سياستنامه| پير بورديو، جامعهشناس و مردمشناس سرشناس فرانسوي است كه عمدتا روي مسائلي نظير ديناميك قدرت و انواع شيوههاي انتقال قدرت در جامعه در درون و بين نسلهاي مختلف بحث ميكند. او برخلاف سنت ايدئاليست اروپاي غربي روي واقعيت جسماني زندگي اجتماعي و نقش عمل در ديناميكهاي جامعه تاكيد ميكند. او تحت تاثير هايدگر، مرلوپونتي، ويتگنشتاين، هوسرل، ماركس، وبر، دوركيم، لوي شراوس و پانوسكي نظريه شكلهاي فرهنگي، اجتماعي و سمبليك سرمايهداري را در برابر شكلهاي اقتصادي سرمايهداري مطرح كرد. بورديو در واقع به نقد چيزي ميپردازد كه خود آن را «نظريه نظري» مينامد. عمده شهرت بورديو در مقام انديشمند جامعهشناس مرهون «نظريه كنش» است. او در اين نظريه ميكوشد اجتماعي بودن انسان را نتيجه كنش استراتژيك افراد معرفي كند، با اين همه پرنفوذترين و پرخوانندهترين اثر بورديو در زمينه مطالعات فرهنگي «تمايز» است. قابل ذكر است كه اين كتاب توسط انجمن بينالمللي جامعهشناسي به عنوان ششمين كتاب جامعهشناسي تاثيرگذار قرن ۲۰ شناخته شد. در اين كتاب بورديو به بحث در اين باره ميپردازد كه قضاوت در مورد سلايق به جايگاه اجتماعي افراد بستگي دارد و خود عملي است براي مشخص كردن جايگاه جتماعي افراد. بورديو، همچون بسياري ديگر از جامعهشناسان و انسانشناسان فرانسوي و غير فرانسوي، تحت تاثير انديشههاي فلسفي قرن بيستم و به خصوص ماركس قرار داشت. تاثيرپذيري بورديو از ماركس، عمدتا در «نظريه سرمايه» او مشاهده ميشود. البته «نظريه سرمايه» در نزد بورديو، شكل كاملا متفاوتي با نظريه ماركس دارد كه نظريهاي اقتصادي است. بورديو به «سرمايه» جهت فرهنگي ميدهد و آن را به حوزه آموزش و فرهنگ نيز ميكشاند. يكي ديگر از مفاهيم مهم در انديشه بورديو بحث انقلاب نمادين است. در اين زمينه پيير بورديو به عناصر سمبليك و قدرت نمادين آنها و چگونگي تاثيرشان بر ميدان سياسي ـ اجتماعي ميپردازد. بورديو معتقد است، نيروهاي اجتماعي در رأس خود روشنفكراني را ميپرورانند كه داراي قدرت نمادين ـ سياسي، اجتماعي و شخصي- هستند و بهواسطه آن قادرند تا در ميدان سياسي - اجتماعي پيرامون خود، نمادساز و گاه جريانساز باشند. چندي پيش گروه مطالعات فرهنگي و ديني انجمن مطالعات فرهنگي و ارتباطات نشستي را با موضوع انقلاب سمبليك برگزار كرد كه در اين نشست «سارا شريعتي» به بحث انقلاب سمبليك از نگاه بورديو پرداخت؛ در ادامه مشروح اين سخنراني به گزارش «فرهنگ امروز» را مشاهده ميكنيد.
«سمبلها» در مقابل «ايدهها»
در اين جلسه قرار است در مورد «انقلاب سمبليك» صحبت كنم؛ اين مفهوم را از ترم گذشته با دانشجوهاي «جامعهشناسي هنر» در مقطع دكترا شروع كرديم. دليل اينكه اين مفهوم برايم جذاب شد اين بود كه در سفري كه به فرانسه در سال ۲۰۱۴ داشتم، ديدم درسهاي پير بورديو كه در كالج «دو فرانس» تدريس ميشد چاپ شده است؛ دو كتاب به نام «مانه و انقلاب سمبليك» و «درباره دولت» (اين دو كتاب در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسيد) . در اين سفر هر دو كتاب را گرفتم، كتاب اول برايم مهمتر بود، اين كتاب هنوز انعكاس انگليسي ندارد و ترجمه نشده است.
هدف من از اين مطالعه اين است كه اولاً مفهوم «انقلاب سمبليك»، انقلاب استاتيك (Static) و انقلاب زيباشناسي را وارد حساسيتها كنم. ما نسل ايدهها هستيم و در زمان ما ايدهها و اعتقادات داراي بار زيادي بودند و وزن داشتند. هرچه از انقلاب ميگذرد به نظر ميرسد وزن اعتقادات و ايدهها كمتر ميشود و چيزهاي ديگر وزين و داراي اهميت ميشوند؛ اين فرمها، رنگها، احساسات، سمبلها، نمادها و نشانهها هستند كه در حال اهميت يافتن هستند، شايد به ضرر و در مقابل ايدهها. به نظر ميرسد احساسات در حال مطرح كردن خود در مقابل ايدهها هستند و شايد به همين دليل است كه در حوزه دينداري ميبينيم كه مداحان در برابر واعظان شكل ميگيرند؛ گويا يك نيازي هست به رفتن و پيمودن راههاي ديگري جز ايدهها و اعتقادات.
انقلاب سمبليك چيست؟
در نتيجه اين مباحث، پرسش من اين بود كه «يك انقلاب سمبليك چيست»، «چگونه عمل ميكند»، «چگونه اتفاق ميافتد» و «چه زماني اتفاق ميافتد»؟
من در مطالعاتم به دنبال اين هستم كه ببينم آيا انقلاب سمبليك در ايران اتفاق افتاده و اگر اتفاق افتاده در چه ميداني اتفاق افتاده است و چه زماني اتفاق افتاده است و چگونه اتفاق افتاده و چه تاثيراتي داشته است؟ در اين باره در ابتدا سعي ميكنم توضيح دهم كه بورديو در كتاب خود چه چيزي را بيان ميكند.
اما «انقلاب سمبليك چيست» و «چگونه عمل ميكند»؟ بورديو ميگويد: «هم ميخواهم انقلاب را بفهمانم و هم آثاري كه منجر به انقلاب شدند و ايده انقلاب سمبليك را قابل فهم كنم. يك انقلاب سمبليك مثل يك انقلاب سياسي ساختارهاي شناختي را تغيير ميدهد و حتي گاه ساختارهاي اجتماعي را. مقصود از انقلاب سمبليك، انقلابي در ساختارهاي شناختي، زيباشناختي، اخلاقي و در نتيجه ربط گاه مستقيم و غيرمستقيم با انقلاب سياسي و اجتماعي است؛ انقلاب سمبليك نظم زيباشناسي را تغيير ميدهد.»
پرسش من اين بود كه انقلاب سياسي كه در ايران در سال ۵۷ اتفاق افتاد آيا نظم زيباشناسي را تغيير داد؟ آيا ما يك استاتيك متفاوت از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب داريم؟ استاتيكي كه الان رايج و حاكم است به چه معناست؟
بورديو از مانه شروع ميكند. (مانه نقاش قرن شانزدهم است كه هنر مدرن را بنيان گذاشت) او از مانه و فلوبر به عنوان بنيانگذار ميدان بحث ميكند و معتقد است هر دو يك ميدان ايجاد كردند: ميدان نقاشي و ميدان ادبي.
چه كسي ميتواند ميدان ايجاد كند؟ كسي كه ميتواند ميدان خودمختاري (Autonomy) ايجاد كند. بورديو ميگويد مانه در مقابل ۴ جريان ايستاد. در فرانسه يك هنر دولتي وجود دارد، سالن و موزه وجود دارد، انستيتو هست و نيز جايزه هست كه به بهترين كار داده ميشود. مانه نخستين كاري كه انجام ميدهد اين است كه با هنر آكادميك تعيين تكليف ميكند، در شرايطي كه آكادمي دچار بحران است.
نخستين سوال من اين بود كه «يك انقلاب سمبليك چه زماني اتفاق ميافتد؟» پاسخ من به اين سوال اين است كه در دوران بحران. برخي از افراد فكر ميكنند انقلاب ارادهگرايانه است درصورتيكه اينطور نيست، انقلاب يك موقعيت و شرايط اجتماعي است، در واقع پاسخي است به يك شرايط اجتماعي. مثل هر انقلابي، انقلاب سمبليك نيز زماني اتفاق ميافتد كه يك ناهنجاري (anomalies) هست. در آن دوره، دانشگاه فرانسه دچار بحران است، بحران بين چيزي كه به نام دموكراتيزاسيون (Democratization)، يعني همه بتوانند بيايند و در دانشگاه ثبتنام كنند. بحران ديگر به نام sélection يعني گزينش و انتخاب براي ورود به دانشگاه، چيزي به نام كنكور كه در ايران هم براي امروز وجود دارد.
ايستادن «مانه» در مقابل پوپوليسم و انتلكتوئليسم
در ادامه بحث بالا، مانه همچنين با جريان هنر تجاري نيز تعيين تكليف ميكند؛ هنري كه خودش را بازاري ميخواهد و به هر قيمتي ميخواهد خودش را بفروشد. او به معيارهايي كه هنر تجاري خودش را به آن تحميل ميكند، جواب نميدهد. مانه با آن چيزي كه بورديو اسم آن را پوپوليسم رئاليسم مينامد، تعيين تكليف ميكند و همه كتابهاي هنر به اين سه توجه ميدهند و اشاره ميكنند. چيزي كه براي من جالب بود اين بود كه بورديو ميگويد مانه در نهايت در مقابل امپرسيونيسمها نيز هست، درصورتيكه در اغلب كتابهاي هنر، مانه جزو جريان امپرسيونيسم شناخته ميشود.
مانه در مقابل جريان پوپوليسم و انتلكتوئليسم ميايستد. از نظر بورديو هر دو جريان، دو روي يك سكه هستند. پوپوليسم چه زماني به وجود ميآيد؟ زماني كه مردم ميفهمند از يك هنري حذف شدند و در واكنش خود هنر را حذف ميكنند؛ يعني قبل از اينكه ما پوپوليسم را رد كنيم بايد در ابتدا آن را بفهميم. بورديو ميگويد، پوپوليسم زماني پيش ميآيد كه ميبيند حذف شده است و او پيشاپيش حذف ميكند. انتلكتوئليسم چيست؟ انتلكتوئليسم هم مصادر هنر ميكند به عنوان بيغرضي و بينفع بودن؛ در صورتيكه نفع نمادين آن در همين است. پوپوليسم و انتلكتوئليسم هر دو در مقابل هم هستند و اين دوگانه براي من جذاب بود، چون در ايران معمولا يكي در برابر ديگري خوانده ميشود.
در كار بورديو، پوپوليسم در برابر انتلكتوئليسم نيست، بلكه هر دو با هم تعريف ميشوند. گاه واكنش پوپوليستي پاسخي به كنش انتلكتوئليسم هست و اين را شما در كار بورديو ميبينيد؛ او ميگويد من خوب حرف ميزنم در نتيجه هستم و قدرت دارم. بنابراين تمام كساني كه حذف ميشوند در برابر اين امر واكنش نشان ميدهند و ميايستند؛ و كار مانه در برابر اين دو است.
دومين سوال اين هست كه «انقلاب سمبليك را چه كساني ميتوانند ايجاد كنند؟» كسي كه خودش جزو ميدان است و كساني كه مشروعيت در ميدان دارند و بعد ميآيند قواعد را به هم ميريزند. زماني كه بورديو اين صحبت را ميكند چند اصطلاح لاتين به كار ميبرد و سپس ميگويد چرا من اين اصطلاحهاي لاتين را به كار ميبرم (قبل از اين با زبان ساده در حال توضيح مانه و كارهاي اوست) و در پاسخ ميگويد به اين دليل كه به شما بگويم لاتين ميدانم. اين بحث من را ياد اين موضوع انداخت كه چون من هميشه يك جابهجايي بين هنر و دين انجام ميدهم در بحث دين، انقلاب سمبليك در دين را چه كسي ميتواند شروع كند و چه زماني به وجود ميآيد. به قول بورديو كساني كه يا در درون آن هستند يا در خارج از آن؛ «لوتر» ميتواند يا «كالون». پاسخ مانه پاسخ لوتر است. لوتر راهب اگوستيني است و جزو نهاد كليساست و اين لوتر است كه ميتواند انقلاب كند. بنابراين اگر تحولي در دين به وجود بيايد ديندار است كه ميتواند اين تحول را ايجاد كند (ديندار به معني روحاني، متعلم و كسي كه در نهاد ديني قرار دارد)؛ درصورتيكه كالون روحاني نيست و خارج از نهاد دين است. يا براي اينكه تحول در ميدان موسيقي به وجود بياوريم بايد در درون ميدان باشيم يا خارج ميدان؟ بايد قواعد آن را بشناسيم و سپس عليه آن انقلاب كنيم، يا خارج از آن هم ميتوان انقلاب را ايجاد كرد؟
بنابراين پرسش دوم من اين بود كه «چه كسي ميتواند انقلاب سمبليك انجام دهد؟» بورديو با تكيه بر مورد مانه، ميگويد كه بايد از درون باشد، مانه ميتواند انجام دهد، چراكه او شاگرد «توماس كوتر» هست و كارهاي كلاسيك را ميشناسد و بهاينترتيب ميتواند كار جدي را بيافريند.
در انقلاب سمبليك، سومين نكتهاي كه براي من جالب بود اين بود كه بورديو انقلاب سمبليك را در ميدان هنر تصوير ميكند و در تمام سالهايي كه در اين زمينه در حال تدريس است در واقع در حال وارد شدن به دنياي هنر براي گفتوگوست، گفتوگويي جامعهشناسانه با دنياي هنر، گفتوگوي ناممكن جامعهشناس است با دنياي هنر.
به نظرم ميرسد كه- با بررسي مسير كار بورديو- روزبهروز هنر در كار او اهميت بيشتري پيدا ميكند. بورديوي اول، هنر را تنها يك انيميشن ميداند و هيچ جنبه انتقادي و اعتراضي نميتواند داشته باشد. بورديوي دوم، هنر را جديتر ميگيرد و يك اتونومي براي ميدان هنر قائل ميشود. با خواندن كتاب انقلاب سمبليك به بورديوي سومي ميرسيم كه در نزد او هنر اهميت بسياري پيدا ميكند. چرا بورديوي سوم مطرح ميشود؟ به اين دليل كه در شاگردان بورديو و كساني كه بعدها در حوزه كار بورديو كار كردند، ميبينيم كه ميخواهند به نقد هنر بپردازند. به نظر من هنر در كارهاي آخر بورديو اهميتي پيدا كرده است كه در بورديوي جوان وجود ندارد.
انقلاب سمبليك در ادبيات علوم اجتماعي
بورديو، انقلاب سمبليك را انقلابي ميداند كه در قرن نوزدهم ادوارد مانه با به وجود آوردن نقاشي مدرن ايجاد كرده است؛ اما يك جا (من روي ترمها و كلمات حساسيت دارم) بورديو اشاره ميكند انقلاب سمبليك مثل همان چيزي است كه در مه ۱۹۶۸ اتفاق افتاد. اين موضوع توجه مرا به خود جلب كرد كه مطالعه كنم، ببينم از term (اصطلاح) انقلاب سمبليك در ادبيات علوم اجتماعي ما چه استفادههايي شده است؟ سه مورد پيدا كردم؛ انقلاب سمبليك در هنر (مانه-كار بورديو)، انقلاب سمبليك در سياست، انقلاب سمبليك در دين.
انقلاب سمبليك در هنر، كتاب «مانه و انقلاب سمبليك» است كه در ۲۰۱۳ به چاپ رسيده است.
انقلاب سمبليك در سياست نيز، بورديو از مه ۱۹۶۸ نام ميبرد كه البته بعدها ديدم كه زمينه اصلي براي «ميشل دوسرتو» بوده و اوست كه از مه ۶۸ به عنوان يك انقلاب سمبليك نام ميبرد. ميشل دوسرتو ميگويد ما در مه ۶۸ ميلادي parole (گفتار) -حق سخن گفتن- را گرفتيم، همان طور كه در سال ۱۷۸۹ باستيل را گرفتيم.
سومين مورد، كتاب «انقلاب سمبليك، مبارزه گونههاي پروتستانها و بازسازي كاتوليكها» كه اشاره دارد به انقلاب سمبليكي كه پروتستانها عليه كاتوليكها انجام دادند.
بهاينترتيب، از اصطلاح «انقلاب سمبليك» در سه text (متن) نام برده شده است، در هر سه اين انقلاب يك چيز تغيير كرده است. مانه در انقلاب سمبليك هنر چه چيزي را تغيير داد؟ نظم و هنجارهاي آكادميك نقاشي را متحول ساخت، كمپوزيسيون، پرسپكتيو را تغيير داد و امر عامه را وارد كار كلاسيك كرد. شايد اين جمله خيلي خوب نباشد، اما كثيفي را وارد تميزي كار آكادميك كرد.
در مه ۱۹۶۸ چه اتفاقي افتاد؟ به تعبير كريستين بولتانسكي دو نقد فعال شد؛ نقد اجتماعي و نقد استاتيك. نقد اجتماعي را از كارگران و نقد استاتيك را دانشجويان پيش بردند. اما بورديو و ميشل دوسرتو در كارش ميگويد كه مه ۶۸ هم يك انقلاب سمبليك بود، چرا؟ به اين دليل كه روح و سمبلهاي انقلاب داشت و نظام نمادين را تغيير داد، مثل انقلاب مانه سلسلهمراتب (hiérarchie) را به هم زد. روح مه ۶۸ ضد اوتوريته بود، ضد هر اوتوريتهاي، از اوتوريته دانشگاه تا اجتماع، سلسلهمراتب دانشگاهي تا سلسلهمراتب اجتماعي را به هم زد؛ ازاينرو، هم وجه static (ايستا) داشت و هم وجه سوسيال؛ و سپس چهرههاي انقلابي و تعهد انقلابي برايش مهم شد. ميشل دوسرتو ميگويد چرا سمبليك؟ به خاطر گرفتن قدرت تريبونها.
سومين نمونه اين انقلاب سمبليك نيز انقلاب بين پروتستانها و كاتوليكها بود. در قرن شانزدهم به مدت نيمقرن در فرانسه بر سر تصوير (شمايل مقدس) بين پروتستانها و كاتوليكها انقلاب و جنگي به وجود آمد، پروتستانها هر جا شمايل مريم مقدس را ديدند شكستند؛ اين نيز يك انقلاب نمادين بود.
بورديو به يك مورد ديگر نيز اشاره دارد و از مفهومي صحبت ميكند به نام «انقلاب سمبليك موفق»؛ او ميگويد چرا ما تمام انقلابهاي سياسي را درك ميكنيم اما انقلابهاي سمبليك موفق را تشخيص نميدهيم؟ پاسخ ميدهد، چون اتفاقا موفق هستند و نگاه ما را ساختار بخشيده است و بنابراين ما با همان نگاه، نگاه ميكنيم. بورديو توضيح ميدهد كه يك انقلاب سمبليك موفق چيست و پاسخ ميدهد، يك انقلاب سمبليك موفق چون باعث ميشود كه شما در درون آن به خودتان بينديشيد، فاصله لازم براي تشخيص آن نداريد؛ بنابراين يك انقلاب سمبليك به ميزاني كه موفق هست، غيرقابل شناسايي است. در واقع امر اجتماعي است كه شما بايد به عنوان جامعهشناس آن را تشخيص دهيد، زيرا پنهان است و بايد آشكارسازي كنيد و لازمه آشكارسازي داشتن فاصله مناسب با اين جريان است.
انقلاب سمبليك در ايران
سوال ديگر من اين هست كه «آيا به اين معنا كه از آن صحبت شد در ايران ميتوان از يك انقلاب سمبليك نام برد؟» انقلاب سمبليك اگر اتفاق افتاده، چه زماني رخ داده است، در چه ميداني اتفاق افتاده و توسط چه كساني رخ داده است؟
ذهنيت اوليه من اين بود كه هرچه بيشتر كتاب بورديو را ميخواندم، ميگفتم بايد جاي دين و هنر را تغيير داد؛ انقلاب سمبليك اتفاق افتاده اما نه در ميدان هنر، در ميدان دين شايد اتفاق افتاده است. اين موضوع براي من جالب بود و خود term (اصطلاح) سمبليك و البته بحث سمبلها.
در ادامه همين بحث، بخشي ديگر از سوالات من در مورد «اهميت آن» است، چرا اهميت دارد؟ اهميت موضوع براي من مهم است به دليل همان نكتهاي كه در ابتدا اشاره كردم؛ به نظر من ميرسد كه ايدهها در حال از دست دادن وزن خود هستند و حتي گاه كه جنگ ايدهها نيست انگار نبرد نمادها هست. پيش از اينكه من با افراد درباره افكارشان صحبت كنم آنها يك نشانهشناسي دارند، يعني از سمبلهايي استفاده ميكنند تا افكار، ديدگاهها و تعلقاتشان را به شما بشناسانند. در ايران براي برخي نمادها تذكر داده ميشود و توصيه ميشود؛ يك جنگ استاتيك در تمام حوزهها وجود دارد.
يكي از مخزنهاي جدي ديگر سمبلها، «زبان» است؛ از چه كلماتي استفاده ميكنيد و چه تاكيداتي داريد؟ بنابراين در حوزه زبان، پوشش، علايم- زيرا يك سلسله سمبلها را داريم كه قرارداد هستند، به طور مثال، هلال بهصورت قراردادي كشورهاي اسلامي را سمبليزه ميكند. يك سلسله آيكونها داريم كه شمايل هستند، يعني شبيه تصوير هستند و حتما مذهبي است چون ريشه آن ديني است- و نشانهها را داريم، آنها در حال پر كردن جهان هستند و با انقلاب تكنولوژيكي كه انجام شده است و آمدن اينترنت و با عقبنشيني و كنار كشيدن نگارش و كتابت، ميبينيم كه سمبلها در حال مهم و مهمتر شدن هستند (در دنياي اينترنت استيكر و ايماژها را داريم). سوال من اين است كه به ميزان اهميتي كه سمبلها پيدا ميكنند بعضي حوزهها از جمله «هنر» اهميت پيدا ميكنند و به ميزان كموزن شدن انديشه يا باورها، كلمات جاي كمتري يافتهاند؟ ازاينرو، خواستم انقلاب سمبليك را در اين سه حوزه هنر، دين و سياست در ايران دنبال كنم. اين كار ادامه دارد و هنوز كار به پايان نرسيده است، اما براي اينكه ذهنها را درگير اين موضوع كنم از چند نمونه صحبت ميكنم.
انقلاب سمبليك در حوزه هنر در ايران
در بحث هنر افرادي معتقد هستند كه بله انقلاب سمبليك در ايران اتفاق افتاده است و از جانب «بهمن محصص» اين انقلاب رخ داده است؛ او فيگور و فيگوراتيو را تغيير داد. به همين خاطر قبل از محصص داريم و بعد از محصص، رنگها را تغيير داد؛ در نتيجه ميتوان اثبات كرد بهمن محصص يك نقطه عطف و جهش بود. البته من كمي ميتوانم آن را زير سوال ببرم، اما لازم به بحث و توضيح دارد، زيرا به نظر من يكي از شاخصهاي انقلاب سمبليك اين است كه ساختارهاي معرفتي و شناختي و حتي سوسيال را هم تغيير ميدهد. حالا اين انقلاب بود يا خير؟ تاكيد من روي انقلاب (به معني دگرگوني و گسست) است.
پاسخي ديگر كه از دوستان دريافت كردم درباره مكتب «سقاخانه» بود. مكتب سقاخانه يك تحول جدي به وجود آورد و نمادهايي را وارد نقاشي ما كرد؛ پنجره فولاد، قفل، كليد و ديگر نمادها را وارد كرد و در نتيجه نظام سمبليك را تغيير داد.
و باز هم نسبت تحول در هنر (البته پيوند مكتب سقاخانه را با انقلاب ميتوانيم ببينيم)؛ فرض من بر اين است كه شايد انقلاب سمبليك در ميدان هنر به تنهايي نتواند به وجود بيايد، به اين دليل كه وقتي بورديو از انقلاب سمبليك در ميدان هنر در فرانسه صحبت ميكند، ميدان شكل و وزن گرفته است، ميداني كه اتونوميدار است. آيا چنين ميداني (ميدان هنر) در ايران شكل گرفته است؟ اگر بزرگترين تحولات هم در ميدان هنر به وجود آيد، آيا ميتوانيم از كلمه انقلاب در موردشان صحبت كنيم، يعني اينقدر تعيينكننده هستند كه خارج از ميدان نيز تاثيرگذار باشند؟ زياد به اين امر مطمئن نيستم.
همچنين نبرد نمادها يا انقلاب سمبليك حوزهاي است كه الان رو به جريان است و يكي از دانشجويان در حال كار است، اينكه چگونه هنرهاي دستي ميخواهند با تملك و مصادره مضامين ايراني سعي در برندسازي در هنرهاي بومي خودمان را داشته باشند؛ اين جنگ است و انقلاب نيست، زيرا از نگاه بورديو انقلاب ساختارها را تغيير ميدهد.
انقلاب سمبليك در حوزه سياست در ايران
حوزه دوم، انقلاب سمبليك در حوزه سياست است؛ در اين بحث (كتاب مجيد استوار) از انقلاب نمادين و سمبليكي صحبت ميكند كه با انقلاب ايران به وجود آمده است، او مينويسد، از انقلاب به بعد يك انقلاب سمبليكي به وجود آمده است كه در اين باره از روشنفكران نمادساز و از يك نمادستيزي در حال صحبت است. تاكيد استوار بيشتر روي نمادهاي زبان است، به طور مثال، از شريعتي به عنوان يك روشنفكر نمادساز حرف ميزند، از چند نفر صحبت ميكند كه به جنگ نمادهاي غربي ميروند؛ صمد بهرنگي، شريعتي، شادمان و غيره. بنابراين انقلاب را منبعي براي تحول و تغيير نمادين ميداند.
ميخواهم به نمونه ديگري اشاره كنم كه منبع بسيار عالي براي نمادسازي در حوزه سياست است و آن «جنگ» هست. جنگ خودش منبع نمادسازي است و نمادهاي خاص خودش را دارد؛ چفيه، پرچم، مشت و غيره.
انقلاب سمبليك در حوزه دين در ايران
«عاشورا» مهمترين منبع در حوزه دين در هنرهاي شيعي است، در واقع ميتوان گفت هنرهاي شيعي همه ريشه در عاشورا دارند و بايد ديد عاشورا در چه ميداني خودش را تعريف ميكند؛ گاه ميبينيم كه الزاماً تنها در ميدان دين خودش را تعريف نميكند و مناسك آن پهلو ميزند به ميدان هنر و توجيهات هنري ميكند.
زماني از مداحان در مورد هنر در مداحي پرسيده بودند كه پاسخ داده بودند: هنر چيست؟ ما تنها خادمان و نوكران امام حسين عليهالسلام هستيم. سپس ميبينيد همين مداحان در سالهاي بعد و در نسلهاي بعدي استدلالهاي هنري ميكنند و خودشان را به عنوان هنرمند معرفي ميكنند؛ سازهايي مثل سنج و طبل وارد ميشود. عاشورا استاتيك و نمادسازيهاي خودش را ايجاد ميكند.
عاشورا در زمان ما حسين و حمزه داشت، يعني دوگانههايي داشت؛ شهادت حمزهاي در برابر شهادت حسيني. تيپ زينب عليهالسلام كسي است كه پيام عاشورا را منتقل ميكند و حسين با خون. يك دوگانه ديگر كه شريعتي در كتاب خود به آن اشاره ميكند «زينب در مقابل يزيد» است؛ آنها كه رفتند كار حسيني كردند و آنهايي كه ماندن بايد كار زينبي كنند وگرنه يزيدي هستند.
سپس ۵۰ سال از اين ماجرا ميگذرد و شما ميبينيد برخي از اين شخصيتها ديگر حذف ميشوند و يك انقلاب سمبليك ديگر رخ ميدهد؛ ديگر در عاشوراي امروز خبري از حمزه نيست، دوگانه زينب و يزيد ديگر نميبينيم، در عاشوراي امسال از زينبي صحبت ميشود كه پيامش اين است: «آنچه كه از مكتب زينب آموختهايم درس حجاب و ارزش زن بودن است، آنچه از مكتب زينب آموختهايم صبر و استقامت و جان فشاندن است، آنچه از انقلاب زينب آموختهايم... »؛ يعني مدام زينبي بازنمايي ميشد كه صبر و ايثار دارد و در پيام عاشورا جانفشاني ميكند و نه زينب در برابر يزيد. در نتيجه يك تحول سمبليك در عاشوراي امروز رخ داده است، از فعال كردن برخي چهرهها و خاموش كردن چهرههاي ديگر.
در حوزه اشيا و نيز در حوزه رنگها تحولاتي اتفاق افتاده است؛ در دورهاي سرخ و سياهي است و امروز رنگ سبز وارد ميشود. در زمان ما اشيا و ابژههايي كه براي عاشورا بود متفاوت با امروز بود.
نقش دولت در ايجاد انقلاب سمبليك
در نتيجه با اين سه نمونه، محصص و سقاخانه يا فعاليت براي برندسازي در حوزه هنر، جنگ در حوزه سياست و عاشورا در حوزه دين، پرسش اين ميتواند باشد: «آيا ميتوان در اين نمونههايي كه از آنها صحبت شد از يك انقلاب صحبت كرد؟» هنوز هيچ جواب قطعي نميتوان داشت و تنها براي درگير كردن ذهنها بحث را مطرح كردم. به نظر ميرسد ما به آخرين حرف بورديو در جلد دوم درسهاي او در كالج دو فرانس كه نام آن هست «درباره دولت» ميرسيم كه بحث و نظريهاش اين است: بزرگترين نهادي كه ميتواند توزيع سرمايه نمادين و توزيع قدرت نمادين كند و بنابراين امكان انقلاب نمادين را فراهم سازد «دولت» است؛ دولت نقش تعيينكننده دارد. آيا ميتوان دولت را در فرانسه الآن به عنوان توزيعكننده قدرت با دولت در ايران مقايسه كرد؟
من به اين نتيجه ميرسم كه نميتوان به بحث «انقلاب سمبليك» انديشيد مگر اينكه به «دولت» انديشيد. گاهي اوقات فكر ميكنم بعضي از اين انقلابها خودآموخته و خودانگيخته هستند؛ ما انقلاب نميكنيم، بلكه ما در شرايطي قرار ميگيريم كه انقلاب ميشود و ما نيز با موج انقلاب همراهي ميكنيم.
اما امروز با به وجود آمدن پديده ديگري كه دولت را نيز ميتواند ملعبه خودش كند، گاه با شرايطي روبهرو هستيم كه انقلاب ايجاد ميشود، يعني سياستگذاري براي ايجاد انقلاب ميشود، مثل همين مدل برندسازي. به نظر من امروز ما بهسختي ميتوانيم از ايجاد انقلاب در يك ميداني صحبت كنيم بدون اينكه به ميدانهاي ديگر توجه كنيم.
برش-1
«انقلاب سمبليك چيست» و «چگونه عمل ميكند»؟ بورديو ميگويد: «هم ميخواهم انقلاب را بفهمانم و هم آثاري كه منجر به انقلاب شدند و ايده انقلاب سمبليك را قابل فهم كنم. يك انقلاب سمبليك مثل يك انقلاب سياسي ساختارهاي شناختي را تغيير ميدهد و حتي گاه ساختارهاي اجتماعي را. مقصود از انقلاب سمبليك، انقلابي در ساختارهاي شناختي، زيباشناختي، اخلاقي و در نتيجه ربط گاه مستقيم و غيرمستقيم با انقلاب سياسي و اجتماعي است؛ انقلاب سمبليك نظم زيباشناسي را تغيير ميدهد.»
بورديو توضيح ميدهد يك انقلاب سمبليك موفق چون باعث ميشود كه شما در درون آن به خودتان بينديشيد، فاصله لازم براي تشخيص آن نداريد؛ بنابراين يك انقلاب سمبليك به ميزاني كه موفق هست، غيرقابل شناسايي است.
برش- 2
در كتاب مجيد استوار از انقلاب نمادين و سمبليكي صحبت ميكند كه با انقلاب ايران به وجود آمده است، او مينويسد، از انقلاب به بعد يك انقلاب سمبليكي به وجود آمده كه در اين باره از روشنفكران نمادساز و از يك نمادستيزي در حال صحبت است. تاكيد استوار بيشتر روي نمادهاي زبان است، به طور مثال، از علي شريعتي به عنوان يك روشنفكر نمادساز حرف ميزند، از چند نفر صحبت ميكند كه به جنگ نمادهاي غربي ميروند؛ صمد بهرنگي، شريعتي، شادمان و غيره. بنابراين انقلاب را منبعي براي تحول و تغيير نمادين ميداند.