نقدي بر مستند «مهرجويي؛ كارنامه چهلساله» ساخته ماني حقيقي
عجب اندر عجب اندر عجب اندر عجبي
شهريار حنيفه/ تلخ است اين فرآيند گمانهزني سينماروها در اين دوران سينماي ايران، كه چه ميشود اگر فيلمهاي خوب و كامل و از اول تا آخر سرپا، تعدادشان از دو سه عدد در سال تجاوز بكند؟ آيا اصلا ميشود؟ سوال ناراحتكنندهاي كه همچون كابوسي در واقعيت سينماي ايران پرسه ميزند و روزبهروز هم عميقتر ميشود. با اين حال همچنان جاي اميدواري است، مثلا اميد به بودن سينماي هنر و تجربه كه خوشبختانه در حال مجال دادن به فضايي است كه رخ دادنش پيشتر آرزويي دور و نشدني محسوب ميشد. آثار نو و تابوشكني كه در اين گروه به نمايش درآمدهاند، درست كه عموما آثار متوسط و كمجاني بودهاند كه نديد گرفتن حفرههاي ريز و درشتشان خود را به كوري زدن است، اما همگي خبر از آيندهاي نه چندان دور را ميدهند كه بر افزوده شدن تعداد آن دو سه فيلم در سال، بيشتر دلخوش باشيم و به آن سوال سخت، با اميدواري بيشتري پاسخ بدهيم.
با اين اوضاع، تلاش براي اضافه نكردن چاشني سراسر تمجيد به متني كه از مستند مهرجويي كارنامه 40 ساله سخن ميگويد، بسيار دشوار و دليلش هم اين است كه اين مستند هم در مجموعه مسيري براي هدايت به سمت آيندهاي روشنتر هنر و تجربهايها قرار ميگيرد و هم در مجموعه آن دو، سه فيلم ارزشمند سال؛ لذا به سبب لوس نشدن متن از شروع آن، با طرح دو سوال عجيب، آفرين گفتن به ماني حقيقي را كمي و فقط كمي به تعويق مياندازيم. سوال اول كه قبل از تماشاي اثر ذهن را درگير ميكند، اين است كه از كي تا حالا ما درباره فيلمسازان زندهمان مستند ميسازيم(؟!) و بعد هم اكران ميكنيم؟! حقيقتا كه فكر كردن هم به اين اتفاق مبارك، جسارت ميخواهد! از آن طرف سوال دوم كه بعد از تماشاي اثر ذهن را درگير ميكند، از واقعه دور از انتظار سوال اول اعجابانگيزتر هم هست و حسابي به تامل در يك كاربلدي هوشمندانه واميداردمان؛ اينكه چطور ماني حقيقي با در دست داشتن دو عنصر تاريخ و سينما، مستندش را از تاريخي شدن و از سينمايي شدن دور نگه ميدارد و به كمك آنها، پرترهاي دوستداشتني از داريوش مهرجويي، اين سينماگر برجسته ميسازد و از دل مديومي شخصيت گريز، شخصيت خلق ميكند؟! داريوش مهرجويي در لحظه به لحظه مستند، عقايدش را بيان ميكند، انتقاد ميكند، تفسير ميكند و شوخي ميكند... و با همه اينها، اين كلام چيزي غير از خود (و وابسته به خود) را خلق ميكند و به يك كليت (كاراكتر مهرجويي) ميرسد. واضح است كه عامل اصلي به بار رسيدن اين بذر، پيش از آنكه فيلمساز (مهرجويي) باشد، مستندساز (حقيقي) است. چينش درست گفتمانها، لمس نشدن تغيير فواصل حس و حال اثر و اتصال دادن روان روايتهاي اپيزوديك مستند به يكديگر، روحي در اين تصاوير دميده و سببي ميشود كه در اواخر مستند، وقتي نظارهگر پشت صحنه «سنتوري» هستيم، آن اداها و شكلكهايي كه مهرجويي با دريافت جايزهاي كه فستيوالي از هند به او اهدا كرده درميآورد، برايمان كاملا آشنا و لمسشدني جلوه ميكند، در حالي كه اگر اين سكانس در اوايل مستند قرار ميگرفت طبيعتا متعجبمان ميكرد كه آيا اين داريوش مهرجويي است كه اين كارها را ميكند؟!حذف نكردن چنين سكانسي توسط مستندساز يا برجستهسازي مسائلي بيشتر حاشيهاي از فيلمها و شرايطشان، تاكيدي بر ارجحيت بيشتر ماني حقيقي بر خلق همين پرتره است تا معرفي بيوگرافيكوار كارنامه مهرجويي و بررسي آثار او؛ مگرنه بحث مقايسه كردن يا نكردن «بانو»ي مهرجويي با «ويريديانا»ي بونوئل، واقعا بحثي نه چندان مهم است كه حتي در خود مستند هم به جايي نميرسد، اما نكته اينجاست كه اين بحث به شناساندن بيشتر مهرجويي به ما كمك ميكند. ضمن اينكه پرداختن به مسائلي خاص توسط ماني حقيقي، اعلام موضع مشخص او در بيرون نبودنش از اثر هم هست؛ و اصلا آزاردهنده است ژست بيپشتوانه برخي مستندسازان بر بيرون بودنشان از اثر، زيرا مستند نگاه ميكند و پيشنهاد ميكند اينگونه نگاه كنيد، مستند بعدي از حقيقت را ميگويد و همه را نميگويد و نميتواند كه بگويد، نگرش مستند در متعادلترين شكلش هم قابل رويت است، پس واقعا چه لزومي به اداي بيطرفي كه در حد لفظ است؟ ماني حقيقي بيطرفي خود را انكار نميكند (و چه خوب)، طرف مهرجويي است و با انتقال اين پذيرش به مخاطب، ميگويد كه حال به حرفهاي اين مسوول و اين منتقد اينگونه گوش دهيد، يا در جاهاي ديگر و به طرق ديگر (مثلا با پخش انيميشن درباره محسن مخملباف يا با تغيير آهنگ فيلم «ليلا») از اين پنهان شدن نشدني ميگريزد. كار آنجا تحسينبرانگيزتر ميشود كه نسبت به نظرات حساسيتبرانگيز مصاحبهكنندگان هم در لاك محافظهكاري فرونميرود و اتفاقا با تدويني حسابشده پررنگترشان هم ميكند و درواقع با كمك همينهاست كه لحن شوخ و پرنشاط و چالشبرانگيز مستند خود را خلق ميكند و بر جذابيت اطلاعاتي كه پشتوانه كسلكننده بودن را دارند، ميافزايد؛ پس اطلاعات، به عنوان ماهيت واجب يك مستند، ارايه ميشود، اما با اين لحن و از درون خاطرات نوستالژيك مصاحبهكنندگان و وجهه كميك و استثنايي خود مهرجويي؛ با اين اوصاف جهاني كه در مستند اينگونه شكل گرفته ديگر نياز مبرمي به اين ندارد كه آثار مهرجويي را اصلا ديده باشيم يا نه، سهراب را به تصوير بشناسيم يا نه، از گلي ترقي داستاني خوانده باشيم يا نه، با خلق و خوي احمد طالبينژاد آشنا باشيم يا نه؛ مستند به خودي خود لذتبخش است و اين لذت چهبسا تحريكي هم باشد بر اينكه مخاطب كنجكاو به شناختن مثلا ايبسن يا مثلا سلينجر بشود.
اندك مطالبي كه گفته شد، پيش از آنكه انگيزه نگارشياش بسان خطكشي باشد براي ذكر خوب يا بد (كه نيست) بودن مستند ماني حقيقي، تلنگري است براي خواننده اين نوشته و بيننده مهرجويي، كه ترغيب شود و براي ديدن اين اثر بديع به سينما برود، كه اگر نرود و مستند هم برود، دسترسي دوباره به آن با خداست. اين روزها روي پرده سينما، مستندي خوشساخت، درباره كارگرداني خوشفكر در حال پخش است كه همهمان خاطره خوبي از آثارش داريم.