درباره كتاب «محمدعلي سپانلو» از مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران
به خاطراتم خوش آمدي٭
علي مطلبزاده/ روايت كردن از محمدعلي سپانلو، زندگي و شعرش را بايد به خود او سپرد كه حاصل آن، چه شعرهايش باشند در شانزده مجموعه و منظومه منتشرشدهاش از «آه... بيابان» (۱۳۴۲) گرفته تا «زمستان بلاتكليف ما» (1393) يا مجموعه گفتوگوهايش در يازدهمين مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران كه بهتازگي توسط نشر ثالث منتشر شده، هميشه خواندني از آب در ميآيد؛ «من در 29 آبان 1319 در شرق تهران قديم به دنيا آمدم. خيابان ري كوچه آصف كه تصويرهايي از آن محل در شعرهايم به خصوص منظومه خانم زمان هست، يك محله سنتي با خصايص آن. محلهاي كه در آسمان نيلگون آن بادبادكهاي فانوسدار را به پرواز در ميآوردند دورترين خاطرههاي من و سينمايي كه در نزديكي خانه ما بود به اسم سينما دماوند كه بعدها شد شهر طلايي و بعد رامسر و بعد هم اسمهاي ديگري پيدا كرد كه طبيعتا عشق به سينما بخشي از عشق به داستان شنيدن بود.»
سپانلو اگرچه بيشتر شاعر است اما داستان خودش را ميگويد و اين «عشق به داستان شنيدن» در طول 75 سال زندگياش به عشق به داستان گفتن (آن هم داستاني كه تكراري نيست) منجر ميشود؛ «در اين ساعت صبح كه به خاطر تماشاي مسابقه فوتبال قهرماني باشگاههاي اروپا بيدار ماندهام، رفقايي كه ميشناسم چه ميكنند؟ مثلا جواد مجابي زودتر خوابيده تا برنامه بهداشتياش را رعايت كرده باشد و اول صبح به كار خوردن صبحانه و نوشتن شعر يا داستان قبل از ناهار بپردازد. محمود دولتآبادي در خانه كردان بيدار است و دارد با تامل و خط نيمهخوش يكي از رمانهاي بلندش را ادامه ميدهد (همچنان كه در پاريس آلن لانس به يك دست قلم و به دست ديگر نوه بدخوابش را آرام تكان ميدهد). احمدرضا هم حتما خيلي زود خوابيده، اما خواب تخطئهكنندگان قديمش را ميبيند كه حالا دارد خودش آنها را مسخره ميكند. سيمين بهبهاني هم در هشتاد سالگي و غم عشق خواب راحتي ندارد. جوانترها توي مهمانيها هستند، بعضي عاشقان با جفتيها زير باران اتومبيل ميرانند. اما گلشيري و شاملو و آتشي چيزي نمينويسند، فقط خوانده ميشوند...»
و حالا اين خود سپانلوست كه در كتاب «تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران؛ محمدعلي سپانلو» فقط خوانده ميشود. اين كتاب كه حاصل شش سال گفتوگو با سپانلوست در بخشهاي دوران كودكي و نوجواني، دورههاي دانشگاه و سربازي، ازدواج و كار، زندگي هنري و كانون نويسندگان در دهه چهل، دهههاي پنجاه تا هشتاد و همچنين سفرها، جشنوارهها و ديدارهاي زندگي اين شاعر را از زبان خودش و در قالب خاطرات روايت ميكند؛ «سال 69 براي من، آغاز پنجاه سالگي بود. يعني سن نقرهاي. فكر ميكنم حاصل چند سال كار مداومي را كه بعد از بيماري سال 63 انجام دادم، در سال 69 گرفتم. در اين چند سال خيلي نوشتم و خط زدم و كار كردم... ولي سال 69 موعدي رسيد كه دست به هر كاري ميزدم، در اندك مدتي درست درميآمد... در اين سال، من گاهي اوقات نوعي «پريزدگي» احساس ميكردم كه در من كمياب بود... ميتوانم به شعري با عنوان «تبرك مرد كور» اشاره كنم كه نمونهاي مثالي از اين وضعيت است. يا شعري با عنوان «شط پري». در اين شعر تصويري ميآيد: كنار چشمه اسبم را رها كردم، كمانم را به درخت سروي كه كنار چشمه بود، آويختم و ديدم تصاويري در چشمه هست. جام داستانم را كه برده بودم با آن آب بردارم، گذاشتم كنار و غوص كردم در شط پري....» از بخشهاي خواندني كتاب، خاطراتي است كه سپانلو از چهرههاي مطرح و معاصر ادبي روايت كرده است. از مرگ بهرام صادقي در سال ٦٣ تا جلسات خانه براهني و مراسم تدفين غزاله عليزاده، از رفتنهايش به خانه حقوقي در زمان سربازياش و برگزاري جلساتي كه گلشيري، نجفي، جليلي، كلباسي، ميرعلايي و افراسيابي هم در آن حاضر بودهاند؛ «از آنجا با گلشيري رفيق شديم. بعد كه آمديم تهران وقتي شازده احتجاب را درآورد من مقالهاي راجع به آن نوشتم و از آن ستايش كردم. ازجمله اولين كاشفهاي شازده احتجاب بودم. او هم يك نوع خاصي شعرهاي مرا خيلي دوست داشت.» اين خاطرات در نهايت به شاملو ميرسند؛ «يادم هست اين اواخر كه شاملو مريض بود دولتآبادي گفت بيا بريم خيلي حالش بد است... وقتي ميخواستند پوستر مرگ شاملو را چاپ كنند خواستند از عكسهاي او (در اواخر) استفاده كنند. من گفتم آن عكسهاي پرشكوه قديمي بهتر است تا اين چهره پژمرده و لاغر آدمي كه پشتش هم زخم شده و نميتواند بنشيند.»
سپانلو تنها شاعر يا داستانگو نبوده است و يكي از زمينههاي گسترده فعاليت ادبياش، نقد و تحقيق در عرصههاي شعر، قصه، رمان و نمايشنامه است. حاصل اين فعاليتها كتابهاي «بازآفريني واقعيت» (تحشيه و تفسير ۱۵ قصه از نويسندگان معاصر)، «در اطراف ادبيات و زندگي» (مجموعه ۲۲ مقاله و نقد درباره ادبيات)، «چهار شاعر آزادي» (پژوهشي در احوال و آثار عارف، عشقي، بهار و فرخي يزدي)، «در جستوجوي واقعيت» (تفسير و نقد ۱۰ داستان از پيشآهنگان قصهنويسي واقعگرا در ايران) و «تعلق و تماشا» (مجموعه مقالات ونقدهاي ادبي) است كه در بخشهاي مختلف كتاب حاضر نيز در مورد آنها صحبت از زبان خودش صحبت شده است.
كتاب «تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران؛ محمدعلي سپانلو» در نهايت با مرور 69 سال از زندگي اين شاعر در قالب گفتوگوهايي كه توسط محسن فرجي و اردوان اميرينژاد انجام شده به سال 88 ميرسد و با يادداشتهايي همچون «ديدار با لويي آراگون»، «شب هزار و دوم در مصر»، «در حضور شاعران جهان (گزارشي از فستيوال ازمير، به بهانه ترجمه شعرهاي مك كندريك)»، «جشنواره صداي مديترانه»، «شاملو و كانون نويسندگان ايران» و گفتوگويي كه سپانلو با آگاتا كريستي در تابستان سال 1345 (زماني كه اين نويسنده در تهران بهسر ميبرده) داشته پايان مييابد. كتاب زندگي سپانلو به گفته محمدهاشم اكبرياني در مقدمه كوتاهش بر اين كتاب، بعد از شش سال تاخير و در سال 94 وقتي كه محمدعلي سپانلو ديگر در بين ما نبود مجوز انتشار گرفته است؛ «به خاطر دارم بعد از انتشار كتابش در خارج از كشور، گفت «دوست داشته و دارم كتابم در ايران منتشر شود چون خوانندگان اصلي اين كتاب در ايران هستند نه خارج.»
چند كتاب اول مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات ايران سالها پيش از طرف نشر روزنگار منتشر شده بود و از جايي به بعد نشر ثالث انتشار اين مجموعه را به عهده گرفت. سيمين بهبهاني، م. آزاد، ليلي گلستان، ضياء موحد، جواد مجابي، علي باباچاهي، شمسلنگرودي و مهدي غبرايي ازجمله نويسندگان، شاعران و مترجماني هستند كه تاكنون خاطراتشان در مجموعه تاريخ شفاهي به چاپ رسيده است.
٭سطري از شعر محمدعلي سپانلو