چرا «فرهنگ عذرخواهي» نداريم؟
علي شكوهي
مدتي قبل يكي از سايتها دراينباره اقدام به نظرخواهي كرد كه چرا مسوولان كشورمان از فرهنگ عذرخواهي در قبال خطاهاي خودشان بيبهرهاند. بنده هم نظرم را نوشتم اما نميدانم چرا انتشار نيافت. بر آن شدم آن پاسخ را در اين ستون منتشر كنم.
عذرخواهي نكردن مسوولان از خطاها و كارهاي غلط، ريشه در فرهنگ عمومي حاكم بر كشور دارد كه خود نيز تابعي از عوامل تاريخي، اجتماعي، سياسي و تربيتي است.
1- از نظر تاريخي، ايران يك كشور استبدادزده است و حاكمان در طول تاريخ، منشا قدرت خود را مردم تلقي نميكردند و به همين دليل هم خود را به مردم پاسخگو نميدانستهاند. از قاجاريه به بعد هم با حضور استعمار خارجي در كنار استبداد داخلي، آمدورفت حاكمان تابعي از خواست استعمارگران تلقي شد و باز هم مردم، منشأ اقتدار حاكمان تلقي نشدند. با وقوع انقلاب اسلامي شكاف دولت و ملت كاهش يافت و نظام بر اصلاح فرهنگ جامعه و تقويت روابط دولت و ملت همت گماشت، اما با وجود اين شاهد تداوم نسبي مناسبات استبدادي در سطح خانواده، مدرسه و جامعه هستيم . برخي چنين وانمود ميكنند كه گويي مسوولان، قدرت خود را از مردم نگرفته و به آنان هم پاسخگو نيستند. در واقع در طول تاريخ ايران، كشور با نوعي باور و تلقي استبدادي – با غلظت كم يا زياد – اداره شده و طبعا حاكمان، قدرت خود را مرهون اراده مردم نميدانستند و به همين دليل، خود را پاسخگوي آنان هم تلقي نميكردند. عذرخواهي از مردم، عموما فرع بر پاسخگو دانستن مسوولان به مردم است.
2- از بعد جامعهشناختي، كشور ما داراي فرهنگ سياسي غيرمشاركتي يا كمتر مشاركتي است و نوعي شكاف و فاصله ميان دولت و مردم مشاهده ميشود. در طول تاريخ اين فاصله و اشكال آن در ايران كم نبوده و به موضوعي براي مطالعه جامعهشناسان سياسي تبديل شده است. در فرهنگ سياسي غيرمشاركتي يا كمتر مشاركتي، مردم حسابي دارند و دولت، حسابي و اينگونه نيست كه بتوان ميان مردم و حكومت، گونهاي همسرنوشتي را احساس كرد. حاكمان چون حساب خود را از مردم جدا ميدانند، در تصميمات و عملكرد خود، مستقل از اراده و خواست مردم عمل ميكنند و براي مردم هم مهم نيست كه در كشور چه ميگذرد و اگر واكنشي هم نشان دهند، عموما از موضع نفي و سلب و عدم همكاري و… است. در فرهنگ سياسي غيرمشاركتي، مديران و مسوولان، غيرپاسخگو يا كمتر پاسخگو هستند و طبعا نيازي به مردم ندارند كه براي توجيه و اقناع آنان، تلاشي بكنند.
3- از بعد سياسي، نبود سازوكار حزبي موثر و نيز اعتقاد به تفسير خاصي از قانون اساسي كه حقوق ملت را فرع بر اصول ديگر قانون اساسي ميداند، منجر به شكلگيري سازوكاري براي اداره كشور شده كه نقش مردم را كم و نظارت بر قدرت و قدرتمندان را كاهش داده است. احزاب، گونهاي نظارت بر قدرت را پديد ميآورند و چرخش قدرت را موجب ميشوند و مردم را به اراده موثرشان در اداره كشور، مطلع ميسازند. در ايران امروز، سازوكار حزبي موثري موجود نيست و چرخش قدرت ميان احزاب سياسي قدرتمند، جريان ندارد. متاسفانه با تفسيري خاص از قانون اساسي، هم اين نظام حزبي موثر ايجاد نشده و هم بخش حقوق ملت در قانون اساسي، قرباني اصول ديگر شده است. در چنين سازوكار سياسي خاص، نقش مردم در اداره كشور، كمرنگ ميشود و به همان ميزان، پاسخگويي مسوولان به مردم كاهش مييابد. طبيعي است كه وقتي از نظر اعتقادي و نظري، ما براي مردم نقشي در مشروعيتبخشي به قدرت قايل نباشيم، در عمل اجتماعي هم نقشي موثر براي مردم قايل نخواهيم بود و حداكثر به آنان به مثابه ابزاري براي تحقق خارجي قدرت نگاه خواهيم كرد. اين نگاه، مسوولان را پاسخگو نخواهد كرد.
4- از نظر تربيتي نيز گامي براي ترويج فرهنگ خطاپذيري و عذرخواهي در قبال خطاها برداشته نميشود و مردم، الگوهايي براي اين امر در مقابل چشمان خود نميبينند. اگر همين امروز با تكيه بر رخدادهاي سياسي كشورمان، بخواهيد مواردي را به عنوان نمونه و الگو به مردم و مسوولان نشان دهيد كه در آن، مسوولان خطايي را پذيرفتند و از مردم عذر خواستند يا عملا از قدرت كناره گرفتند، به كدام موارد اشاره خواهيم كرد؟ ذهن خود را خسته نكنيد و به خود فشار نياوريد! موردي را نخواهيد يافت. همين كه فورا ذهن من و شما به سراغ برخي حوادث برجسته نميرود و الگوهاي عملي براي تربيت مديران و مردم را در بعد پذيرش داوطلبانه خطاها و مسووليتپذيري مسوولان را نشان نميدهد، بيانگر اين واقعيت است كه ما الگوي عملي تربيتي در اختيار نداريم و بالطبع، در تربيت مديراني از اين جنس، مشكل خواهيم داشت. امروزه تمامي ارزشهاي ديني و ملي و انقلابي در خدمت توجيه خطاها و ضعفها و نارساييها قرار گرفتهاند و ما حاضريم از دين و همه منابع مشروعيتبخش نظام مايه بگذاريم تا خطاهاي خودمان را توجيه كنيم. آيا در همين سالهاي بعد از انقلاب و نزد بزرگان ديني و سياسي كشور، نمونهاي را ميتوانيد نشان دهيد كه آنان با پذيرش رسمي خطاها و اشتباهات خود، الگوي نقدپذيري و قبول مسووليت و پاسخگويي به مردم شوند؟ متاسفانه اينچنين تصور ميشود كه خيلي از مسوولان اساسا اشتباه نميكنند و همه تصميمات آنان به اقتضاي مصالحي صورت ميگيرد و متناسب با شرايط، صحيح است و ما از درك فلسفه آن عاجزيم و گذشت زمان حقانيت آن را اثبات خواهد كرد. طبعا با چنين تلقي خاصي از امور است كه عذرخواهي و پذيرش خطا هم موضوعيت ندارد و تصور ميشود كه پذيرش امروز يك خطا از سوي اين مسوولان، نسبت به تصميمات و مصلحتانديشيهاي بعدي هم ترديد ايجاد خواهد كرد و به همين دليل به مصلحت نيست. اگر ميخواهيم اين فرهنگ به صورت عام ترويج و در باور مردم و مسوولان برجسته شود، بايد از مسوولان بالاترين نهادها آغاز كنيم و به تدريج به بدنه نظام و مديران پايينتر تعميم دهيم و از آن يك فرهنگ بسازيم.