• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3492 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۴ فروردين

درباره فيلم كارگردان دلبسته دوران باروك

همگرايي و واگرايي: در جست‌وجوي فضا و نور

 

  آيين فروتن/  براي اوژن گرين، اين كارگردان دلبسته دوران باروك - يك امريكايي‌الاصل كه به دليل عدم اصالت و بربريت فرهنگ امريكايي تبعيت فرانسوي را براي خود برگزيد و حتي خوانش نام كوچكش را از از يوجين به اوژن تغيير داد - «معرفت» (٢٠١٤)، فيلمي است سرزنده‌ در بهره‌گيري از قاب، ارتباط بازيگران/فيگورها با آن، با يكديگر و با فضا. اثر گرين همانا توام است با نگرش و نحوه صورت‌بندي حس‌ها و تاثرهاي گوناگون. با آنكه اغلب گرين را به ويژه در شيوه هدايت بازيگران با سينماگر سرشناس فرانسوي روبر برسون مقايسه مي‌كنند، رديابي تمايز ميان كار گرين با برسون دشوار نخواهد بود.
مي‌توان اين طور عنوان كرد كه اگرچه فيگورهاي گرين مشخصا به دليل نگاه مستقيم به دوربين، كيفيت اتوماتيستي اداي ديالوگ‌ها، عاري شدن از وجوه و سطوح رواني متنوع ممكن است كم‌وبيش يادآور انگاره «مُدل» در تعبير برسوني باشند، ولي نبايد اين مهم را ناديده گرفت كه چگونگي حضور بازيگران در صحنه‌ها و قاب‌هاي گرين آشكارا واجد همگرايي حسي است؛ جرياني زيريني كه به وضوح در فرآيند زماني فيلم به طور برابر در تمامي اجزاي برسازنده تصوير از موسيقي، كلام، ژست و حالات نگاه، فضا و معماري تا اشياي جزيي حاضر در صحنه و حتي طبيعت، منكسر شده و در ارتباط هر جزء با ديگري در قسمي همبستگي حسي انتقال مي‌يابد؛ و از سوي ديگر قادر است مكانيسمش را در تنوع حس‌ها به تعادل برساند. خصلتي كه آشكارا به واسطه طنز موجود در لحظات مختلف فيلم، شادماني خاصي را در جهان‌بيني سينمايي گرين منعكس مي‌كند.
گرين، با همان نماهاي آغازين با معماري شروع مي‌كند و از ميراثِ عصري مشخص؛ با قطعه‌اي از كلوديو مونته‌وردي و دوربيني كه به آرامي به سرديس‌ها و بناهاي باروك مي‌نگرد. يكي از سرديس‌هاي سنگي كه دوربين مشخصا روي آن تاكيد مي‌گذارد، سرديسي است از چهره‌ يك زوج، زن و مردي كه با وجود پيوند با يكديگر پشت به يكديگر، به دو جهت مختلف نگريسته‌اند. تجسد سنگواره‌اي از ارواح پيشينيان كه همان‌اندازه در تقارن نسبت به هم حضور دارند كه نحوه به تصويركشيدن فضا و جايگيري فيگورها توسط گرين چنين است. در ادامه از معماري و عصر گذشته جدا شده و به منظري ديگر متصل مي‌شويم. فضايي معاصر، با معماري مدرن. تصاويري از آسمانخراش‌ها، شبكه پيچيده بزرگراه‌ها و كارخانه‌اي كه دود خود را به حيات امروزين مي‌دمد. تقابل فيلم از همين‌جا در كنار تقارن آن شكل مي‌يابد.
الكساندر، آرشيتكت ميانسال، در ميانه همين تصاوير شهري است كه صداي خارج از قاب خود را به روي تصاوير به طنين مي‌اندازد. در مراسم تقدير و واژگاني از بلندپروازي‌هاي مدرن كه گويي جهان پيرامونش را خلق و صورت‌بندي كرده است. نقطه مقابل اين مرد ولي مانند آن سرديس سنگي، همسر او الينور است؛ مستقيم به او مي‌نگرد ولي حالات چهره‌اش از شادماني و همگرايي به اندوهي دروني و گونه‌اي واگرايي بدل مي‌شود. زوجِ ميانسال با همين روند از فرانسه راهي ايتاليا مي‌شوند، بافاصله در يك اتاق قرار مي‌گيرند، از بالكن هتل هريك به جهتي متفاوت (همچون سرديس ابتداي فيلم) مي‌نگرند، سر ميز شام با مكانيسمي طنزآميز چون نقاط تقارن حركات يكديگر را تكرار مي‌كنند و كماكان به حالتِ عدمِ پيوستگي حسي و ذهني از همديگر به سرمي‌برند. ولي برخلاف همه اينها، در ادامه مسير، گرين درصدد فرايندي است تا از اين واگرايي ميان روح باروك دربرابر بي‌جاني زمانه معاصر و انفكاك اين زوج به همگرايي و امتزاج برسد. حركتي در مسير معرفت از جهان و هم‌راستايي با آن.
آشنايي اين دو با خواهر و برادري ايتاليايي - لاوينيا و گوفردو - نقاط تقارن و تقابل ديگري را به فيلم اضافه مي‌كند. خواهر و برادري كه به زودي در كنار الكساندر و الينور خانواده‌اي معنوي- و نه از گوشت و پوست يكديگر - ايجاد مي‌كنند. گوفردو كه مي‌خواهد در آينده معمار شود به همراه الكساندر راهي سفر در ايتاليا مي‌شود، آنجا كه فيلم رفته‌رفته در جست‌وجوي روح گذشته حاضر در زمان حال برمي‌آيد: فرانچسكو بروميني، كه همواره در معماري‌اش - به معناي لغوي و استعاري - در پي فضا و نور بود؛ و براي شخصيت‌هاي گرين اين اديسه دروني چيزي نيست مگر فهم فضا و نور در ارتباط با خود و جهان. همان طور كه استتيك گرين نيز تلاشي است براي فراهم آوردن فضا و نور براي شخصيت‌هايش. فضايي كه در قاب، و آن وفاداري مستقيم به چهره‌ها، حالات و حس‌هاي‌شان بيش از آنكه واجد كيفيتي روانكاوانه باشد مجالي است براي به جريان افتادن و انتقال انرژي از خلال سيما و كلام: ميان شخصي با ديگري (نما/نماي معكوس)، ميان فيگور و فضا (صدايي انساني كه در فضا مي‌پيچد و بر سازه‌ها مي‌خرامد، يا حضور موثر فضايي كه شخص را به سخن و شگفت وامي‌دارد) و حضور انرژي كه حتي قادر است به واسطه تهي شدن قاب از فيگور، و اتكاي دوربين بر فضاي خالي و اشيا خود را آشكار ‌كند. از طرف ديگر نور بخشي از همين انرژي است: زماني كه فيگورهاي گرين در روشنايي صبح به كنكاش در روح گذشته مي‌پردازند، يا آنجا كه دوربين با تيليت كردن به بالاي يك كليسا به نور آسمان پيوند مي‌خورد، يا آن نورهاي شمع كه در سكانسِ بازسازي و روياگونه‌ از بروميني در ايثار ومرگ شبانه‌اش در فضاهاي خالي و تيره مي‌درخشند و حتي ستارگاني كه شخصيت پيشگومانند كلداني (با بازي خود اوژن گرين)، اين آواره عراقي در اروپا، از روي آنها از حضورِ عشق در زندگي الينور مي‌گويد. كسي كه همچون زوج ميانسال فيلم، از فقدان و مرگ اعضاي خانواده رنج برده ولي در همگرايي با حقيقت به «معرفت» دست يافته است. سرمنزلي غايي كه الكساندر نيز به واسطه همراهي مرشد/ شاگرد خود، گوفردو، به آن نايل مي‌شود. فضايي براي بودن در جهان و نوري براي زيستن: مانندِ آن جنگلي كه الينور و لاوينيا در انتها در آن گام مي‌زنند يا آن درياچه‌اي كه در درخششي ابدي چهار شخصيت فيلم را به خود فرامي‌خواند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون