تاريخ چونان كهور، چونان اكاليپتوس كه در تشِ گرما و تفِ باد هم استاده و نستوه‌اند، خاصيت روندگي دارد، مي‌رود جلو تا كه دست تطاول هيچ كس بدان نرسد و كهور و اكاليپتوس مي‌داني كه؟ درختان كويرند و تاريخ هم درخت سايه‌گستر بر كويرِ باشكوهِ جان آدمي‌زاد كه به يادش بياورد اين رنج‌ها كه بر گُرده مي‌كشد، هزار سال بر گرده كشيده است و اين همه از تاريخ دم زدن براي اين است كه به ياد بياوريم من و ما در عصري زيسته‌ايم كه هر كس كه شاخسار از تن تناور تاريخ بُريد، ريشه‌هايش در قلب و قلم يك نمايشنامه‌نويس پرشور رفت و دويد - كه خاصيت روندگي دارد ريشه‌هاي درخت تاريخ - سخن از بهرام بيضايي است كه مرگ شايد جسمش را ببرد، اما روحش در تاريخي كه نوشته است، مثل ريشه‌هاي كهوروار همان تاريخ، ماندني است كه بهرام بيضايي حتما كه تاريخ‌نگار بزرگ روزگار ما بود كه اگر مردماني در روزهاي دور بيهقي را داشتند كه تاريخ‌شان را بنويسد و يك روز جويني را، رشيدالدين فضل‌الله همداني را، حمدالله مستوفي و ناظم‌الاسلام كرماني را، ما بهرام بيضايي را داشتيم كه هم تاريخ زمانه خودش را مي‌نوشت و هم تاريخ پيشينيان را و در اين دومي، روح و هويت ايراني را بازنمايي مي‌كرد، مگوها را - كه شكوهشان بيش از گفته‌هاست - مي‌نوشت و چنان شورمندانه كه جان ايراني سرگشته در گفته‌ها و مگوها را جاني دوباره ببخشايد. براي ما كه سال‌ها با آن همه كتابي كه بيضايي نوشت، آن همه تئاتري كه به روي صحنه برد و فيلم‌هايي كه ساخت، زندگي كرده‌ايم، ممزوج شده‌ايم و درآميخته‌ايم با آن جهان روايي فراخ و امن و سايه‌گستر - حتي وقتي كه در تش گرماي جان‌سوز جلاي وطن برگ‌هايش زرد مي‌شدند - شاهد مثال آوردن از آن رگه‌هاي تاريخمند روايت‌هايش دشوار است و داده‌ها آنقدر زيادند كه اصلا شدني نمي‌نماياند كه از كدام روايتش بگوييم كه جان كلام را برساند؟ كه او در هر كتاب و هر نمايشنامه و فيلمنامه‌اي كه نوشت، از تاريخ هم گفت كه اصلا همه ‌دردش تو گويي كه تاريخ بود. اما شايد عصاره اين همه را فرشيد قلي‌پور در كتابي كه گردآوري كرده جمع آورده باشد، كتابي كه اسم بامسماي «ديوان ديالوگ بهرام بيضايي» را بر تارك خود دارد. در اين كتاب كه پرسه بزني، چه فراوان ديالوگ‌هايي را به ياد بياوري كه بيضايي نوشت تا تاريخ را نوشته باشد، نوشته يا بهتر است بگوييم بازنوشته باشد. چه آنگاه كه روايتش جامه تاريخ بر تن دارد و چه آنگاه كه قهرمانان روايتش مال همين دوره و زمانه خودمان‌اند، مستان «مسافران» يا عاليه «اشغال»، آدم‌هايي كه مُهر اين روزگار بر پيشاني‌شان است. تاريخ براي آدم‌ها و كاراكترهاي بيضايي گاهي حسرت شكوه اساطيري را خوردن است مثلا در «شب هزار و يكم»: «شهرناز: ما همسران تو شديم تا از بار ستم بر جهان بكاهيم و تو را گوييم در جهان داد و دهش نيز هست. ضحاك: داد و دهش؟ من ضخاكم. شهرناز: ما نيز همين گفتيم! اگر جمشيد بودي، جهان ديگر بود!» و گاهي انتقاد به آنچه شكوه تاريخ را به محاق بُرد حتي آن وقت كه مردمان براي مشروطه و آزادي و بهتر كردن جهان برخاستند، در آن نمايشنامه «ندبه» مثلا: «دواچي: جميع ولايات مسبوق باشند كه خون‌بست شده دشمنان دين و خائنان مشروطه را خواستاريم. ما ضديت با كسي نداريم. درد ما درد وطن است. شاگرد دارالفنون: كدام وطن؟ كه رييس قزاق‌خانه‌اش روس است و رييس گمرك‌خانه‌اش بلژيكي؟ و احرارش جميعن يا از وطن مهاجرت كرده خارج از آن ساكن‌اند يا در تبعيد؟» كه بهرام بيضايي دردهايش هم تاريخي بودند از اين رو كه هر دردمندي را كه در تاريخ مي‌ديد، او را از نياكان خود مي‌يافت چنانچه در «ديباچه نوين شاهنامه» چنين نوشته است كه: «ديشب خواب ديدم در ويرانه‌ها گنجي است و زير خاكستر آتش بود. تا هر جا دويدم خود را بر زمين داراي نشانه‌اي يافتم. اين چشم كيست نگران و آن انگشت كيست نمايان‌گر؟ - اين كُله گوشه كدام پهلوان و آن تار موي كدام دلارام؟ ديدم همه نياكان من‌اند.» و از همين رو است كه وقتي كه مير كفن‌پوش را مي‌نويسد، در برابر اين همه رنج كه در تاريخ بر هم انباشته شده است، طغيان مي‌كند، طغيان بر ضد همه‌ چيز، تاريخ و مبارزه ميان ظالم و مظلوم و حتي خوني كه بر زمين ريخته مي‌شود در نبرد اندوهگين تاريخ: «ميركفن‌پوش: اين آن نبود كه مي‌انديشيدم. اين آن نبود. چگونه اين لجن همه را فرو برد؟ مظلوم بر مظلوم ديگر ظالم است و ظالم پيش ظالم ديگر مظلوم. چه چيزي زمين را پاك مي‌كند جز خون، در جايي كه حتي خون پاك نيست؟» و اين همه از اين رو است كه در معرفت‌شناسي تاريخ‌نگار نمايشنامه‌نويس، پذيرش تاريخِ محتوم دشوار است، او دوست دارد جهان را عوض كند، دوست دارد كه تاريخ به شكوه گذشته باشد و اگر تاريخ را از كف داده‌ايم دست‌كم اكنون به بعد را با شكوه بسازيمش و براي همين هم هست كه مستان در «مسافران» به حسرت چنين مي‌گويد كه: «به عنوان دانشجوي سابق مجبورم يكي از درس‌هايي رو كه به ما دادين بهتون يادآوري كنم؛ پذيرش واقعيت وقتي تغيير دادنش از ما ساخته نيست. درسيه كه من ازش درجه خوبي نگرفت؛ چون خيال مي‌كردم هر شرايطي رو مي‌شه تغيير داد.» و اگر مستان در برابر اين موضوع منفعل است، آدم‌هاي روايت «در حضور باد» اميدوارانه‌تر بدان مي‌نگرند و از همين رو است كه معتقدند به احترام روح رفتگان نبايد سكوت كرد: «چشم اميد آنها به ماست، نه به سكوت ما؛ به حركت ما! به جبراني كه مي‌كنيم.» و در دل اين فراخوان‌ها براي جبران، براي اميد به تغيير جهان، با وجود بار سنگين تاريخي مشحون از شكست و نوميدي بر دوش، باز همچنان ردپاي اندوه و استيصال و نوميدي كه بازنمايي روزگار نويسنده است، خود مي‌نماياند مثلا در ديالوگ‌هاي درخشاني از «فتح‌نامه كلات»: «يامات: نام اين جاي هولناك چيست؟ زن: جهان. يامات: اين چه كار است كه تو مي‌كني؟ زن: زندگي. نايمان: مرده را ماند. زن: دنيا همه گورستاني است. نايمان: تو كه هستي، هان؟ زن: زنده‌اي زندگي ندانسته، مرده‌اي گور خويش گم‌كرده... هي دفن مي‌كنم و دفن مي‌كنم و دفن مي‌كنم اميدهاي رفته پي روز رفته را. هي قرض مي‌كنم و قرض مي‌كنم و قرض مي‌كنم از فرداي خود اميد.» و به اين ترتيب است كه بهرام بيضايي در آونگ رقصان ميان تاريخ گذشته و تاريخي كه ما مي‌سازيم و ما را مي‌سازد، ميان اميد و نوميدي، ميان برخاستن و در سكون و اندوه فرورفتن، نوشت و نوشت و نوشت تا اگر تاريخ‌نگاران از نوشتن تاريخ واقعي سر باز زدند، نمايشنامه‌نويس تاريخ‌داني در اين خاك، درخت تناور تاريخ را آبياري كرده باشد با جانش و با خونِ مركب و دواتش. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون