• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3412 -
  • ۱۳۹۴ چهارشنبه ۱۸ آذر

چالش‌هاي تاريخي توسعه در نشستي با حضور محمد امين قانعي راد و ابراهيم توفيق

توهـم مهنـدسـانه

بحث توسعه در ايران نابهنگام است

  عاطفه شمس- محسن آزموده/ بيش از يك سده است كه در ايران در كتاب‌ها و مقالات و سخنراني‌ها و گفتارها از توسعه حرف مي‌زنيم، از امكان يا امتناع آن. اما ابراهيم توفيق معتقد است كه تمام آنچه در اين زمينه توليد شده، از صرف بيان دغدغه فراتر نرفته است. او تاكيد مي‌كند كه قطعا ميل به توسعه هست، اما اين ميل تا زماني كه بدل به پرسش و در نتيجه دانشي انتقادي نشود، در همان چرخه تكراري نگاه ذات‌گرايانه يا تاريخ‌گرايانه باقي مي‌ماند و حتي از برساختن آينه‌اي در برابر مداخله‌هاي مهندسانه در حيات اجتماعي نيز ناكام مي‌ماند. محمد امين قانعي راد نيز تاكيد بيش از حد بر موانع توسعه را مشكل اصلي گفتارهاي موجود درباب توسعه در ايران مي‌خواند و معتقد است مشكل اصلي اين رويكرد نگرش ذات‌گرايانه به اين مقوله است، در حالي كه نگرش امكاني و تاريخي به مقوله توسعه بيش از تاكيد بر موانع، بر منابع تاكيد مي‌كند و به دنبال راه برون‌رفتي از وضعيت توسعه نيافتگي است. در ادامه سلسله نشست‌هاي انجمن علمي تاريخ دانشگاه شهيد بهشتي در باب مقوله توسعه و چالش‌هاي پيش روي آن اين دو استاد علوم اجتماعي كوشيدند از منظر جامعه شناختي به توسعه و ادبياتي كه تحت عنوان آن در جامعه ايران توليد‌شده، نگاه كنند كه در ادامه گزارشي از آن از نظر مي‌گذرد. ‌

 توسعه در مقياس جهاني و ملي چالشي ريشه‌دار است
محــمد امــين قانعي‌راد، رييس انجمن جامعه ‌شناسي ايران با تاكيد بر اينكه جامعه بدون سياست، اقتصاد و فرهنگ يك واقعيت ناممكن و امر ميان تهي است، گفت: جامعه از ابعاد مختلف اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي تشكيل شده است كه مجموعه آنها را بايد با هم در نظر گرفته و مورد تحليل قرار داد، بنابراين در مباحثي كه در اين جلسه مطرح مي‌شود اين لايه‌ها به هم پيچيده خواهد بود.
وي چالش توسعه را به دو معنا يك امر تاريخي دانسته و افزود: يكي اينكه ريشه در گذشته دارد و خيلي نمي‌توان در حال حاضر آن را بررسي كرد چرا كه از نظر تاريخي چه در مقياس جهاني و چه ملي يك چالش ريشه‌دار است. در مقياس جهاني شايد اين چالش به صورت روشن خود را در قرن نوزدهم در اروپا نشان داد و پيامدهاي بسيار متعددي براي جامعه اروپايي داشت. اما از نظر مقياس داخلي و ايراني، مي‌توان چالش توسعه را حداقل به دوره مشروطه برگرداند. يعني از زماني كه توسعه به يك معنا شروع شد، همراه با آن نيز چالش‌هاي توسعه شكل پيدا كرد. اما اينكه در انقلاب مشروطه چه اتفاقاتي رخ داد كه ما را هم با توسعه و هم با چالش‌هاي آن مواجه كرد، ديدگاه‌ها و تحليل‌هاي متفاوتي وجود دارد. الكسي دو توكويل، مورخ و جامعه شناس معروف قرن نوزدهم، زماني كه درباره تاريخ اروپا صحبت مي‌كند، مي‌گويد كه از قرن دوازدهم تاكنون بيش از 600سال است كه ما شاهد روند دموكراتيزاسيون يا دموكراتيزه شدن جامعه در اروپا هستيم و معتقد است تمام تلاش‌هايي كه در جهت محدود كردن اين روند انجام گرفته، همه در نهايت به نفع توسعه اين روند تمام شده است. بنابراين به گونه‌اي صحبت مي‌كند كه گويا اين روند يك نوع جبر تاريخي است كه برخلاف ميل انسان‌ها و بنا به دلايل ساختاري به پيش مي‌رود و انسان‌ها بيش از پيش خواستار برابر شدن شرايط زندگي خود هستند. توكويل، دموكراتيزه شدن را نيز به اين معنا به كار مي‌برد اما به‌گونه‌اي كه گويا يك روند جبر تاريخي است.

‌ توسعه امري تاريخي و اقتضايي است
دوم اينكه، توسعه امري اقتضايي و تاريخي است، بنابراين وابسته به تلاش نيروهاي اجتماعي گوناگون براي برساخت توسعه است. البته فقط بحث تلاش نيروها نيست بلكه مساله فضاي مقدورات تاريخي نيز تا حدي تاثيرگذار است. يعني ممكن است عوامل ساختاري كه ريشه در تاريخ و فرهنگ دارد بر آن اثر بگذارد اما نه اينكه به صورت جبرگرايانه حاكم باشد بلكه در تعامل با تلاش نيروهاي گوناگون اجتماعي كه مي‌خواهند به نيروهاي تاريخي تبديل شوند، معنا مي‌يابد. يعني كنشگران مي‌خواهند كنشي تاريخي را انجام دهند تا بتوانند جهت و سمت و سوي تاريخ را تعيين كنند. بنابراين در تعامل اين دو دسته از عوامل يعني عوامل ساختاري و عوامل وابسته به كنشگرها، جنبش‌هاي اجتماعي، تمايلات انساني و معناهايي كه انسان‌ها در ذهن خود دارند تاريخ شكل پيدا مي‌كند. همين قضيه ما را به اين سمت مي‌كشاند كه هر نوع ديدگاه ذات‌گرايانه نسبت به توسعه كشور را در پرانتز بگذاريم.
وي ادامه داد: ديدگاه‌هايي كه وجود دارد بيشتر متمركز بر موانع اجتماعي و فرهنگي توسعه است به اين معنا كه ساختار فرهنگي و اجتماعي كشور به نحوي است كه توسعه ناممكن است. حال ناممكن بودن توسعه با عناوين مختلفي مورد بحث قرار مي‌گيرد؛ يكي بحث امتناع تفكر است كه در بين برخي صاحب‌نظران مطرح شده و آقاي طباطبايي و آقاي آرامش دوستدار تا حدي به اين مقوله مي‌پردازند، هرچند كه انديشه‌هاي آقاي طباطبايي متاخر تا حدي نسبت به اين قضيه متفاوت شده است. امتناع تفكر يعني تفكر در جامعه ايراني ممكن نيست و توسعه نيز وابسته به تفكر است و چون ما با نوعي تصلب ذخاير فرهنگي مواجه هستيم لذا اين گذار از سنت به مدرنيته به تعبيري مشكل و امري ممتنع است. به همين دليل اين افراد به اين معنا از امتناع توسعه صحبت مي‌كنند و معتقدند كه فرهنگ و تاريخ ايراني داراي ويژگي‌هاي غيرتوسعه‌طلبانه است. اين تا حد زيادي به نگرش‌هاي شرق‌شناسانه ربط پيدا مي‌كند كه دكتر توفيق در اين باره نقدهاي خوبي دارند كه چگونه اين نگرش‌ها توسعه را براي كشورهايي مثل ما به امري ممتنع و غيرممكن تبديل مي‌كند. در حالي كه خود من معتقد هستم كه به جاي رويكرد موانع ما بايد به رويكرد منابع توجه كنيم. يعني هر چيزي كه گمان مي‌كنيم مي‌تواند مانعي براي توسعه ما باشد چه بسا يك منبع براي آن باشد.
به عبارت ديگر اگر در فرهنگ ما قواعدي وجود دارد كه يك چرخه باطل بازتوليد فرهنگي را ايجاد كرده‌اند كه امكان توسعه- در تعبير برخي‌ها- وجود ندارد، امكان اينكه اين چرخه در مقاطعي توسط برخي كنش‌ها و تفسيرهاي انساني و تحت تاثير عوامل ساختي تغيير كند و از بازتوليد فرهنگي به توليد فرهنگي برسيم وجود دارد. بازتوليد فرهنگي يعني تدوام همان قواعد پيشين اما توليد فرهنگي يعني بتوانيم قواعد جديدي را ترسيم و مستقر كنيم. بر مبناي اين نگاه، قواعد - يعني هنجارها، ارزش‌ها، ذهنيت فرهنگي و چارچوب‌هاي ذهني كه به‌طور تاريخي بر ذهن ما حاكم است- خود كار نمي‌كنند بلكه به كار گرفته مي‌شوند. بنابراين من ديدگاه‌هايي را كه مي‌گويند اسلام مخالف توسعه است همان قدر نمي‌پذيرم كه گفته شود اسلام موافق توسعه است. من معتقدم كه اين ظرفيت در ميراث فرهنگي همه كشورهاي جهان وجود دارد كه سنت را جور ديگري تفسير كنند يا به همان شكل آبا و اجدادي به آن بنگرند. بنابراين ما هيچ چيزي نداريم كه بگوييم اين يك قاعده است كه به صورت تاريخي بر كشور ما حاكم است و از آن گريزي نداريم.
وي ادامه داد اگر شما توسعه را به مثابه يك امر تاريخي ببينيد به چنين ديدگاهي مي‌رسيد كه با آن ديدگاه ذات‌گرايانه تا حدي فاصله دارد. حتي برخي از مورخان، جامعه‌شناسان و اقتصاددانان مثل دكتر كاتوزيان مي‌بينيد كه چرخه شورش و استبداد را درمورد ايران مطرح مي‌كند و اين مبتني بر مطالعات طولاني‌مدت ايشان است. به اين معنا توسعه يك امر تاريخي و اقتضايي است و به نيروهاي اجتماعي مختلف بستگي دارد كه به ميدان تاريخ آمده و عمل مي‌كنند. البته تنها به عمل آنها وابسته نيست و عوامل تاريخي نيز در آن موثر است. يعني به‌طور پارادوكسيكالي ما هم مي‌توانيم در فضاي تاريخ كار كنيم ولي در فضاي مقدوراتي كه تاريخ براي ما فراهم مي‌كند نه در فضاي مطلق. به همين دليل است كه آن جمله معروف ماركس كه مي‌گويد «انسان‌ها مي‌توانند تاريخ را تغيير دهند ولي در شرايطي كه تاريخ براي آنها تعيين مي‌كند» معنا مي‌يابد.

‌ با بحران دموكراتيزه شدن
 جامعه مواجه هستيم
رييس انجمن جامعه‌شناسي در بحث ريشه داشتن توسعه در گذشته مجددا به بحث مشروطه بازگشته و گفت بعد از مشروطه تاكنون ما با يك بحران رو به رو هستيم كه هنوز حل نشده است. دو توكويل اسم اين بحران را بحران دموكراتيزه شدن جامعه يا به عبارتي بحران دموكراسي مي‌گذارد. بحران دموكراسي نيز در وهله اول چيزي نيست جز تغيير مناسبات اجتماعي و در مراتب بعدي در عرصه مناسبات سياسي خود را نشان مي‌دهد. تغيير مناسبات اجتماعي به گونه‌اي اتفاق مي‌افتد كه آدم‌ها احساس مي‌كنند مي‌توانند خود را با يكديگر مقايسه كنند. اين يك پديده عجيب تاريخي و متاخر است. در ايران صد و‌اندي سال است كه اين پديده ايجاد شده گويا در گذشته ما در يك چارچوب تقديرگرايانه به‌سر مي‌برديم و نظم اجتماعي كه وجود داشت نظمي بود كه توسط خدا و نيروهاي برتر ايجاد شده بود و گريزي از آن وجود نداشت، گويا جايگاه اجتماعي هر فرد را تقدير براي او معين كرده بود. اما در 110 سال اخير نگرش‌هاي تقديرگرايانه به‌شدت در حال تغيير است تا جايي كه تمام افراد فوق مذهبي نيز تحليل‌هاي سياسي- اجتماعي ارايه مي‌دهند. به عبارتي كم‌كم اين ذهنيت در حال ايجاد شدن است كه همه‌چيز توسط آدميان تعيين مي‌شود كه اين ذهنيت نيز مانند ذهنيت تقديرگرايانه پيشين غلط است. اين ذهنيت همراه با شكل‌گيري يك بينش فراگير جامعه‌شناختي-تاريخي دفرمه در افراد است كه منحرف شده و خيلي چارچوب ندارد.

 عدالت‌طلبي در جامعه ايجاد
بحران مي‌كند
وي در تشريح‌گرايش‌هاي عدالت‌طلبانه افزود: با رخ دادن اين تغييرات مساله‌اي به نام عدالت مطرح شد. البته مساله عدالت هميشه در طي تاريخ وجود داشته اما نه به شكل مدرن كنوني. عدالت‌طلبي خواسته‌اي است كه در پي مقايسه خود با ديگري به وجود مي‌آيد و تا حدي در جامعه بحران ايجاد مي‌كند. نه اينكه نبايد‌گرايش‌هاي عدالت‌طلبانه وجود داشته باشد به اين معنا كه بحران معاصري كه ما در آن به سر مي‌بريم ريشه در چه تحولات فرهنگي و اجتماعي دارد. براي حل اين بحران، غرب دو راه‌حل در پيش گرفته است، آن طور كه ما از دوركيم آموخته‌ايم، يكي راه‌حل توماس هابز است درمورد لوياتان يعني وجود يك قدرت سياسي مقتدر تا بتواند به جامعه انضباط ببخشد. يكي نيز راه‌حل قرارداد اجتماعي روسو است. يعني انسان‌ها با ايجاد قراردادهاي اجتماعي و مبتني بر عقلانيت مسائل خود را حل كنند. به نظر مي‌آيد هيچ يك از اين دو براي نظم اجتماعي جواب نداده است. انقلاب مشروطه بحراني را آفريد كه گويا بخش زيادي از روشنفكران، سياستمداران و مردم عادي جامعه به اين نتيجه رسيدند كه به اقتدار رضاشاهي براي آرام كردن جامعه نياز است. يعني با اينكه رضاشاه توسط انگليس به قدرت رسيد اما تفكر پذيرش او در جامعه به‌شدت در حال گسترش بود. اما در سال 1320 با تغيير كوچكي همه‌چيز از هم مي‌پاشد گويا اين لوياتان نتوانسته كاري از پيش ببرد و مجددا هرج و مرج اجتماعي به وجود مي‌آيد. سال‌هايي است كه احزاب روي كار مي‌آيند كه ممكن است آن را نشانه دموكراسي بدانيد اما من معتقد هستم كه فرآيند دموكراتيزه شدن جامعه با هرج و مرج پيوستگي دارد و اينكه چگونه مي‌تواند اين دو را از هم جدا كرد زماني است كه ما مي‌توانيم بر بحران دموكراسي فايق بياييم. تا سال 1332 و بعد دوره استبداد ديگري ايجاد مي‌شود تا سال 57 حركتي كه از سوي مردم ايجاد شد بار ديگر عدالت را به صحنه آورد بنابراين انتظار مي‌رفت موج دوم نيز پيامدهايي را داشته باشد. مهم‌ترين آنها، ورود توده‌ها به عرصه سياست، انفجار انتظارات، ايجاد عطش منزلت در تمام عرصه‌ها و اقشار است كه همه‌چيز را به گونه‌اي متزلزل مي‌كند. سومين موج عدالت‌خواهي نيز در آغاز هزاره سوم و در سال 1384 اتفاق افتاد كه ناشي از بحران دموكراسي بود. در واقع حركت احمدي‌نژاد، متبلور كردن دوباره بحران دموكراسي در كشور بود اما در حال حاضر و در دولت روحاني مجددا به استراتژي توسعه بازگشته‌ايم.

ميل توسعه هست، گفتمان توسعه نيست
ابراهيم توفيق استاد جامعـــه‌شناسي تاريـــخي ديگر سخنران اين نشست بود كه بحث خود را با اشاره به دشواري مبحث توسعه آغاز كرد و گفت: بحث توسعه در جامعه ما به دو معنا نابهنگام است. نخست با رويكرد عقل سليم و از منظر يك شهروند به اين موضوع مي‌پردازم. در وضعيت واقعي‌اي كه با آن روبه‌رو هستيم، گفتمان توسعه مدت‌هاست كه وجود ندارد و ما چيزي به اسم توسعه نداريم و مقوله جدي‌اي تلقي نمي‌شود. منظورم اين نيست كه جامعه ما ضدتوسعه است. ميل توسعه وجود دارد. اما اين ميل در تناسب قواي قابل مقايسه‌اي متحقق نمي‌شود. ما با واقعيتي روبه‌رو هستيم كه در آن نه گفتمان توسعه وجود دارد و اراده‌اي به توسعه وجود دارد. يعني آن ميلي كه در جامعه وجود دارد، تبديل به نيرو نمي‌شود تا بتوانيم نشان دهيم كه چگونه عمل مي‌كند. هر جا نيز كه مي‌خواهد به نيرو بدل شود، با ضدنيروهايي مواجه مي‌شود كه آن را ناممكن مي‌كند.
وي توسعه را پيشرفت و دستيابي به استانداردهاي قابل قبول خواند و گفت: سازوكارهاي دولتي ما به خصوص در هشت سال گذشته هر گونه توسعه را ناممكن مي‌كند و ظرفيت‌هاي توسعه‌اي كه از آغاز قرن به تدريج و با بدبختي شكل گرفته بودند، در اين دوره به تدريج واسازي شدند. توسعه به معناي متعارف كلمه يك فرآيند نخبه‌گرا و دولت‌محور است، يعني دولتي بايد وجود داشته باشد كه توسعه را از طريق كنار گذاشتن موانع و به كار گرفتن منابع به كار اندازد. در هشت سال دولت پيشين شاهد فروپاشي تمام مولفه‌هاي ضعيف دولت توسعه هستيم. در اين سياست‌ها شاهد ترجيح منافع فرقه‌اي و گروهي بر مصالح عامه در سازوكار دولتي هستيم. براي مثال مساله تامين اجتماعي را مي‌توان در نظر گرفت. يكي از استلزامات توسعه در نظر گرفتن ساكنان كشور در مقام شهروند و صاحب حق است. ما شاهديم كه در دولت پيشين مقوله تامين اجتماعي از حق جدا شده است و در نتيجه سازوكارهاي دولتي كه طي دهه‌ها شكل گرفته‌اند و به نوعي حداقلي از تامين اجتماعي را ممكن كرده‌اند، كنار گذاشته شدند. در نتيجه مساله حق ديگر مطرح نيست و مبناي تامين اجتماعي ديگر حق نيست، بلكه وفاداري است. اين اقدامات ايده توسعه را بلاموضوع مي‌كند. مثال ديگر سازوكارهايي است كه در سازمان برنامه و بودجه به هدف بسيج منابع براي توسعه شكل گرفته بود و در اين هشت سال به‌طور خاص همه آنها تخريب شد. به همين معناست كه مي‌گويم بحث توسعه نابهنگام است. منظور من از نابهنگام صرفا وجه نوميدانه آن نيست، بلكه معناي نيچه‌اي آن را نيز مد نظر دارم. تفكر در تامل به نابهنگامي ‌زاده مي‌شود.

‌ بحث توسعه نزد ما تنها بيان دغدغه است
اين استاد جامعه‌شناسي در ادامه به گزارش امر واقع اشاره كرد و گفت: در اينجا نيز ما ظاهرا بحث توسعه را زياد داريم. اما تاكيد مي‌كنم كه اين دغدغه «ظاهري» است. در علوم اجتماعي جامعه‌شناسي توسعه يك دانش تجويزي (normative) است. يعني راجع به اين تامل مي‌كند كه چگونه بر اساس رويكرد موانع يا رويكرد منابع توسعه امكان‌پذير مي‌شود. تعاريف از توسعه نيز متناظر با رويكردهاي مدرنيزاسيون تلقي كردن توسعه، يا رويكرد ليبرال يا رويكرد عدالت محور يا رويكرد... تفاوت مي‌كند. اما وقتي به نظام دانش در علوم اجتماعي مي‌نگريم، مي‌بينيم اين نوع از توسعه زماني امكان‌پذير مي‌شود كه يك جامعه‌شناسي عمومي‌تري نيز باشد كه وجه توصيفي و تحليلي داشته باشد. يعني اگر توسعه ضرورت تاريخي نيست، بلكه امر ممكن (contingent) است، يعني امكان تحقق آن بستگي به تناسب قوا دارد، آنگاه احتياج به نوعي از دانش داريم كه به ما بگويد تناسب قوا چيست، بدون اينكه قضاوت ارزشي كند كه اين تناسب قوا خوب هستند يا خير. بر مبناي چنين دانشي جامعه‌شناسي توسعه بنا مي‌شود. من از علوم اجتماعي اين را فهميده‌ام كه بايد گفت‌وگويي در بگيرد ميان جامعه‌شناسي توصيفي-تحليلي (انتقادي) و جامعه‌شناسي تجويزي كه مي‌خواهد به مهندسي اجتماعي در مورد جامعه فكر كند. اين فهم من از علوم اجتماعي را تجربه جوامع ديگر نيز نشان مي‌دهد.
‌ جامعه‌شناسي توسعه مطلقا نداريم
توفيق گفت: با اين درك از جامعه‌شناسي، به نظرم مي‌رسد بر خلاف اينكه ما مدام از توسعه حرف مي‌زنيم، چيزي به اسم جامعه‌شناسي توسعه در نظام دانشگاهي كشور مطلقا مشهود نيست. نظام دانش ما چيزي به اسم جامعه‌شناسي توسعه نمي‌شناسد. آنچه ما داريم، تذكر دادن به توسعه است. تذكري كه عمدتا بالاجبار به سمت رويكرد موانع توسعه سوق مي‌يابد، يعني پيش از اينكه تحليل دقيقي از واقعيت‌ها و شدن‌هاي خودمان در 100سال گذشته داشته باشيم (تحليلي كه بالاجبار تاريخي است)، بر اساس مقولاتي ذات‌گرايانه (ژانر خلقيات) يا بيش از حد درازمدت (مثل دكتر كاتوزيان، يا بحث امتناع تفكر) سخن مي‌گوييم. اين‌گونه مباحث تنها مي‌گويد كه بيانگر آنها دغدغه توسعه دارد، اما امتناع تفكر و خلق و خوي ايراني و تداوم استبداد و... توسعه را ناممكن مي‌كند. در نظام دانش ما چيزي بيش از اين نمي‌بينيم. فرقي هم نمي‌كند كه معيار توسعه در اين بيان دغدغه‌ها چيست، بالاخره هر‌كس معياري براي توسعه دارد. اما نگاه من به قضيه انتزاعي‌تر است. ما مدام مي‌گوييم دغدغه توسعه داريم، اما با ارجاع به يكي از موانع ذات‌گرايانه يا تاريخي توضيح داده شده، اين توسعه امكان‌ناپذير شده است. ما دايم اين را تكرار مي‌كنيم. از اين تكرار امكان شكل‌گيري گفتمان توسعه به وجود نمي‌آيد.

هزاران جلد مطالعه سفارشي
 و غيرجدي
وي در ادامه گفت: البته ما در نظام دانش مقطعي داريم كه چيزي به اسم ديسكورس توسعه در حال شكل‌گيري هست، اگر به موسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران كه دكتر نراقي و ديگران در آن حضور داشتند يا مطالعات سازمان برنامه برگرديم، شاهد پايه‌گذاري نوعي جامعه‌شناسي توسعه بدون اينكه بتواند خيلي تئوريك با اين موضوع درگير شود، هستيم. دستاوردهاي آن نيز در درجه اول مطالعات اجتماعي هستند كه توصيفي هستند. پشت اين توصيف‌ها گاهي طرفداري از توسعه و گاهي با نگاه نوستالژيك از دست رفتن سنت‌ها را مي‌توانيم بازيابي كنيم. يعني در آن تحقيقات توصيفي شاهد توليد نوعي دانش يا دست كم جمع‌آوري اطلاعات هستيم. اين گام اوليه براي شكل‌گيري ديكورس علمي توسعه است. اما اين بنا بعدا با شدت و حدت از‌بين رفت و اين بنياد نابود شد و هر وقت ميلي به سمت ايجاد اين بنياد به وجود مي‌آيد، باز يك موج عجيب و غريب عليه آن شكل مي‌گيرد. در نتيجه آن چه ما به ويژه بعد از انقلاب داريم اين است كه به سراغ خود واقعيت نمي‌رويم يا اگر هم مي‌رويم، به شكل پيمان كارانه اين كار را انجام مي‌دهيم. يعني از درون نظام آكادميك ميل به توليد به دانش تبديل به نيرو نمي‌شود. از بيرون (مثلا شهرداري) از ما (اصحاب علوم اجتماعي) مي‌خواهند اين مطالعات را انجام بده و بعد هم از آن جا كه جامعشناسان مي‌دانند سرنوشت اين مطالعات چيست، آنها را مطلقا جدي نمي‌گيرند. يعني بايد با ذره‌بين بگرديد تا در هزاران جلد مطالعاتي كه به اين نحو شكل گرفته‌اند، يكي يا دو تا پيدا كنيد كه جديتي در آنها باشد و ربطي به نظام دانش ندارد.
‌ نيازمند نظريه دولت هستيم
توفيق گفت: ما حتي توصيف اين تناسب قوايي كه توسعه را ناممكن كرده‌اند را نيز نداريم. اوايل دهه 1980 چند مطالعه بسيار جدي با رويكرد پوزيتيويستي و غير‌تاريخي (كه رويكرد من نيست) درباره سازمان برنامه و بودجه هستيم. يعني دانشي توليد مي‌شود. اغلب نيز متاسفانه در زبان انگليسي هستند. اما بعد از آن خبري از آنها نيست. از زماني كه عباس‌ميرزا پرسش تاريخي را مطرح مي‌كند و دغدغه ما چرايي عقب ماندگي است، تا لحظه حال نتوانسته‌ايم دانشي را سازمان دهيم كه بدون آنكه دايم ديگران را به بدفهمي متهم كند، شرايط را توصيف كند. اينجا آن مطالعه توصيفي و تحليلي كه مد نظر من است، به دغدغه ما بدل نمي‌شود. محقق ما يك جامعه‌شناسي توصيفي و تحليلي از شدن‌هاي تاريخي كه از قضا تحت تاثير ديسكورس توسعه بوده، ارايه نكرده است. ما چيزي به اسم جامعه‌شناسي دولت نداريم، با اين حساب چطور مي‌شود درباره جامعه‌شناسي توسعه حرف زد؟ منظور من از جامعه‌شناسي دولت، جامعه‌شناسي سياسي نيست. ما نيازمند نظريه دولت (state theory) هستيم تا بتوانيم دو كلمه حرف جدي راجع به توسعه، تجويزي يا غيرتجويزي   بزنيم.

‌ نيازمند تحليل قوا هستيم
وي نتيجه اين فقدان را مباحثي خواند كه مدام تاكيد مي‌كنند كه ما دغدغه توسعه داريم، اما موانع تاريخي يا ذات‌گرايانه جلوي آن را مي‌گيرند. وي گفت: به اين معنا بحث توسعه در نظام دانش نيز نابهنگام است. اما يك امكان براي ما به وجود مي‌آورد و بحث من معطوف به آن است. با طرح اين نوع از مساله مي‌خواهم تلنگري به نظام دانش وارد كنم. يعني اگر ميل به توسعه دارد، بايد به اين بينديشد كه اين ميل را به سوال تبديل كند؟ من وقتي مباحث دكتر سريع‌القلم يا دكتر كاتوزيان يا ديگراني كه در اين حوزه كار مي‌كنند، را مي‌خوانم مي‌بينم كه ايشان فقط به من مي‌گويند توسعه چيزي است كه در اين زمان تاريخي معين در اروپا اتفاق افتاده است، استانداردهايش اينها هستند و با در نظر داشتن اين شاخص‌ها مي‌بينم كه اين را در جامعه خودمان نداريم. ايشان مي‌گويند ما جامعه استبدادزده هستيم و... با چنين بحث‌هايي به جايي نمي‌رسيم. ما نيازمند تحليل قواي سياسي يا اجتماعي هستيم و تحليلي كه به ما بگويد تناسب قوا در يك لحظه مشخص تاريخي به چه نوعي از توسعه يا عدم توسعه انجاميده است. ما اگر نتوانيم چنين تحليلي را توليد كنيم، بحث راجع به توسعه در سطح باقي مي‌ماند.

‌ توهم مهندسانه توسعه داريم
توفيق در پايان گفت: در ابتدا راجع به امر واقع و سپس راجع به گزارش امر واقع سخن گفتم. از اين بحث مي‌خواهم به اين نتيجه برسم كه وقتي گزارشي عالمانه نسبت به امر واقع وجود ندارد، امر واقع به آن شرايطي منجر مي‌شود كه شاهد آن هستيم. بحث من البته شخص مهندس‌ها نيست، بلكه به قول توكلي طرقي، مهندسي انديشي و مهندسانه نگاه كردن به حيات اجتماعي است. اين امر هر جا اتفاق افتاده فاجعه‌آميز بوده است. اما در جاهايي كه اين رويكرد اتفاق افتاده، ‌وقتي با توليد دانش اجتماعي كه با توصيف قوا همراه بوده و امكان نقد را فراهم آورده، از درجه آن فاجعه كم شده است. در آن زمان است كه اشكالي از توسعه فراهم شده‌اند كه ضمن آنكه فاجعه‌آميز بوده‌اند، ‌دستاوردهايي براي حيات هم داشته‌اند. ما الان تنها توهم مهندسانه توسعه را داريم، يعني‌ توهم مهندسانه دستبرد در فضا، طبيعت، حيات اجتماعي و فرهنگ؛ بدون اينكه آينه‌اي (نظام دانشي) مقابلش داشته باشد كه به آن نشان دهد چقدر چهره‌اش كريه است. ما در اين كراهت زندگي مي‌كنيم. تا وقتي كه ما نظام دانش نداشته باشيم و به سمت آن نيز حركت نكنيم، نمي‌توانيم آينه‌اي درست كنيم و نشان دهيم كه چه فاجعه‌اي در حال وقوع است و چه راهكارهايي براي آن مي‌تواند وجود داشته باشد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون