نگاهي به حضور يوسف اباذري در عرصه عمومي به بهانه سخنراني او در همايش پديده پاشايي
همه نقدهاي بيپرواي جامعهشناس
محسن آزموده
يوسفعلي اباذري (متولد 1331) استاديار گروه جامعهشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران شايد به اندازه مرتضي پاشايي (1393-1363) خواننده، نوازنده و آهنگساز پاپ نام آشنا و شناخته نشده نباشد و شهرتي هم كه در اين هفتهها و روزها در شبكههاي اجتماعي يافته به واسطه سخنراني نابهنگامش (او در همايش جزو مدعوين نبود) در همايش «تحليل جامعهشناختي پديده سوگ مرتضي پاشايي» است كه 18 آذر با حضور شماري از استادان جامعهشناسي ايران در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد. با اين همه اهالي فرهنگ و آشنايان با علوم انساني يوسف اباذري را به خوبي و از سالها پيش از آن ميشناسند. استادي كه به تعبير عباس كاظمي، استاديار گروه ارتباطات دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران «نخستين استاد جامعهشناسي در دانشگاه تهران است كه علوم اجتماعي را به درستي درك كرده است. » او كه خود به خصوص در دوره دكتراي جامعهشناسي دانشجوي اباذري بوده در اين يادداشت نوشته: «اباذري قطعا از دهه 70 به بعد، بيشترين تاثير را بر دانشجويان علوم اجتماعي دانشگاه تهران داشته و اين انكار ناپذير است». در وبلاگي كه دانشجويان اباذري به عنوان آرشيو نوشتهها و سخنرانيها و يادداشتهاي او طراحي كردهاند، اظهارنظرهاي مشابهي از سوي ساير دانشجويان او ميتوان ديد.
از قضا آشنايان با اباذري و كساني كه حرفها و نوشتههاي او را دنبال ميكنند، از شنيدن سخنراني او متعجب نشدند، ايشان به خوبي مقاله صريح و بيتعارف او و همراه قديمياش مراد فرهادپور در شماره 8 كيان را به خاطر دارند كه پس از انتشار كتاب ساختار و تاويل متن بابك احمدي در ابتداي دهه 1370 با عنوان آشفتگي و بيمعنايي منتشر شد و بدون تعارف به نقد راديكال اين كتاب كه بعدها بسياري بر اهميتش در آشنايي فارسيزبانان با مقولات جديد فكري مثل پست مدرنيسم، هرمنوتيك، ساختارگرايي و... داشت (و البته به زعم اباذري و فرهادپور در آن مقاله كژتابي اين مفاهيم) پرداختند. ايشان در واپسين سطور اين نقد بيرحمانه نوشتند: «ساختار و تاويل متن به شيوهيي مونتاژ شده است كه در آن تقريبا همهچيز به يك اندازه حاشيهيي (يا مركزي) است و بيمعنايي آن نيز جزو اساسي محتواي كتاب، رمز جذابيت و احتمالا تنها «معناي حقيقي» آن است. آنجا كه هيچ آينهيي نيست، هر شمع بيفتيلهيي ميتواند خود را چراغ بنامد. در خاتمه بايد گفت ساختار و تاويل متن بهراستي ستمي است كه مولف بر خود و خوانندگان و موضوع كتابش روا داشته است.»
همكاري اباذري با فرهادپور ديگر نويسنده و مترجم نامآشنا براي اهالي فرهنگ البته از آن جا آغاز نشده بود كه به آن مقاله ختم شود. ايشان كه از سالهاي دهه 60 (تا جايي كه در منابع مكتوب هست) با يكديگر كار ميكردند، در طول دهه 70 (از بهار 1373 تا 1383) فصلنامه تخصصي ارغنون را در 27 شماره و 22 مجلد منتشر كردند، نشريهيي كه با رويكردي ترجمهيي با معرفي دقيق شمار قابلتوجهي از متون اساسي فلسفه و علوم انساني معاصر غربي سهم موثري در آشنايي دقيق علاقهمندان حوزههاي علوم انساني با متنهاي مهم اين حوزه داشت و به اذعان شماري از مترجمان و نويسندگان فعلي، در تربيت نسلي از نويسندگان و علاقهمندان علوم انساني سهم موثري داشت.
ترجمههاي يوسف اباذري البته به همين جا ختم نميشود، او سالها پيشتر نيز در حوزه جامعهشناسي كتاب كوچكي از مجموعه كتابهاي خوارزمي در معرفي انديشمندان معاصر را ترجمه كرده بود: دوركم نوشته آنتوني گيدنز كه خوشبختانه به تازگي بازنشر يافته است. با وجود ترجمههاي متنوع و فراوان اما يوسف اباذري بسيار كم مينويسد، همچون بسياري از اهل فكر معاصر ايراني از احمد فرديد كه لابد با او زاويه فكري فراواني دارد گرفته تا مصطفي ملكيان كه مسيري ميان نوانديشي ديني تا روشنفكري را پيموده. تنها كتاب او پايان نامه دكترايش با عنوان خرد جامعهشناسي است كه به فلسفه علوم اجتماعي در آراي انديشمنداني چون ماكس وبر، گئورگ لوكاچ، يورگن هابرماس و مارتين هايدگر اختصاص يافته است. شمار اندك مقالههاي علمي-پژوهشي اباذري كه بعضا با دانشجويانش نوشته، قابل توجه است.
اصولا يوسف اباذري با وجود آنكه در كلاسهاي درس و نزد دانشجويانش پر طرفدار است و منش و روشي خلاف ساير اساتيد دارد، اما چندان تمايلي به حضور هميشگي در عرصه عمومي ندارد. اين را از شمار اندك مصاحبهها و نوشتههاي مطبوعاتي و سخنرانيهايش در فضاي عمومي ميتوان حدس زد. با اين همه و با وجود اين انگشت شماري، حضور معدود وي در حوزه عمومي همواره با واكنش همراه بوده است. براي مثال در دي ماه 1382 چند روز بعد از زلزله بم در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران سخنراني كوبنده و متفاوتي ايراد كرد كه بعدا در روزنامهها تحت عنوان ما و زلزله بم منتشر شد. او در اين سخنراني با لحني مشابه سخنراني اخيرش گفت: «ما جملگي، همه ما، من وشما بايد در برابر قربانيان بم احساس گناه كنيم، در جان باختن آنها من و شما نيز سهمي داشتهايم. به نظر من احساس غم و اندوه در برابر قربانيان بم نوعي خودفريبي است. غم و اندوه خيلي زود فراموش ميشود. ما گناهكاريم چون ميتوانستيم كاري كنيم كه آنها قرباني نشوند و نكرديم. منظور من در اينجا به هيچوجه دولت نيست، در زمانه ما بر مبناي همان مكانيسم فرافكني چيزي به اسم دولت ساخته شده است كه اغلب همه مسووليتها را به گردن آن مياندازند.» متن اباذري به شيوهيي متفاوت از نقد و نظرهايي بود كه پيش و پس از آن درباره پديده زلزله نوشته و گفته شدهاند، به همين خاطر بارها دست به دست شد و مورد ارجاع قرار گرفت.
سال 1384 و در دوره دوم انتخابات رياستجمهوري از معدود دفعاتي بود كه يوسف اباذري كه همان زمان نيز در ميان اهالي جامعهشناسي و علوم انساني نامي شناخته شده بود، در كنار شماري از روشنفكران و نويسندگان (از قضا بابك احمدي) يادداشت كوتاهي براي روزنامه شرق در پاسخ به اين پرسش نوشت كه چرا راي بدهيم؟ او در اين متن كوتاه نوشت: «اگر «فقير- دوستان» در انتخابات جمعه پيروز شوند- نمادين سخن بگوييم-27 سال ديگر فقراي آينده به رويارويي اشراف آينده خواهند رفت. همه ما نيازمند تامل و صبريم. به قول شكسپير ميبايست با «چشمي گريان و چشمي خندان» به هاشميرفسنجاني راي داد كه با رمز و راز جامعه مدرن آشناتر است. بعد ميبايست با نقد و اين دور باطل را شكست.»
البته همه ميدانيم كه نتيجه انتخابات 1384 چه بود، يك نتيجه بسيار فرعي اين انتخابات رايج شدن مفهوم پوپوليسم در ادبيات سياسي و اجتماعي مطبوعات و سياسيون و مردم بود. شايد همين موضوع بود كه بسيج دانشجويي دانشكده علم اجتماعي در 5 دي ماه 1385 همايشي با عنوان پوپوليسم: عوام گرايي يا مردم باوري را برگزار كرد. اتفاقا اباذري سخنراني اين همايش بود و بار ديگر در سخناني متفاوت با ساير تحليلگران، اطلاق صفت پوپوليسم بر يك دولت را نادرست خواند و گفت همه دولتهاي ما پوپوليستي بودهاند. اباذري در اين سخنراني با خوانش متنهايي از نويسندگان مشروطه نشان داد كه ايشان بيمحابا و هراس به نقد صريح مردم ميپرداختهاند، كاري كه سياستمداران فعلي با تقديس بيمورد مردم از آن سر باز ميزنند.
در هشت سال دولت مهرورزي البته اباذري ساكت نبود، او يك بار 30 آبان 1385 با كنار گذاشتن دوتايي داوري- سروش در ايران بحران تفكر در ايران را فربه شدن عرفان خواند و گفت: «بين دو فيلسوفي كه در حال حاضر دو جريان متضاد فكري را نمايندگي ميكنند در عمل هيچ تفاوتي نيست. حتي بسياري از اوقات، دكتر سروش با وجود علقهاش به «پوپر»، چنان «محافظه كاري» از خود بروز ميدهد كه براي من تعجبآور است. ايشان جنبههاي انتقادي فلسفهشان را -... كه البته به دليل محدوديتهاي راسيوناليسم انتقادي پوپر داراي ايراداتي نيز هست - با عرفان در آميختهاند و با «جامعه» كه در دوره اول كاري كه به آن علاقهمند بودند را وانهاده و به عرفان و معنويت پرداختند. دكتر سروش معتقد است كه در طول تاريخ اسلام «فقه» فربه شده است، ولي من فكر نميكنم كه در هيچ دورهيي از تاريخ اسلام «عرفان» تا اين ميزان فربه شده باشد، دعواي زن و شوهر را قرار است عرفان حل كند، طبيعت را قرار است عرفان رمزگشايي كند، مسائل اجتماعي و سياسي را قرار است عرفان حل كند... اين وانهادن عقل به نفع عرفان توسط فيلسوفان، در واقع مسالهيي است كه در تفكر امروز ما بحران ايجاد كرده است.» روشن است كه مثل هميشه اين سخنراني در همان جلسه با واكنش صريح برخي اساتيد از جمله دكتر شهرام پازوكي مواجه شد.
دو اظهارنظر ديگر اباذري در اين سالها به مسائل به ظاهر اجتماعي اختصاص داشت، يكي سخنراني در همايش عدالت در سال 1386 بود. او كه هر بار در سخنراني با اشاره به يك وضعيت انضمامي بحث را آغاز ميكند، اينبار براي بحث عدالت بحث خود را با اشاره به وضعيت افغانيها در ايران آغاز كرد و گفت: «ما از افغانيهايي كه بعد از جنگ به ايران آمدند استقبال خوبي به عمل نياورديم. استقبال ما عادلانه نبود. شايد غربيها به مراتب بهتر از آنها استقبال كردند. ما از كساني كه شيعه بودند يا سني يا مسلمان و همكيش و مهمتر از آن همزبان حتي به اندازه غربيها استقبال نكرديم. » بحث اباذري درباره عدالت اينگونه پايان رسيد: «عدالت مسالهيي نيست كه فقط درباره آن فلسفهبافي كنيم. عدالت مسالهيي نيست كه ساعتها درباره آن بحث انتزاعي كنيم. عدالت مسالهيي نيست كه بر مبناي آن غرب را متهم كنيم آن هم درست هنگاميكه با مردماني كه به ما پناه آوردهاند اينگونه برخورد ميشود و كساني كه در جمهوري اسلامي متولد و بزرگ شدهاند در چنين وضع اسفباري به سر ميبرند. مهم نيست كه چه تعريفي از عدالت ميكنيم بلكه مساله بر سر تحقق عدالت است. مهم آن است كه عدالت را با هر تعريف و هر منشايي متحقق كرد تا بتوان از خشونت ناشي از نابرابريهاي اجتماعي و ابزار انگاشتن انسانهاي ديگر جلوگيري كرد.»
بحث جامعهشناختي درباره بيماران سرطاني ديگر سخنراني اباذري بود كه در سال 1386 ايراد شد و در 1388 منتشر شد. اما در سالهاي پاياني دولت دهم و با مطرح شدن دوباره مباحث اقتصاد ليبرالي به عنوان راهحلي براي مشكلات اقتصادي كشور، اينبار چند مصاحبه مفصل و طولاني اباذري با ماهنامه مهرنامه بود كه واكنش برانگيز شد. او در اين مصاحبهها به نقد نوليبراليسم اقتصادي در مقياس جهاني (با ارجاع به آثار متفكران اين مكتب مثل فردريش هايك) و خوانش ايراني آن پرداخت، طبيعي است كه اين مصاحبهها نيز با پاسخ طرفداران جريانهاي فكري طرفدار بازار آزاد و نظم خودانگيخته بازار از جمله محمد طبيبيان و موسي غنينژاد مواجه شد. در تمام اين سالها كساني كه آثار اباذري را دنبال ميكنند، منتظر وعدههاي او درباره نقد مفصل پروژه فكري سيد جواد طباطبايي و نقدهاي صريح او به جامعهشناسي هستند، اما اين سخنان اخير اباذري است كه جنجالبرانگيز شده است. او در اين سخنراني بار ديگر بحث را با اشاره به يك موضوع انضمامي (وضعيت مردم در سيستان و بلوچستان) آغاز ميكند و با اشاره به يك مستند تلويزيوني كمتر ديده شده، تلويحا به اين نقدي كه ميگويند نخبگان ما از مردم دور هستند و مثلا تلويزيون نميبينند، پاسخ ميدهد. او در ادامه با رويكردي نخبهگرايانه كه يادآور جامعهشناس انتقادي آدورنو به موسيقي جاز به مثابه نماينده صنعت فرهنگ است (و شايد نقدهايي را كه به رويكرد آدورنو هست، به آن هم وارد است)، به تشريح وضعيت به تعبير او «افلاس» مردم ميپردازد (شبيه نقدي كه در همايش پوپوليسم داشت) كه در آن «يك عده فوتباليست و كشتيگير و كاراتهكار و امثال اينها را آوردند و در مجلس و شوراي شهر گذاشتند براي اينكه سياستمدار چيز را بيرون بكنند». او ويژگي اين وضعيت را سياستزدايي ميخواند براي اينكه «سياست واقعي را اين مملكت داغون كنند و از بين ببرند». نقد او البته تنها به دولت در معناي عام آن نيست، بلكه مردم را نيز در اين ماجرا همداستان ميداند. اباذري در تشريح سياستزدايي ميگويد: «سياستزدايي يعني انهدام هر آن چيزي كه اين انقلاب برايش شد و برايش ايستاده و عده زيادي برايش ايستادهاند. اين اتفاق نشان بديست، نشان اين است كه سياستزدايي دارد به جاهاي باريكي ميكشد و خود مردم طالب اين هستند... اين ماجرا بوي بد ميدهد و آن هم اين است كه اتفاقا دولت و ملت در يك اتحاد نامقدس ميخواهند سياستزدايي كنند.» واكنشهاي تند به اين سخنان تند در همان جلسه شروع شد. ابتدا يكي از مخاطبان انتقادهايش را مطرح كرد كه با پاسخهاي تند اباذري فضا متشنج شد و در نتيجه اباذري سخناني گفت كه بعدا در شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي به بهانهيي براي نقدهاي بيپروا يا دفاعهاي تند و تيز از او منجر شد. البته بعيد است كه خود اباذري به اين نقدها پاسخي بدهد يا اصلا به آنها توجه كند. اين البته به معناي نقدناپذيري فرم يا محتواي سخنان اباذري نيست. احتمالا خود او هم اين را قبول ندارد.
مهم آن است كه وقتي سخنراني او را ميشنويم، اولا بدانيم كه او در اين صراحت لهجه سابقهدار است و ثانيا با وجود همه انتقادات توانسته بحثي را در عرصه عمومي به معضل بدل كند يا به تعبير دقيقتر اهالي علوم انساني، آن را پروبلماتيزه كند. اين البته به معناي موافقت نگارنده با اين ادعاي اباذري نيست كه همواره برخورد صريح و وارد آوردن شوك ميتواند تكاني ايجاد كند. اتفاقا ادعاي پاياني اباذري در سخنرانياش مبني بر اينكه «اين ملت نشان داده كه بايد بهش توهين شود تا برود و بفهمد»، دستكم به لحاظ تاريخي چندان درست نيست.