سيستم توازن قواي اروپا و پايان آن
مترنيخ و بيسمارك
براي مترنيخ، منافع ملي اتريش استعارهيي براي كل منافع اروپا بود؛ اينكه چگونه ميتوان بسياري از نژادها و اقوام و زبانها را در ساختاري جمع كرد كه همزمان تنوع و ميراث، ايمان و سنن مشترك محترم شمرده شود.
نقش تاريخي اتريش تحقق تكثرگرايي و در نتيجه حمايت از صلح اروپا بود. درمقابل، بيسمارك پيوندي از آريستوكراسي ولايت پروس بود، ولايتي كه نسبت به همتايان خودش در غرب آلمان بسيار فقيرتر بود و بهطور قابل توجهي كمتر جهاني شده. در حالي كه مترنيخ سعي ميكرد تا از پيوستگي حمايت كند و ايده جهاني را به عنوان يك جامعه اروپايي ابقا كند، بيسمارك به دنبال اين بود كه تمام خرد دوران تثبيت شده خود را به چالش بكشد. تا پيش از آنكه كه او روي صحنه آلمان ظاهر شود، اينگونه تصور ميشد كه آلمان بهطور حتم از طريق تركيب ملي گرايي و ليبراليسم، متحد خواهد شد. بيسمارك شروع به نشان دادن اين موضوع كرد كه اين دو لايه [ مليگرايي و ليبراليسم ] را ميتوان از هم جدا كرد؛ ديگر براي حفظ نظم نيازي نبود كه اصول ائتلاف مقدس را نگه داريم، نظم جديد را ميتوان با نگاه محافظهكاران به ملي گرايي ساخت و مفهوم نظم اروپا را ميتوان در كل روي ارزيابي قدرتها بنا نهاد. واگرايي كه در اين نگاه دو چهره با نفوذ به طبيعت نظم بينالمللي وجود داشت بهطور قطع در تعريف آنها از منافع ملي منعكس بود. براي مترنيخ، نظم آنقدر كه از توانايي براي ارتباط برقرار كردن با ديگر دولتها برميخاست، از پيگيري براي منافع ملي برنميخاست: «بزرگترين اصل بديهي علوم سياسي از به رسميت شناختن منافع حقيقي تمام دولتها استخراج ميشود؛ منافع كلي اين است كه تضمين هستي تامين شود در حالي كه منافع خاص – كه ترويج آن از نظر افراد كوتهنظر به عنوان عقل سياسي در نظر گرفته ميشود - در اهميت ثانويه قرار دارد. تاريخ مدرن به كارگيري اصل همبستگي و تعادل و تلاشهاي متحدانه دولتها را نشان ميدهد كه به زور ميخواهند به قانون عمومي بازگشت كنند.» [ اما ] بيسمارك اين گزاره را كه ميتوان قدرت را با اصل برتري مهار كرد، رد ميكند. پند معروف او كه صداي سرزنش شده است چنين ميگويد كه امنيت ميتواند فقط با ارزيابي صحيح از اجزاي قدرت حاصل شود: «سياست ظريف هيچ عمل متقابلي را نميشناسد. هر حكومتي بهدنبال معياري است كه بتواند فقط طبق منافعش عمل كند هر چند كه ممكن است آنها [معيارها] را با استنتاجهاي منطقي پوشاند. به خاطر خدا هيچ ائتلاف ظريفي بسته نشود كه در آن [ميخواهد نشان دهد] آگاهي از عملكرد خوب تنها پاداش ايثار ما را جلوه ميسازد... براي يك قدرت بزرگ تنها مبناي سياست سالم... نفع شخصي خود است نه رومانتيسم. حقشناسي و اعتماد، حتي يك نفر را به نفع جناح ما وارد ميدان نميكند؛ فقط ترس است كه اگر ما آن را محتاطانه و ماهرانه به كار بنديم اين كار را ميكند... سياست هنر ممكنات است، علم نسبيت است.»تصميمات نهايي منحصرا به بررسي و ارزيابيهاي اصل سودمندي بستگي دارد. نظم اروپايي كه در قرن هيجدهم به صورت يك ساعت نيوتني ديده ميشد كه اجزايش به هم وصل هستند، اكنون جاي خود را به دنياي دارويني داده بود كه بقا را در اصلح ميديد.