نامت بماند تا ابد
اي جان ما روشن ز تو
سيامك مختاري٭/ پيامبر اكرم (ص) در قرآن با اوصاف متعددي توصيف شده است و در موارد عديدهاي آن حضرت تكريم شده است. از آن جمله آيه 72 سوره حجر كه ميفرمايد: «لعمرك انّهم لفي سكرتهم يعمهون»، (سوگند به جان تو كه آنان در سرمستيشان سرگشتهاند)، (حجر، 72) تنها كسي كه خداوند در قرآن به جانش سوگند ياد كرده، پيامبر (ص) است.
از هـمـه انبياء قـبـاي لـعـمـرك
راست نه جز بر قد رساي محمد
عابد تبريزي
و اين آيه، دلالت بر اين دارد كه گراميترين جان نزد خداوند، جان پيامبر (ص) است. پيامبر اكرم(ص) آن گونه كه بزرگان اهل معرفت گفتهاند به منزله جان اين جهان است. اين جهان در حكم پيكرهاي است كه جانش پيامبر (ص) است. آسمانها، زمين، انبيا و... مراحل نازله و متوسط هستي را به فرجام رساندند تا رسيد به مرحلهاي كه خداوند ميفرمايد: «لقد منّالله علي المومنين اذبعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيّهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و انْ كانوا من قبل لفي ضلال مبين»، (به راستي خداوند بر مومنان منت نهاد [و نعمت داد] آنگاه كه پيامبري از ميان خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان ميخواند و پاكيزهشان ميدارد و به آنان كتاب و حكمت ميآموزد، در حالي كه در گذشته در گمراهي آشكاري بودند) (آل عمران، 164).
تنها در موردي كه در قرآن از آن به عنوان «منّت» يا نعمت سنگين ياد شده است بعثت پيامبر اكرم (ص) است، پيامبر اكرم (ص) يا حقيقي كه آن حضرت (ص) از آن برخوردار بود و آن حقيقت 63 سال در كالبد حضرت (ص) اين دنيا را نوراني ساخته بود روح كل اين عالم است. از اين رو در قرآن وقتي از رسالت ديگر انبيا سخن رفته است، در محدوده قوم و قبيله آنها مطرح فرموده: مثلا: «و الي عاد اخاهم هوداً»، (اعراف، 65) يا «و الي ثمود اخاهم صالحاً»، (هود، 61) يا «و الي مدين اخاهم شعيبا»، (عنكبوت، 36) ولي در مورد پيامبر اكرم (ص) هيچگاه سخن از محدوده، و قوم و قبيله خاصي نيست بلكه مخاطب، همه انسانها هستند: «يا ايها الناس قد جاءكم الرّسول بالحق من ربكم»، (اي مردم! اين پيامبر حق و حقيقت از جانب پروردگارتان براي شما آمده است)، (نساء، 170) يا ميفرمايد: «قل يا ايها الناس انّي رسولالله اليكم جميعاً...»، (بگواي مردم من پيامبر الهي به سوي همه شما هستم...)، (اعراف، 158) و در ادامه آيه ميفرمايد: «... فامنوا بالله و رسوله النبي الامي الّذي يومن بالله و كلماته واتّبعوه لعلكم تهتدون»،
(... پس به خداوند و فرستادهاش پيامبر امي كه به خدا و كلمات او ايمان دارد، ايمان بياوريد و از او پيروي كنيد باشد كه هدايت يابيد)، (اعراف، 158) و در سوره انبياء نيز ميفرمايد: «و ما ارسلناك الّا رحمه للعالمين»،
(و ما تو را جز مايه رحمت براي جهانيان نفرستادهايم)، (انبياء، 108) هيچجا سخن از محدود كردن بهرهگيري از پيامبر (ص) با محدوديت در گستره رسالتي آن
حضرت (ص) نيست و اين در سوره احزاب اين گونه مطرح ميشود كه: «يا ايها النّبي انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً. و داعياً اليالله باذنه و سراجاً منيرا»، (اي پيامبر! ما تو را گواه و مژدهرسان و هشداردهنده فرستادهايم و نيز دعوتگر به سوي خداوند به اذن او و همچون چراغي تابان)، (احزاب، 45-46) واين گواه بودن به مرحلهاي ميرسد كه نخستين و آخرين در محدوده شهادت آن حضرت (ص) قرار ميگيرند: «فكيف اذا جئنا من كلّ امّه بشهيد و جئنابك علي هولاء شهيداً»، (پس حال [آنان] چگونه باشد آنگاه از هر امتي شاهدي به ميان آوريم و تو را گواه بر اينان آوريم)،
(نساء، 41) در قيامت ما از هر امتي شاهدي ميآوريم و تو را شاهد كل بر انبيا و امتهايشان ميآوريم و نخستين و آخرين زير پوشش شهادت تو به سر ميبرند.
و اينكه در احاديث از زبان حضرت (ص) نقل شده است: «كنتُ نبياً و الآدمُ بين الماء و الطّين»، (بحارالانوار، ج 16، ص 402) يا اينكه: نخستين كسي كه ميثاق عمومي «الستُ بربّكم»، (اعراف، 172) را اجابت كرد من بودم شايد ناظر به همين باشد و دومين شخصي كه اجابت كرد علي (ع) بود و اينكه از زبان پيامبر (ص) نقل شده است: «انا و علي ابوا هذه الامّه» شايد باز ناظر به اين معني باشد.
گفت پيغمبر شما را اي مهــان
چون پدر هستم شفيق و مهربان
ز آن سبب كه جمله اجزاي منيد
جزء را از كل چرا بر ميكنيد
مثنوي معنوي، دفتر سوم، ابيات: 1934- 1935
جد و جهد پيامبر (ص)
نسبت به سرنوشت تمام بندگان خدا
عبارت قرآني: «... عزيزٌ عليه ما عنتّم حريص عليكم و بالمومنين رءوف ٌ رحيم»، (... هر رنج كه شما ميبريد، براي او گران ميآيد، سخت هوا خواه شماست و به مومنان رئوف و مهربان است)، (توبه، 128) است كه پيامبر (ص) از رافت و مودتي نسبت به ديگران برخوردارند كه رنجهاي آنان بر وي گران ميآيد اين هم در عرصه هدايت ديگران است كه ضلالت آنان برايش سنگين است و ميخواهد به هر قيمت كه شده آنان را هدايت كند به تعبير اميرالمومنين (ع): «طبيب دوّار بطبّه»، (نهجالبلاغه، خ 108) بود. قرآن ميفرمايد: انبيا كه مبعوث ميشدند بعضي از بيماردلان آنان را به استهزا ميگرفتند: «ما ياتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزون»، (حجر، 11) و (يس، 30) .
خداوند هم ميفرمايد: اين تمسخر و استهزاي بيماردلان مايه حسرت است «يا حسره علي العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزون»، (اي دريغ بر بندگان! هيچ پيامبري براي آنان نيامد، مگر آنكه او را ريشخند ميكردند)، (يس، 30) جاي دريغ و افسوس است كه ما نعمت انبيا را بر اينها ارزاني كرديم ولي اينها كفران نعمت كردند و قدرشناس اين موهبت الهي نبودند. پيامبر اكرم(ص) هم كه جلوه خداوند بود و
آنگونه كه علي(ع) ميفرمايد: «فاقامه مقامه»، (خداوند پيامبر را جانشين خود ساخت.)
اي لعمرك مر تو را حق عمر خواند
پس خليفه كرد و بر كرسي نشاند.
مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بيت: 112
اين حسرت و تاسف و تاثّر را نسبت به بندگان خداوند دارد. تا حدّي كه خداوند در قرآن به آن حضرت (ص) توصيه ميفرمايد: «فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّالله عليم بما يصنعون»، (مبادا جان تو از حسرت خوردن بر اينان بفرسايد، بيگمان خداوند به آنچه ميكنند آگاه است)، (فاطر، 8) و در آيهاي ديگر ميفرمايد: «فلعلك باخعٌ نفسك علي اثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا»، (و اگر به اين سخن ايمان نياورند، چه بسا تو جان خود را در كار و بار ايشان از شدت تاسف بفرسايي)، (كهف، 6) و در آيهاي ديگر ميفرمايد: «لعلّك باخعٌ نفسك الّا يكونوا مومنين»، (چه بسا تو جانت را ميفرسايي كه چرا [مشركان] مومن نميشوند)،
(شعراء، 3) اين آيات دلالت بر اين دارد كه پيامبر (ص) نسبت به فرجام و سرنوشت بندگان خدا بسيار جدّ و جهد داشت و هم نسبت به مسائل و مشكلات زندگي آنان. مولانا در مثنوي در حكايتي نقل ميكند كه مسلمانان در يكي از جنگها تعدادي اسير گرفته بودند، پيامبر (ص) وقتي اسيران را ميبيند لبخند ميزند و يكي از اسيران با مشاهده تبسم پيامبر (ص) به ديگري ميگويد:
آن يكـي گفت: ار چنان است آن نديد
چون بخنديد او كه ما را بسته ديد
چون كه او مُبدل شدست و شادياش
نيست زين زندان و زين آزادياش
پس به قهر دشمنان چـون شاد شد
چون از اين فتح و ظفــر آزاد شد
پس بدانستيم او آزاد نيست
جز به دنيا دلخوش و دلشاد نيست
ورنه چون خندد كه اهــل آن جهان
بـر بـد و نيكند مشفق مهربان
مثنوي معنوي، دفتر سوم
ابيات فوق كه مولانا از زبان يك اسير بيان ميكند ناظر به مهمترين رهاورد زندگي معنوي دارد كه انسان به مرتبهاي ميرسد كه اعتباريات دنيوي او را متاثر نميكند. اينكه قرآن نيز ميفرمايد: «لكيلا تاسوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم والله لا يحبّ كلّ مختال فخور»، (تا آنكه بر آنچه از دست شما رود اندوه مخوريد و برآنچه به شما بخشد شادماني مكنيد و خداوند هيچ متكبر فخرفروشي را دوست ندارد)، (حديد، 23) در بيت فوق مولانا ميگويد: «اهل آن جهان» بر بد و نيك مشفق و مهربانند و عامل اصلي منازعات و مناقشات، «دنيا» و اين جهاني زيستن است كه باطن آن جهنم است. اگر قرآن ميفرمايد: «انّ ذلك لحقّ تخاصم اهل النار»، (بيگمان ستيزهجويي دوزخيان با يكديگر حق است)، (سوره ص، آيه 64) . دنيوي زيستن، در همين نشاه، جهنمي بودن است كه قرآن ميفرمايد: «و انّ جهنم لَمُحيطَـ[ ٌ بالكافرين»، (و بيگمان جهنم فراگير كافران است)، (توبه، 49) همين حالا جهنم بر كافران احاطه دارد نه اينكه بعداً احاطه پيدا خواهد كرد. قيامت هم ظرف ظهور است نه ظرف حدوث. وگرنه در همين دنيا احاطه دارد ولي ما نميبينيم و ادراك نميكنيم. مفسر و فيلسوف بزرگوار آيتالله جوادي آملي ميفرمايد: در سفر حج شخصي با ما همسفر بود كه شغل آب ميوهگيري داشت، ميگفت: در تابستان مقداري يخ به ليوان ميريزيم و از حجم آب ميوه كم ميشود ولي قيمت آب ميوه را كم نميكنيم و به همان قيمت اوليه ميفروشيم. يك بار ديدم از يخها آتش شعله ميكشد. يخ كه آب است و بايد شعله را خاموش كند ولي حقيقت آن آتش ميشود. در سوره مباركه انسان ميفرمايد: « انا اعتدنا للكافرين سلاسل و اغلالاً و سعيراً »، (ما براي كافران زنجيرها و بندها و آتش فروزان آماده ساختهايم)، (انسان، 4) در واقع همان وابستگيها و غالب آمدن شح نفس و طمع به دنيا ما را به بند ميكشد و آتش حرص و طمع كه در دنيا در جان ما شعله ميكشد در نشاه آخرت آنگونه تجسم پيدا ميشود. و به تعبير مولانا: «هنر» ديدن آن آتش در اين دنيا هست ديدني كه از يقين سرچشمه بگيرد هرچند ديدن براي تنبه و تذكر نيز نظير آنچه آن شخص زاير خانه خدا بوده ارزشمند است و لطفي بزرگ از طرف خداوند براي توبه و بازگشت.
خود هنر آن دان كه ديد آتش عيان
ني گپ دل عليالنار الدخان
مثنوي معنوي، دفتر ششم، بيت: 2505
اهل معرفت براي يقين مراتبي نقل كردهاند از آن جمله : مرتبه اول كه نازلترين آنهاست و اينكه: الدّرجه الاولي: علم اليقين، قبولُ ما ظهرمن الحّق و قبولُ ما غاب للحق
الدّرجه الثانيه: عين اليقين و هوالغني بالاستدراك عن الاستدلال
الدّرجه الثالثه: حقّ اليقين و هو اسفار كشف الصبح ثم الخلاص من كلفه اليقين ثمّ الفناء في حق اليقين.
اگر انسان از يقين برخوردار شد «ميبيند» نه اينكه بگويد و بشنود و بخواند، ميبيند كه اين دنيا جهنم است و رهايي از جهنم در نادلبستگي به دنياست. هيچكس در هيچ كتابي مانند اميرالمومنين (ع) در نهجالبلاغه ماهيت دنيا را تبيين نكرده است.
ماهيت دنيا در نظرگاه پيامبر (ص)
حضرت در عبارات پرشماري به بهترين صورت ماهيت دنيا را بيان فرموده از آن جمله در حكمت: 367 كه در بعضي از نسخهها با عنوان: «اسلوبُ مواجهه الدّنيا» آمده است، حضرت ميفرمايد: «يا ايها النّاس متاعُ الدّنيا، حُطامٌ موبيٌّ فتجنّبوا مرعاه، قُلعتُها احظِي من طمعنينتها و بُلغتُها ازكي مِن ثروتها. حُكِم علي مُكثرٍ منها بالفاقه و اُعين من غنِي عنها بالرّاحه، من راقهُ زِبرجها اعقبت ناظِريه كمها و من استشعر الشّعف بها ملأت ضميره اشجاناً لهُنّ رقصٌ علي سُويداء قلبه، همٌّ يشغله و غمٌّ يحزُنه... » (اي مردم! كالاي دنيا مانند برگهاي خشكيده و با خيز است، پس از چراگاه آن دوري كنيد كه دل كندن از آن لذتبخشتر از اطمينان داشتن به آن است و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن، بهتر از جمعآوري سرمايه فراوان است. آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است و آن كس كه خود را از آن بينياز انگاشت در آسايش است و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كوردلي شود و آن كس كه به دنياي حرام عشق ورزيد درونش پر از اندوه شد و غمها در خانه دلش رقصان شدند كه از سويي سرگرمش ميسازند و از سوي ديگر اندوهگينش ميكنند...) مولانا در اين رابطه ميگويد: همه دلتنگيها از دلبستگي خيزد. غرض انسانهاي معنوي و اخلاقي از فتح و ظفر پر باد نميشوند و از فراز و نشيب زندگي تاثير نميپذيرند و اينها به واقع زياد نيستند بلكه در اقليتند.
جان فداي قدم نادره مرداني باد
كه كم و بيش نگردند به هر بيش و كمي
«اهل آن جهان» كه اينجايي نيستند و به تعبير اميرالمومنين (ع) در اوصاف متقين: «صحبوا الدّنيا بِابدانٍ معلّقه بالمحل الاعلي» بر بد و نيك مهربانند و از عشق نامشروط برخوردارند چرا كه به اخلاق خدايي متخلق شدهاند كه در ادعيه آمده است: «عادتك الاحسان الي المسيئين و سبيلك الابقاء علي المعتدين». دعاي نقل شده از امام صادق (ع) در ماه رجب كه شيخ عباس قمي آورده و در ابتدايش نوشته امام صادق (ع) در روزهاي ماه رجب اين دعا را ميخواند دعاي بسيار دلنشيني است كه با عبارت: «خاب الوافدون علي غيرك و خسِرالمتعِرّضون الاّ لك وضاع الملمّون الاّ بك» آغاز ميشود و در ادامه حضرت در فرازي عرض ميكند: «رزقُك مبسوط لمن عصاك و حلمُك معترض لمن ناواك» دعاي بسيار دلنشين و قابل تاملي است كه بعضي از بزرگان خواندنش را در ساير ماهها نيز توصيه كردهاند.
مولانا در ادامه حكايت ميگويد: پيامبر (ص) متوجه سخن آن اسير شد:
پس رســـول آن قــولشان را فهــم كرد
گفت آن خنــده نبودم از نبــرد
مــردهانــد ايشــان و پــوسيــده فنــا
مرده كشتن نيست مردي پيش مـا
خود كهاند ايشان كه مــه گــردد شكاف
چون كه من پا بفشرم اندر مصاف
آنگهــي كــه آزاد بــوديت و مكيـــن
مـر شما را بسته ميديدم چنين
اي بنــازيــده بــه ملــك و خــاندان
نــزد عــاقل اشتــري بر نردبان
مـن شمــا را ســرنگــون ميديدهام
پيش از آن كــز آب و گل باليدهام
من نميكردم غــزا كــز بهــر آن
تا ظفــر يــابم فرو گيرم جهان
كاين جهان جيفه است و مردار و رخيص
بـر چنين مردار چون باشم حريص؟
زآن نمــيبــرّم گلــوهــــاي بشــر
تا مـرا بــاشد كــر و فـرّ و حشر
زآن نمــيخنــدم مـن از زنجيـرتان
كــه بكردم نـاگهــان شبگيرتان
زآن همــي خندم كــه با زنجير و غل
ميكشمتان سوي سروستان و گـل
از ســوي دوزخ بـه زنجيـر گـــران
مـيبرمتان تا بهشت جـاودان
مثنوي معنوي، دفترسوم
اينكه دلسوزي و خيرخواهي در حضرت (ص) براي تمام انسانها در نهايت شدت است و نميتواند بيتفاوت باشد. در مفهوم متعارف ممكن است كسي براي فرزندانش خيرخواه باشد و نتواند نسبت به سرنوشت آنها و خير و صلاحشان بيتفاوت باشد مثلا شب امتحان وقتي فرزندش به تلويزيون نگاه ميكند ممانعت كند و اگر فرزندش اعتراض كرد و گفت: چرا به من اجازه نميدهي ولي نسبت به فرزند همسايه يا ديگر همكلاسهايم بيتفاوت هستي و نسبت به آنها ممانعت نميكني اين پدر خواهد گفت: [و به نظر خودش و شايد در نگاه مرسوم جواب مستدلي هم هست] تو فرزند من هستي من نميخواهم نسبت به تو بيخيال باشم فرزند همسايه يا ديگران كه به من ربطي ندارد. يا اگر فرزندش شب، دختر يا پسرش دير كرد و هوا تاريك شد اين پدر يا مادر با دلواپسي و نگراني به در خانه يا سر كوچه ميآيند بارها به تلفن همراه فرزندشان زنگ ميزنند و ناراحتند ولي همسايه كه نگراني آنها را نميبيند قلبا متاثر نميشود و ميگويد: خب فرزند آنهاست و او نيز نسبت به فرزند همسايه شايد بيتفاوت باشد ولي پيامبر (ص) همه را فرزند خود ميداند: «انا و عليّ ابوا هذه الامّه.»
و كسي كه گسترهاي چنين وسيع را تحت پوشش قرار ميدهد زندگي سختي خواهد داشت آن گونه كه اميرالمومنين (ع) در وصفش ميفرمايد: «كان رسولالله دايمالفكر، ليس له راحه... » خودش راحت نيست، بلكه خود را به سختي و مشقت مياندازد تا ديگران به راحتي و آسايش برسند. اميرالمومنين (ع) در فرازهاي آخر خطبه متقين در توصيف اهل تقوي ميفرمايد: «نفسه منه في عناء و النّاس منه في راحه»، (اهل تقوا بر خود سخت ميگيرند تا ديگران در راحتي باشند). «با بيپر و بالي پر و بال دگرانند.»
شخص راحتطلب كه اخلاق حداقلي دارد و فقط خودش را ميبيند ملاك و معيار برايش خودش است و منافعش، ولي انسان اخلاقي و معنوي دنبال برطرف كردن مشكلات ديگران است. حال اين در مرتبهاي با توجه به اينكه حب ذات در انسان از فطريترين فطريات است به خاطر ثواب و جزا و پاداش است به تعبير مولانا دل در دام مزد دارد، ميداند كه سعي و تلاش و انفاق ايثارش بينتيجه نيست، از جيبش نميرود.
جود جمله از عوضها ديدن است
پس عوض ديدن ضد ترسيدن است
اُبخل نـاديدن بـود اعـواض را
شـاد دارد ديــد دُر خــواض را
مثنوي معنوي، دفتر دوم، بيت: 897-898
و چون برايش عوض دارد و هم به حد اهتمام دارد.
خويش را تسليم كن بر دام مُزد
وآنگه از خود بيز خود چيزي بدزد
مثنوي معنوي، دفتر دوم، بيت: 1502
ولي در مراتب بالاتر اصلا او به تعبير مولانا «مُبدل» ميشود، هنجارهايش عوض ميشود،
كيست ابدال آنكه او مبدل شده است
خمرش از تبديل يزدان خل شده است
مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت: 4000
دنبال رفع مشكلات ديگران هست، كدورتهاي ديگران را ميشويد، ناراحتي را براي خود ميخرد تا خداوند او را «بحر صواب» ببرد.
آب چون پيكار كرد و شــد نجس
تا چنان شد كـابرا رد كـرد حسّ
حق ببردش باز در بحــر صــواب
تا بشستش از كــرم آن آب آب
سال ديگـر آمــد او دامــنكشان
هي كجا بودي؟ به درياي خـوشان
من نجس زينجا شدم پـاك آمــدم
بسته م خلعت، سوي خاك آمــدم
هين بياييد اي پليـدان ســوي مـن
كه گرفت از خوي يزدان، خوي من
در پـــذيــرم جمـله زشتيـت را
چـون ملك پـاكي دهـم عفريت را
چـون شوم آلـوده بـاز آنجـا روم
سـوي اصـل اصـل پــاكيهـا روم
خود غرض زين آب جان اولياست
كــه غسول تيـرگــيهاي شماست
مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات: 200-207و221
غم ديگران براي او سنگينتر از آني ميشود كه خودشان احساس ميكنند. به آنها از خودشان مشفقتر و مهربانتر ميشود از يك بحر خويي و دريا صفتي برخوردار ميشود كه همه را پاك ميكند و خودش هم آلوده نميشود.
مانند چراغي روشن و روشنايي بخش ميشود و مانند آفتاب همه جا پرتو افشاني ميكند.
شمع شو شمع كه خود را سوزي
تا بدان بزم كسان افروزي
مولانا ميگويد: پيامبر (ص) كارش روشني و گرمي بخشيدن است و كسي ميتواند روشنايي بخشد كه خودش روشن و نوراني باشد. فاقد شيء نميتواند «معطي» آن باشد آن حضرت پرتو افشاني ميكند و هركس متناسب با معرفتش استضائه ميكند.
مولانا در چند حكايت از مثنوي به نور پيامبر(ص) واستضائه از آن وجود مبارك اشاره دارد. در شرح حال وي نيز گفتهاند: وقتي موذن نام مبارك حضرت (ص) را بر زبان جاري ميساخت، مولانا ميگفت: «نامت بماند تا ابد اي جان ما روشن ز تو». و حكايت جنگيدن حمزه (ع) عموي پيامبر (ص) در ميدان جنگ كه بدون پروا و ملاحظه و بدون آنكه زره بپوشد ميجنگيد وقتي از وي ميپرسند چرا مواظب خودت نيستي، در جواني بيشتر از اكنون از خودت مواظبت ميكردي، حمزه در پاسخ ميگويد:
گفت حمزه چون كه من بودم جوان
مرگ ميديدم وداع اين جهان
سوي مـردن كس به رغبت كي رود
پيش اژدرها برهنه كي شــود
ليـك از نــور محمد من كنـــون
نيستم اين شهر فاني را زبـون
از بـــرون حسّ لشكــرگـاه شاه
پر همي بينم ز نــور حق سپاه
آنكه مردن پيش چشمش تهلكه است
ژامر «لاتلقوا» بگيرد او به دست
و آنك مردن پيش او شد فتح باب
«سارعوا» ايد مراو را در خطاب
مثنوي معنوي، دفتر سوم، ابيات: 3429-3435
در دفتر اول مثنوي و در حكايت وزير يهودي در فرازي ضمن ابياتي ميگويد:
اندرين فتنه كه گفتيم آن گروه
ايمن از فتنه بودند و از شكوه
ايمن از شر اميــران و وزيــر
در پناه نــام احمــد مستجير
نسل ايشــان نيز هم بسيار شد
نور احمد ناصر آمد يــار شد
نام احمد اينچنين ياري كند
تا كه نورش چون نگهداري كند
نام احمد چون حصاري شد
حصين تا چه باشد ذات آن روحالامين
مثنوي معنوي، دفتر اول
و در حكايت عيادت پيامبر(ص) از صحابه بيمار نيز مولانا به «نورانيت» پيامبر(ص) اشاره كرده ميگويد:
از حضـــور نــوربخش مصطفي پيش خــاطر آمد او را آن دعــا
همّــت پيغمبـــر روش كـــده پيش خاطر آمدش آن گــم شده
تافت زآن روزن كه از دل تا دلست روشني كه فرق حق و باطل است
مثنوي معنوي، دفتر دوم، ابيات: 2460-2462
الحمدلله رب العالمين
٭استاد معارف دانشگاه تهران، حافظ كل
قرآن كريم و نويسنده كتاب «قرآن و مثنوي»