• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3139 -
  • ۱۳۹۳ شنبه ۶ دي

چرا اظهارات اباذري جنجالي شد؟

اندر ستايش صراحت

عظيم محمودآبادي

 

مرحوم دكتر شريعتي در يكي از سخنراني‌هاي خود با اشاره به حجم انبوه انتقاداتي كه به آثار وي مي‌شد ،گفت: «يكي از دوستانم به من مي‌گفت چرا فلاني كه 30 ساله است در مورد فلان موضوع سخنراني مي‌كند هيچ صدايي را در نياورده و كسي را به مخالفت با خود بر نينگيخته است اما تو كه دو، سه سال است در مورد اين مباحث سخنراني مي‌كني اين همه سرو صدا به پا كرده‌يي و به مخالفت با تو برخاسته‌اند؟ من در جواب او گفتم دليل‌اش اين است كه سي سال است فلاني سخنراني كرده و كسي از حرف‌هاي او چيزي نفهميده است. اما حرف‌هاي من شنيده و فهميده شده و براي همين است كه به قول تو اين همه سر و صدا راه انداخته است. » (نقل به مضمون)
واقعيت اين است كه آنچه شريعتي در دهه 40 در مورد برخي مخالفان غير‌روشنفكر خود مي‌گفت امروز در جريان روشنفكري مان شاهد هستيم. روشنفكران ما اين روزها بلكه اين سال‌ها انگار كاري جز بيانيه صادر كردن و نوشتن نامه‌هاي سرگشاده ندارند. اگر هم بخواهند به اظهارنظري بپردازند چيزي فراتر از بيان حرف‌هاي كلي و تكرار بديهياتي از قبيل اينكه اين خوب است آن بد، ندارند. تازه آن اظهارات را نيز در ده‌ها لايه از الفاظ پر طمطراق مي‌پيچند و تبديل به حرف‌هايي دو پهلو بلكه چند پهلو مي‌كنند تا به كسي بر نخورد و همين آنها را تبديل به نيروهايي بي‌خاصيت در عالم نظر كرده است. اين همان مساله‌يي است كه مرحوم هدي صابر نيز در يكي از سخنراني‌هاي خود به صراحت آن را بيان مي‌كند و با اشاره به اهتمام عملي افرادي نظير گاندي و مصدق به آنچه جامعه را دعوت به آن مي‌كردند تاكيد مي‌كند كه جريان روشنفكري ما در يكي از بي‌خاصيت‌ترين دوره‌هاي خود به سر مي‌برد. بيان اظهارات گنگ و چند پهلو نيز حرفي نيست كه توسط راقم اين سطور بيان شده باشد بلكه مصطفي ملكيان نيز طي گفت‌وگويي به صراحت گفت: «روشنفكران ما خودشان هم حرف دهان خودشان را نمي‌فهمند! آنوقت چطور از جامعه انتظار دارند كه حرف‌هاي آنها را بفهمد و به كار ببندد؟» (گفت‌وگو با سالنامه روزنامه اعتماد، نوروز سال 93).
 اينكه آيا خود ملكيان نيز مشمول حكمي كه براي روشنفكران صادر كرده است مي‌شود يا نه مجال ديگري مي‌طلبد اما اين سخن از جانب شخصي مانند او كه هم تجربه همنشيني با روشنفكران ديني را دارد و هم چند سالي است كه با روشنفكران غير‌ديني نشست و برخاست مي‌كند بر اهميتش مي‌افزايد. هرچند به نظر مي‌رسد ملكيان در نقد زبان و بيان روشنفكري از آن طرف پشت بام افتاده و معتقد است نه فقط روشنفكران ايراني بلكه حتي امثال فوكو هم معنا و مفهوم بسياري از آنچه مي‌گويند را نمي‌فهمند. ملكيان حتي در همان گفت‌وگو مشخصا مي‌گويد ميشل فوكو بدون اينكه معناي «ديسكورس» (گفتمان) را بفهمد آن را به كار مي‌گيرد. اما اين مساله از اهميت بخش اول و در واقع اصلي اظهارات او مبني بر اينكه «روشنفكران ما حرف دهان شان را نمي‌فهمند» نمي‌كاهد.
در واقع تنها خطوط قرمز حكومتي نيست كه در كاهش اثرگذاري روشنفكران موثر بوده است بلكه رودربايستي‌هاي آنها با يكديگر و عدم انگيزه يا جسارت لازم براي طرح مسائل جدي كه در اولويت جامعه قرار داشته باشد اگر بيش از خط قرمزهاي سياسي و حاكميتي نباشد كمتر هم نيست. از همه اينها مهم‌تر اينكه اغلب آنها اطلاع دقيقي از كارها و احيانا پژوهش‌هايي كه توسط ديگر روشنفكران شده است، ندارند و براي همين از اينكه بتوانند به نقد دقيق و جدي يكديگر بپردازند، ناتوانند. البته اين نكته نيز سال‌ها پيش توسط دكتر عبدالكريم سروش بيان شد. وي در يك سخنراني با اشاره به اين نقيصه تاكيد مي‌كند كه حتي روشنفكران و نويسندگان عربي بيشتر بر كارها و پژوهش‌هاي منتشر شده توسط روشنفكران و نظريه‌پردازان ايراني مطلع هستند. شايد به دليل همين بي‌اطلاعي باشد كه مي‌بينيم هر از گاهي هم كه در ميان تعدادي از روشنفكران ما بحثي در مي‌گيرد از نزاع‌هاي لفظي فراتر نمي‌رود و غايت سعي و نهايت تلاش شان اين است كه براي مثال ثابت كنند «روشنفكري ديني» مفهومي متناقض است و «روشنفكري» و «دينداري» نمي‌توانند يا مي‌توانند با هم جمع شوند. بحثي كه شايد نزديك به سه دهه است در كنار ساير مباحثي كه توسط روشنفكران ديني مطرح مي‌شود وجود داشته و الان از سوي منتقدان اين جريان تبديل به اصلي‌ترين ايراد و انتقاد به آن شده است. براي نمونه - و فقط براي نمونه - خود مصطفي ملكيان نيز بارها هرگاه خواسته به بيان انتقادي نسبت به اين جريان فكري كه زماني در قرابت و همنشيني با آن قرار داشت بپردازد نوك پيكان انتقادات خود را متوجه همين مفهوم مي‌كند. حال آنكه بايد از روشنفكران پرسيد چقدر از اين مباحث بر سر الفاظ و كلمات اولويت جامعه امروز ما است؟ يا اين مباحث اساسا چقدر به رشد علمي و ارتقاي ادراكي كساني كه قرار است مخاطبان اين بحث‌ها باشد كمك مي‌كند؟
حال در چنين وضعيتي است كه يوسف اباذري، جامعه‌شناس صاحب نام طي يك جلسه سخنراني به بيان انتقاداتي نسبت به جامعه مي‌پردازد كه از هر سو واكنش‌هايي را در پي داشته است. او مثل برخي ديگر از كساني كه در سلك روشنفكري قرار دارند از وسعت مراسم سوگواري براي خواننده‌يي پاپ و تعداد بالاي شركت‌كنندگان در تشييع جنازه او بهت زده نشد، بلكه بي‌پروا و بدون هرگونه ملاحظه‌يي تنزل فكري و فرهنگي جامعه ايران را دليل اصلي اتفاقي معرفي كرد كه در فوت خواننده پاپ شاهد بوديم. اينكه چقدر از اظهارات او قابل نقد كردن و به چالش كشيدن باشد بحث ديگري است اما آنچه در وهله اول اهميت دارد جرات و جسارت او براي بيان آنچه تشخيص داده است. نفس اين مساله از اهميت بالايي برخوردار است؛ اينكه او واهمه‌يي نداشته باشد از اينكه به او گفته شود به مردم و جامعه توهين كرده‌يي. نفس اينكه او از كلي‌گويي‌ها و شيك حرف‌زدن‌هاي عموما بي‌معني و تهي از محتوا فاصله گرفت و بدون لكنت زبان و لفاظي‌هاي روشنفكري آنچه را گفت كه لازم مي‌دانست، قابل تامل است. حتي زماني كه يكي از حاضران در جلسه خطاب به اباذري گفت شما نماينده مردم نيستيد او با صراحت گفت: «معلوم است كه من نماينده اين مردم نيستم» و بعد كه مجددا خطاب به اباذري ادامه داد: «شما داريد به مردم توهين مي‌كنيد. » او بي‌درنگ جواب داد: «من خوشحالم كه به مردم توهين مي‌كنم. » اين اظهارات اباذري واكنش‌ها به او را تندتر كرد اما پيش از آن و حتي بيش از آن توانست در شنيده شدن حرف‌هايش موثر باشد. آري اباذري توانست در روزهايي كه روشنفكران حرف و تحليلي براي گفتن ندارند و همين آنها را به ورطه تكرار سخناني مشابه هم انداخته است، سخني متفاوت بگويد و صدايش شنيده و مهم‌تر از آن حرفش فهميده شود و همين مساله كافي است تا واكنش‌ها را برانگيزد. درست مانند شريعتي كه توانسته بود حرف‌هايي بگويد كه جامعه آن را بفهمد و بخش‌هايي از آن را به واكنش برانگيزاند.
هرچند اباذري به صراحت گفت «خوشحالم از اينكه به مردم توهين مي‌كنم» اما معلوم است كه اينجا مي‌خواهد اين پيام را به مخاطبش بدهد كه عزم خود را براي بيان آنچه اهميتش را تشخيص داده جزم كرده است و با هيچ حربه‌يي حاضر به عقب‌نشيني نيست حتي اگر متهم به «توهين به مردم» شود. شايد يكي از مهم‌ترين رسالت‌هاي روشنفكري همين باشد آنچه را بگويد كه بيانش را لازم مي‌داند هرچند به او انگ و برچسب «توهين به مردم» زده شود وگرنه كيست كه آن مدير مدرسه يا معلمي كه به دانش‌آموزانش بگويد «شما چيزهايي را بلد نيستيد و لازم است كه آنها را ياد بگيريد و بياموزيد»، توهين‌كننده به دانش‌آموزان بداند؟ (اين مثال را به مناسبتي دكتر عبدالكريم سروش در كتاب «ادب قدرت، ادب عدالت» ذكر مي‌كند). و مگر روشنفكران، معلمان و هدايتگران فكري جامعه نيستند يا نبايد باشند؟ و اگر چنين كارويژه‌يي را براي روشنفكران قايل باشيم آن وقت آيا باز هم به نقد كشيدن كنش‌هاي جمعي جامعه را با بياني صريح مي‌توانيم مصداق «توهين به مردم» بدانيم؟
نكته‌يي كه در پايان لازم است به آن اشاره‌يي داشته باشم اينكه بسياري از ما در نشست «پديده پاشايي» كه قرار بوده بحث‌هاي تحليلي توسط جامعه شناسان مطرح شود حاضر و ناظر نبوده‌ايم. اما از ابتداي سخنان اباذري اين‌طور به نظر مي‌رسد كه نوع ديزاين آن نشست نيز در تلخي بيان اباذري بي‌تاثير نبوده است. اينكه ظاهرا سالن جلسه نسبتا خاموش بوده و تصاوير مرحوم پاشايي نصب بوده است. حتي شنيدم در آن جلسه شمع هم روشن كرده‌اند و خلاصه حال و هواي عزاداري و سوگواري به نشستي داده بودند كه حاضران آن را علي‌الظاهر روشنفكران و مخاطباني كه علي‌القاعده جزو قشر فرهيخته جامعه تلقي مي‌شوند، تشكيل داده بودند و اين همان نكته‌يي است كه اباذري را براي بيان نقدهاي جدي‌اش با بياني متفاوت مصمم‌تر كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون