• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3492 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۴ فروردين

تجربه فيلمسازي مارتين اشنايدر با كارگردان بنام ايراني

10 روز با عباس كيارستمي

  بهار سرلك / كارگاه فيلمسازي عباس كيارستمي، كارگردان شناخته‌شده‌ ايراني چندي پيش در كشور كوبا برگزار شد. مارتين اشنايدر، يكي از شركت‌كنندگان اين كارگاه بود كه در ادامه روايت تجربه فيلمسازي او در كنار كيارستمي را مي‌خوانيد: پس از اينكه از دانشگاه كلمبيا فارغ‌التحصيل شدم و سال‌ها براي فيلمنامه‌نويس شدن زحمت كشيدم بالاخره سال 2013 توانستم نخستين فيلم بلندم «رابطه‌هاي از دست رفته» را كه فيلمي مستقل و كمدي-رمانتيك بود بسازم. اين فيلم در جشنواره‌هاي مختلف جايزه تماشاگران را به دست آورد و در جدول فروش مستقل «آي‌تونز» رتبه اول را كسب كرد و وبسايت پلي‌ليست من را فيلمسازي ناميد كه بايد چشم از رويش برنداشت. همه‌چيز خوب پيش مي‌رفت. به هاليوود و به آژانس استعداديابي رفتم و ايده‌هاي جورواجورم را مطرح كردم اما باز هم يك چيزي كم بود. در آن زمان نمي‌دانستم اما آن چيزي كه در حال روي دادن بود گفتن داستان‌هايي بود كه برايم اهميت داشت و به نوعي نماد فيلم‌هايي كه مي‌خواستم بسازم بودند. ايده‌هايم را مي‌گفتم و روي فيلمنامه‌هايي كار مي‌كردم كه فكر مي‌كردم فروش مي‌روند و در تمام اين مدت فراموش كرده بودم به چه دليل وارد دنياي سينما شده‌ام؛ براي اينكه بالا و پايين‌هاي قصه، فاصله طبقاتي، اختلافات مذهبي، خودشناسي و خانواده‌هاي از هم پاشيده را تعريف كنم، درواقع درون‌مايه‌هاي واقعي زندگي مانند خزه‌هايي كه روي سنگ مي‌چسبند، در ذهن من جاي گرفته بودند. سپس بعد از اينكه در پروژه‌هاي فيلمسازي مختلف موفق نبودم، نوشتن را موقتي كنار گذاشتم و با خانواده‌ام از نيويورك رفتم تا روي تكنولوژي كارآفريني سرمايه‌گذاري كنم. فيلمسازي بايد منتظر مي‌ماند... شايد از طريق نشانه‌هاي آسماني بود كه در وبسايت ايندي‌واير مقاله‌اي را درباره كارگاه فيلمسازي عباس كيارستمي در كوبا خواندم. عباس كيارستمي؟ كوبا؟ بله. او در امريكا است و در كنار لويي مال، اريك رومر، مايكل هانكه كلاس فيلمسازي برگزار مي‌كند. او استاد فيلمسازي است كه من به‌شدت از ديدن فيلم‌هايش به وجد مي‌آيم. فكر كردم: «چه چيزي بهتر از اين است كه در كوبا همراه با استاد، خودم را در دنياي فيلمسازي غرق كنم، لحن فيلمسازي‌ام را ارتقا ببخشم، نويسندگي‌ام را پرورش دهم و فعاليت‌هاي هنري‌ام را به روز كنم.»مي‌دانستم بايد اين سفر را آغاز كنم و بدين شكل دوباره آن وجد به فيلمسازي‌ را در وجودم زنده سازم. هفته‌ها بعد، پس از اينكه به مدرسه بين‌المللي فيلم و تلويزيون همان مدرسه فيلمسازي مشهور در كوبا، رسيدم. در سالن تئاتري و در كنار 52 فيلمساز پرشوق ديگر نشسته بودم و مي‌شنيدم عباس كيارستمي اين حرف‌ها را ادا مي‌كند: «اينجا نيامدم كه درسي بدهم، اينجا هستم تا دانسته‌هاي‌تان را بهتان يادآوري كنم.»و بدين‌ترتيب سفر 10روزه فيلمسازي من با 52 شركت‌كننده در كارگاه عباس كيارستمي در كوبا آغاز شد. اين برنامه با مجموعه‌اي از مقدمات، سخنراني‌ها و نمايش‌ها شروع شد و در نهايت از ما خواسته شد آخرين فيلم‌ كوتاه‌مان را در تالار كنفرانس گلابر روچا روي پرده ببريم. مترجم كيارستمي صحبت‌هاي او را ترجمه مي‌كرد: «اثر با درون‌مايه شروع مي‌شود، اين‌طوري همه‌چيز آسان مي‌شود.»همه فيلم‌ها بايد با درون‌مايه «كوبا» ساخته مي‌شدند؛ اين درون‌مايه را خود كيارستمي انتخاب كرد. طي آن 10 روز علاوه بر كمك كردن به بقيه شركت‌كننده‌ها، بايد مي‌نوشتيم، بازيگر انتخاب مي‌كرديم، فيلمبرداري و تدوين فيلم را انجام مي‌داديم. بايد تحت اجبارهاي دست‌نيافتني كار مي‌كرديم اما اطمينان عباس از اينكه ما در نهايت از خودمان و كارمان راضي خواهيم بود، نشان مي‌داد او راهنماي قابلي است. آن شب زير سقفي كاهگلي كه روي محوطه‌اي باز قرار گرفته بود، جمع شديم و گذشته‌مان را براي يكديگر تعريف كرديم و به آينده احتمالي پيش روي‌مان نگاهي انداختيم. فيلمسازان و هنرمندان از سراسر جهان در آنجا حضور داشتند و هر كدام سحر و جادوي عباس كيارستمي را احساس مي‌كردند. روز دوم، بايد ايده‌هاي خود را با كيارستمي جلوي ديگران در ميان مي‌گذاشتيم. كيارستمي مي‌گفت: «فيلم‌هاي كوتاه امكانات زيادي را در اختيار ما قرار نمي‌دهند. آنها را ساده بسازيد.» هدف اين نبود كه تاييد او را بگيريم تا فيلم را پيش ببريم بلكه او قصد داشت ما را ترغيب كند تا تصورات‌مان را ساده بيان كنيم: «اگر نتوانيد داستان‌تان را خلاصه كنيد، بنابراين اصلا داستان‌تان را نمي‌دانيد. تصاوير و صحنه‌ها را شرح دهيد. كي؟ چند ساله است؟ او را چطور مي‌بينيم؟ تصور كنيد دوربين را تنظيم كرده‌ايد و آماده فيلمبرداري هستيد.»به هنگام وقفه‌هايي كه بين صحبت‌هاي بچه‌ها پيش مي‌آمد، فهميدم اغلب ديدگاه‌هاي كيارستمي در فيلمسازي و داستان‌سرايي پراگماتيك هستند: «با آدم‌ها و لوكيشن كار را شروع كنيد... شخصيت‌ها را با لوكيشن واقعي‌شان تطبيق دهيد... اين كار به اين معني نيست كه فيلم‌تان مستند خواهد شد، وقتي داستان‌تان را وارد فيلم مي‌كنيد، فيلم شخصي مي‌شود... داستان‌هاي كوتاه نياز به يك پايان دارند؛ در اين نوع فيلم‌ها به يك ماجراجويي احتياج است؛ يك ماجراي دور از انتظار. داستان را تصوير به تصوير بسازيد.»
آن شب كم كم داستان فيلمم شكل گرفت، بارها آن را از نو چيدم و قبل از اينكه نخستين فريم را فيلمبرداري كنم شكلي تازه به آن دادم.
كيارستمي توصيه كرده بود: «شك و ترديد به دل‌تان راه ندهيد. اگر چيزي را كه دوستش داريد، ديديد آن را هم در فيلم بگنجانيد.»كمپاني «بلك فكتوري سينما» و مدرسه فيلمسازي بازديد از يك كارخانه تنباكو و چندين دهكده را ترتيب دادند. استادان به ما توصيه كرده بودند در اين مناطق و محله‌ها داستان‌هاي خود را پيدا كنيم. 50 فيلمساز متفاوت 50 داستان مختلف در اين مناطق پيدا كردند و همين خيلي جالب بود، هر كدام از ما به دنبال الهامات و حقيقتي بوديم كه برايمان پيدا و پنهان بود. ياد نقل‌قولي از «ويرجينيا وولف» افتادم: «اگر نتواني حقيقتي را درباره خودت بگويي نمي‌تواني حقايقي كه مربوط به ديگران است را بازگو كني.»بنابراين وقتي به حرف‌هاي مردم گوش مي‌دادم، از آنها سوال هم مي‌پرسيدم و در جواب‌هايشان عميق مي‌شدم تا داستان خودم را شكل بدهم. روز چهارم كه انگار روز سي‌ام اين كارگاه بود، روي فيلم‌هاي دو فيلمساز ديگر كار كردم، طي روز روي روند يكي از فيلم‌ها نظارت مي‌كردم و طي شب روي نحوه كار دوربين فيلمساز ديگر. شبيه به اين بود كه در مدرسه فيلمسازي باشم فقط همكاران حرفه‌اي داشتم و در شخصيت يكي از داستان‌هاي گابريل گارسيا ماركز همذات‌پنداري مي‌كردم: همان شخصيتي كه مدرسه كوبايي را با فيدل كاسترو در سال 1986 پايه‌گذاري كرد. همه‌چيز مثل جادو بود و سوررئال به نظر مي‌رسيد و احساس مي‌كردم توانايي‌ها فيلمسازي‌ام در حال رشد هستند و تجربه‌اي كه تا به‌حال به آن دست نيافته بودم پيش روي‌ام ظاهر شده است. هر چند اين رويا عمر كوتاهي داشت. روز بعد، لوكيشن و بازيگرانم را در مجموعه‌اي از اتفاقات كافكاگونه از دست دادم و با يك «نه» قطعي از سوي مسوولان كارخانه تنباكو همه‌چيز تمام شد. روز بعد سراغ داستان ديگري رفتم؛ داستاني حيرت‌آور از مادربزرگ و نوه‌اش، يك گاو و مزرعه‌دار. يك لحظه به اين فكر كردم كه ممكن است هيچ فيلمي نسازم و كارگاه تمام شود. اما در كوبا بهتر است اتفاقات افسار را به دست بگيرند. بنابراين روز بعد در لوكيشن فيلمبرداري قرار گرفتيم و من به هنگام ناهار با مردم پوئبلو تكستايل صحبت كردم و داستاني به ذهنم رسيد؛ داستاني درباره ايثارهايي كه برخي براي خانواده‌شان مي‌كنند. آن شب، فيلمنامه را نوشتم. صبح روز بعد، بازيگرانم را دور هم جمع كردم؛ آنها بازيگران حرفه‌اي بودند كه روز قبل براي تست به مدرسه آمدند. لوكيشني را پيدا كردم و با كيارستمي مشورت كردم و با تهيه‌كنندگانم صحبت كردم تا در طول شب فيلمبرداري كنم. بازيگران حرفه‌اي جلوي دوربين من آمدند و اين در حالي بود كه بسياري از همكلاسي‌هايم با بازيگرهاي آماتور سروكار داشتند. اما كيارستمي به اين فيلمسازها مي‌گفت: «با آنها مهربان باشيد، اشتباهات آنها را ببخشيد و با كارگرداني كردن‌تان خيلي آنها را راهنمايي نكنيد، بگذاريد خودشان راه‌شان را پيدا كنند و فيلم جلو برود. شما بايد طوري كارگرداني كنيد كه آنها اين راهنمايي‌هاي‌تان را احساس نكنند و بدين شكل به آن چيزي كه مي‌خواهيد مي‌رسيد.»
زيبايي اين توصيه اين بود كه من هم براي ساخت فيلمم از آن استفاده كردم. فضايي ساختم تا بازيگران بتوانند در آن جاي بگيرند و با حس داستاني كه نوشته بودم ارتباط برقرار كنند. تنها كاري كه كردم اين بود كه عبور و مرور را متوقف كردم، دوربين را روي پايه‌اش گذاشتم و كار بازيگرانم را با شگفتي تماشا كردم. نيمه دوم كارگاه را به تدوين و اتمام كار فيلم‌مان گذرانديم. بعضي فيلم‌شان را زود تمام كردند و يك ساعت بعد از آن راهي هاوانا شدند و بعضي هم مثل من، ساعت‌ها روي هر برداشتي كه گرفته بوديم، خط به خط ديالوگ‌ها و جزييات هر يك دقيقه فيلم وقت گذاشتيم. همان‌طور كه هر فيلمسازي مي‌داند، بعد از اتمام كار است كه همه‌چيز روبه‌راه مي‌شود و حالا بعد از اتمام كار، صحبت‌هاي كيارستمي كم كم جان مي‌گرفتند؛ پندها و توصيه‌هاي كيارستمي خودشان را در فيلمي كه ساخته بودم، نشان دادند. كيارستمي در خلال كلاس‌ها به ما گفته بود: «اگر فرمول را ياد بگيري، تقليد صرف كرده‌اي. هنر در تنوع ديده مي‌شود.»من نه تنها فيلمنامه‌اي نوشتم و فيلمي ساختم كه به فيلم‌هاي قبلي‌ام شباهتي نداشت بلكه تصويربرداري را هم خودم انجام دادم. تصويربرداري چالشي بود كه از آن مي‌ترسيدم اما بي‌درنگ با آن روبه‌رو شدم. در آخر، فكر مي‌كنم هر فيلمسازي كه در اين كارگاه شركت كرد با يك مانع منحصر به‌فرد مواجه شد و هركدام از ما به خاطر وجود چنين مانعي، رشد كرديم. از ميان 52 فيلمي كه در روز آخر ارايه شدند، هيچ‌كدام به يكديگر شبيه نبودند. صحنه‌هاي روياگونه، داستان‌هايي درباره دوستي، سگي گمشده، اميد، ماهيگري، خانواده‌هاي از هم پاشيده، عشق و داستان‌هاي ديگري كه وجود ما را تعريف مي‌كردند. كيارستمي در انتهاي روز آخر به ما گفت: «من چيزي به شما ياد ندادم، نتيجه كار در وجود خود شما بود.» حالا دوست دارم باور كنم نتيجه فيلم من «پنج سال»، در درون من و جزو ظرفيت‌هاي من بوده است اما نمي‌توانم فراموش كنم كه نتيجه كارم مرهون مدت زماني است كه با عباس كيارستمي گذراندم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون