• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3468 -
  • ۱۳۹۴ چهارشنبه ۲۸ بهمن

انتظاركشيدن براي بهترين داستان‌نويس‌ها

حسين سناپور


تا همين يكي دو هفته پيش هنوز فكر مي‌كردم آدم‌هايي كه در بررسي و اظهارنظر درباره داستان‌نويسي امروزمان آن را با برجسته‌ترين كارهاي نويسند‌گان تمامي دوره‌هاي داستان‌نويسي‌مان مقايسه مي‌كنند (يا حتي بدتر از آن، با بهترين‌هاي داستان‌نويسي جهان)، آدم‌هايي كمال‌گرا هستند و زياد عجيب نيست كه آدمي كمال‌گرا هر كاري را متوسط و حتي بد بداند و مدام هر كاري را با قله‌هايي كه در ذهن دارد مقايسه كند و حتي آن قله‌ها را هم گاهي كوتاه بداند و مدام در پي كمال باشد. اين جور آدم‌ها را كم‌وبيش خوب مي‌شناسم، چون خودم هم هنوز آدمي كم‌وبيش كمال‌گرا هستم. با اين فرق كه كمال‌گرايي‌ام بيشتر شامل خودم مي‌شود تا ديگران. گذشت زمان البته از كمال‌گرايي‌ام كم كرده. دست‌كم تا آنجا كه مربوط است به قضاوت آثار ديگران.
اما اين كسانِ ديگري كه در اين چند سال اخير به طور روزافزوني زياد شده‌اند و مدام از بدي يا متوسط بودن كارهاي ايراني حرف مي‌زنند و تقريبا هيچ كدام هم كارِ مهمي در ادبيات انجام نداده‌اند (چه نوشتن داستان و چه نقد)، آيا واقعا كمال‌گرا هستند؟ گفتم، تا مدتي پيش اين طور فكر مي‌كردم، اما ديگر اين طور فكر نمي‌كنم. يك دليلش همين است كه اگر قرار بود كمال‌گرا باشند، پيش از هر چيز و هر كس، به كارهاي خودشان نظري مي‌انداختند و دست‌كم كارهاي بهتري مي‌نوشتند. نه كارهايي كه با همان معيارهاي خودشان گاهي حتي متوسط هم نيستند.
تا همين جا حتما روشن است كه دارم درباره نويسند‌گان و منتقدان حرف مي‌زنم و نه خوانندگان. اگر هم تا اينجا روشن نشده، بگذاريد به صراحت بگويم كه خواننده حق دارد از هر كاري خوشش بيايد يا نيايد. كارِ ايراني بخواند يا خارجي. يا هر چه و
هرطور كه دوست داشت. خودِ من هم به عنوان خواننده و وقتي در جاي يك خواننده صرف قرار مي‌گيرم، بهترين كارهاي مطابق با سليقه و دانشم را (كه اولي حتما برآيند و نتيجه دومي است) مي‌خواهم و نه كمتر از آن. لذتِ صرفِ داستان‌خواني اگر بخواهم، حتما سراغ كارهايي مي‌روم كه گمان مي‌كنم مي‌توانم آن لذت را در آنها جست‌وجو كنم؛ يعني كارهاي اغلب كلاسيك‌شده ايراني و خارجي، و نه جز آن. اما واقعيت اين است كه به جز جست‌وجوي لذت صرف، بسياري اوقات به دلايل ديگري هم داستان مي‌خوانم كه يكي‌اش فقط باخبر بودن نسبي از اوضاع داستان‌نويسي ايران است و گاهي هم ديدن اينكه دوستان داستان‌نويسم چه كار كرده‌اند در اين حوزه.
به نظرم كمال‌گرايي جز اينكه در درجه اول يك برخورد دروني است با خودِ آدم، همراه با تلاش و جست‌وجو هم هست. و اين خصيصه مهمي است براي شناخت آدمِ كمال‌طلب؛ كسي كه هيچ‌وقت از هيچ چيز راضي نيست، اما دست از تلاش هم برنمي‌دارد و مدام در جست‌وجوي آن چيز يا آن كسي است كه بايد باشد و نيست. اما آيا نويسنده‌ها و منتقداني كه با مقايسه كارهايي كه در سال‌هاي اخير منتشر شده، با بهترين‌هاي داستان‌نويسي ايران و جهان، به اين نتيجه مي‌رسند كه در اين سال‌ها هيچ اتفاق مهمي نيفتاده و اصلا اين كارها باارزش نيستند، آيا واجد چنين ويژ‌گي‌هايي هستند؟ گمان نمي‌كنم. به جز اينكه اين آدم‌ها اغلب اتفاقا نسبت به كار خودشان سختگير نيستند و به راحتي آن را منتشر كرده‌اند و مي‌كنند، اصلا نمي‌بينيم (يا دست‌كم بسيار به‌ندرت مي‌بينيم) كه از كارهايي كه خوانده‌اند حرف بزنند. يعني اين دوستان اصلا احتياجي نمي‌بينند كتاب‌ها را بخوانند و بعد درباره‌شان اظهارنظر كنند. از كليت كتاب‌هاي منتشرشده، يا دست‌كم كتاب‌هايي كه ديگران درباره‌شان حرف زده‌اند (كه دست‌بالا در مجموع 10 درصد كتاب‌هاي منتشرشده را شامل مي‌شود)، چند درصدي را بخوانند و نام ببرند (نقد و بررسي به جاي خود) و بعد بگويند كه داستان‌نويسي امروز ايران متوسط و حتي بد است. اينها به استناد دو سه كتابي كه در سال مي‌خوانند، چنين اظهارنظرهايي مي‌كنند. چون اگر جز اين بود، حتما از كتاب‌هاي خوانده‌شان نام مي‌بردند و چه بسا اگر حوصله و توانش را داشتند از ميان خوانده‌ها ضعف‌هاي كلي‌شان را برمي‌شمردند و با اين كار امكان ديدنِ ضعف‌هاي واقعي و سپس پيشرفت آن داستان‌نويسان و ديگران را ممكن  مي‌كردند.
اما اغلب (و طبعا نه همه) اين دست منتقدان داستان‌نويسي امروز به چيزي كلي و موهوم و بي‌نام و نشان و بدون مختصات اشاره مي‌كنند و آن را بد مي‌دانند و بعد مي‌گويند كه منتظر نويسنده‌هاي درجه اول و خلاقي مثل هدايت و گلشيري و ساعدي و مانند آنها بايد ماند (غافل از اينكه همان‌ها هم در زمان خودشان چقدر از همين برخوردها آسيب ديدند و بعضي در داخل و خارج دق يا خودكشي كردند، يا به كنجي خزيدند يا وقت گرانبهاي‌شان را براي خنثاكردن همين برخوردها تلف كردند). نظر اين دوستان اين است كه چنان نويسنده‌هاي درخشان يا خلاقي بايد به وجود بيايند تا ادبيات ايران نجات پيدا كند، تا اين سد شكسته شود و داستان‌نويسي ايران به راه درست بيفتد.
اين انتظار براي نجات‌دهنده ما را به ياد چه كساني مي‌اندازد؟ منتظر نشستن براي نويسنده‌هايي كه بيايند و همه‌مان و ادبيات‌مان را نجات بدهند، كار چطور آدم‌هايي است؟ نخواندن كارهاي فعلي و بررسي نكردن‌شان معنايي جز همان انتظار دارد؟ اينكه بخواهيم تمام خصلت‌هاي خوب داستان‌نويسي يك‌جا و در يك نفر جمع شده باشد، چه معنايي دارد؟ اينكه عملا هيچ كاري نكنيم (نه نقد و نه تبليغ مثبت و نه برگزاري كارگاه و نه تشويق به يادگيري فن داستان‌نويسي) و فقط انتظار بكشيم براي آن كس كه خلاقيت دارد و احتياجي هم نه به جايزه دارد و نه به تشويق و نه به تكنيك و نه به كارگاه و نه به هيچ چيز ديگر، چون همان خلاقيت را دارد، چه معنايي مي‌تواند داشته باشد؟
به گمان من آن نويسنده خلاق و درجه‌اولي كه همه درباره خوبي كارش اجماع داشته باشند، اگر هم آمدني باشد، وجودش بستگي اتفاقا به همين چيزها دارد كه دوستان‌مان اغلب انكارش مي‌كنند؛ همين يادگيري فن، تشويق‌شدن با جايزه و نقد و هر چيز ديگري مثل اينها و در كل بستري كه دست‌كم مانع دق‌كردن چنان نويسنده‌اي شود. آيا اين بستر فراهم است؟ آيا اگر چنان استعدادي در داستان‌نويسي امروز ايران وجود داشته باشد، يا به وجود بيايد، آيا چنين بستري فراهم است كه چنان نويسنده‌اي دق‌مرگ نشود يا به كنج عزلت نرود يا براي فهميده‌شدن منتظر مرگ و آمدن آن غربال به دستي كه پس از سه چهار دهه از پس سر بيايد، نماند و در همين زمان فهم و ديده شود؟ من اين‌طور فكر نمي‌كنم كه چنين بستري فراهم است و دارم مي‌بينم كه نويسنده‌ها، حتي اگر خوب و بااستعداد هم باشند، يا بايد تمام وقت روزانه‌شان را صرف امرار معاش كنند يا چنان از اين وضعيت كلي خسته شوند كه مجبور به مهاجرت شوند (نمونه‌هاي معروفش هم كه ديگر كم نيست كه احتياج به يادآوري باشد)، يا بايد براي انتشار و بعد خوانده‌شدن كتاب‌شان مدام انتظار بكشند و حتي خودشان شخصا تلاش كنند. چرا؟ چون همه‌چيز عليه‌شان است؛ از وضعيت اقتصادي و سياسي و اجتماعي كشورشان گرفته تا رشد غريب رسانه‌هاي رقيب، تا ناشراني كارنابلد و اغلب سودجو، تا مجلات ادبي اندك‌شمار و تا منتقداني كه بيشتر عيب‌جو هستند تا منتقد و راهگشا.
راستش به عنوان حرف آخر مي‌خواهم اضافه كنم كه اين دست انتظاركشيدن، كه بنشينيم و هيچ كاري نكنيم تا آن نويسنده درخشان خودبه‌‌خود پيدايش شود و خودبه‌خود همه‌چيز را درست كند، مهم‌ترين مشكل امروز داستان‌نويسي و حتي بقيه عرصه‌هاي زند‌گي ما است؛ از سياست گرفته تا مسائل اجتماعي و غيره و غيره. و تا اين نگاه درمان نشود، مشكلات‌مان به طور اساسي حل نخواهند شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها