ايمانوئل كانت در گفتوگو با محمد ضيمران
دانشيار سابق دانشگاه ماساچوست و مدرس فلسفه هنر
منادي شرافت انساني
عاطفه شمس
مطالعه فلسفه هيوم باعث شد تا شاگرد لايبنيتس بگويد هيوم مرا از «خواب جزمي» بيدار كرد و بكوشد فلسفه را از شكانديشي كه او در آن ايجاد كرده بود، نجات دهد. از اين رو، بر آن شد تا آميزهاي از عقلانيت لايب نيتسي و تجربهگرايي هيومي را پديد آورد و اين يكي از بزرگترين دستاوردهاي او بود. نزديكي سالروز تولد كانت (22 آوريل- دوم ارديبهشت) و ديويد هيوم (26 آوريل- ششم ارديبهشت) بهانهاي شد تا درباره اين دستاورد و همچنين انديشه كانت با محمد ضيمران، دانشيار سابق دانشگاه ماساچوست و مدرس فلسفه هنر و زيباشناسي دانشكده معماري و شهرسازي تهران مركز گفتوگويي را ترتيب دهيم. ضيمران معتقد است كانت از تلفيق اين دو يكي از برجستهترين دستگاههاي فلسفي را عرضه كرد كه در حقيقت تاكنون چنين فرآيند فلسفي قبل از نقد خرد محض سابقه نداشته است. بنابراين او با نخستين كتاب از سلسله كتب سهگانه فلسفي خود، جهان را به ساحتي معرفتي مبدل كرد. متن گفتوگو با اين استاد دانشگاه را در ادامه ميخوانيد.
پيش از پرداختن به بحث تاثيرپذيري كانت از هيوم بفرماييد او از كدام يك از فيلسوفان پيش از خود متاثر بود؟
كانت در جواني از آثار جان لاك و ديويد هيوم بهرههاي زيادي برد و در بازار انديشهها نتوانست آنقدر كه شايسته بود از انديشههاي لاك به صورت دقيق بهره گيرد و به همين دليل نظريات لاك در باب ذهنيت انسان را با ايرادات متنوعي روبهرو ديد و در جاي جاي نوشتههاي خود به كاستيهاي انديشه فلسفي لاك و به ويژه معرفتشناسي او اشاره كرد. بنابراين بايد گفت كه علاقه ويژه او به فلسفه تجربي باعث شد كه دستاوردهاي عمدهاي كه از لايب نيتس و ديگران به دست آورده بود را به محك نقد و چالش گيرد.
در فلسفه خردگرايانه آلماني و فرانسوي بحث مقولات ماتقدم تجربه خيلي كليدي بود اما كانت تعديلي در انديشههاي لايب نيتس و اسپينوزا ايجاد كرد چراكه اين دو بسيار به عقلانيت توجه داشتند و كانت كوشيد بين عقلانيت لايب نيتسي و تجربهگرايي هيومي، نوعي آشتي برقرار كند و اين دستاورد بسيار بزرگي براي او بود.
آيا غير از بيداري از خواب دگماتيزم، هيوم تاثير ديگري هم بر كانت گذاشت؟
كانت از انديشههاي هيوم بهرههاي زيادي برد. هيوم اعلام كرده بود كه ذهن انسان حتي همچون يك لوح نانوشته سفيد هم نميتواند باشد بلكه اين ذهن، نامي است مبهم و كاملا گيجكننده كه بيشتر بر فرآيند ملاحظات، مشاهدات و انديشهها پايهگذاري شده است. بنابراين از ديدگاه هيوم ذهن وجودي است انتزاعي و بنابراين نميتوانيم مابهازاي خارجي و مادي براي آن متصور شويم. به همين ترتيب به باور هيوم، مطابق دريافت ما در اين جهان قابل تشبيه به رويايي است، با اين حال آيا ميتوان گفت تعبير جهان بدين كيفيت فريبي فلسفي بيش نيست. هيوم در حقيقت با تاكيد ويژه ميگويد نه به هيچوجه، اين حاصل و نتيجه شايستهترين كوشش ناشي از انديشه ما است. از اين رو اگر چنين فرض كنيم، آنچه درخور والاترين و شريفترين خردورزيهاي بشري برميآيد اين است كه ما را در ورطهاي از هيچ و پوچ فروافكند و بنابراين آيا وقت آن فرا نرسيده است كه مجددا به وارسي خود خرد بپردازيم؟ كانت قبل از خواندن كتاب روسو كه عقل را از مسند فرمانروايي به زير كشيده بود احساس را به جاي آن قرار داد و به همين دليل در كتاب روسو شيوه استدلال و دريافت ديگري عرضه شده بود كه ميتوانست انديشههاي اين متفكر بزرگ قرن هجدهم را كاملا در معرض تحولي بيسابقه قرار دهد. براي كانت تقريبا چندين سال طول كشيد تا توانست ميان اين انديشهها و برداشتهاي خود سازشي برقرار كند؛ در حقيقت او تلفيقي ميان مكتب خردگرايي لايب نيتس و ولف و تجربهگرايي هيوم برقرار كرد و شايد بتوان گفت نقد خرد محض معلول چنين تلفيقي بود. در حقيقت از تلفيق اين دو يكي از برجستهترين دستگاههاي فلسفي را عرضه كرد كه در حقيقت تاكنون چنين فرآيند فلسفي قبل از نقد خرد محض سابقه نداشته است. بنابراين كانت با نخستين كتاب از سلسله كتب سهگانه فلسفي خود، جهان را به ساحتي معرفتي مبدل كرد.
نقد اول كانت كه در ايران به عنوان سنجش خرد ناب ترجمه شده، چه هدفي را دنبال ميكرد؟
هدف كانت از تحليل انتقادي در نقد اول بررسي محدوده خرد محض بود. به عبارتي اين كتاب دانش كامل ما از جهان را در مقابل مشاهدات ناقص ما از آن، مورد توجه قرار داد. بديهي است كه فهم و دريافت انديشههاي كانت و به ويژه سه نقد معروف او كار آساني نيست بنابراين كانت فلسفه خود را با چالش در مقابل انديشههاي لاك و هيوم آغاز كرده و صريحا اعلام كرد كه دانش و شناخت ما نميتواند تماما ناشي از تجارب حسي باشد و بنابراين ذهن ما نميتواند فقط دستگاهي از تاثرات و دريافتها و صورتهاي ارتسامي باشد بلكه دانش مطلق و مجرد از تجربه و نيز چيز معيني به نام ذهن وجود دارد و نميتوانيم همچون هيوم ذهن را ناديده بگيريم.
كانت در اينجا اضافه ميكند به همين دليل لاك كه اصرار داشت دانشي به جز تجربه وجود ندارد انديشهاي بر خطا داشت و هيوم كه وجود يقينيات را در اين عالم انكار ميكرد سخت دچار اشتباه بود؛ بدين معنا كه ذهن ما انسانها فقط گردآورنده مشاهدات و ملاحظات ما نيست بلكه تنظيمكننده اين دريافتهاست و به جهان به وسيله دانش رياضي و ديگر حقايق پيشيني وجهي سازمان ميبخشد و آن را به گونه يك واحد معقول عرضه ميدارد. بنابراين ذهن ما قادر است كه آشوب و هرج و مرج را به نظم تبديل كرده و تجارب اتفاقي را به شناختي چارچوبدار، منسجم و يكپارچه عرضه كند و بنابراين به طور كلي ذهن ما، به ما امكان ميدهد كه به تدريج از مرتبه معرفت سطحي به فرآيند دانشي بشري سير كنيم. بنابراين شناخت انسان، نتيجه مشاهده و سازمان دادن يعني قوه تشخيص حقايق جاودان و سود جستن از آنها در منظم ساختن امور اين جهان است. دنيايي كه يك آدم ابله و يك مرد متفكر- به طور مثال- همچون ميلتون و ديگران ميبينند يكي است اما اين فقط ميلتون است كه ميتواند از به هم بافتن رشته مشاهدات خود طرحي سرشار از معنا و زيبايي به وجود آورد؛ از اين رو در اينجا بايد گفت كه ما كمتر بر حواس و بيشتر بر احساس خود تكيه داريم. حواس دنياي ظواهر يا دنياي نمودها (Phenomena) را بر ما عرضه ميدارد اما احساس ما را به دنياي واقعيتي كه در فراسوي اين پديدارهاي ظاهري و نمودها قرار دارد يعني دنياي شئ في الذات (Noumena) راهنمايي ميكند. از اين روست كه شوپنهاور مينويسد بزرگترين خدمت كانت به علم، فلسفه تفاوت نهادن ميان دنياي نمود و دنياي بود بوده است، يعني دنياي فيالنفسه در تقابل با دنياي پديدار. از اين رو، دنياي پديدارهايي كه به وسيله حواس ما ادراك ميشود مانند تودهاي است از سنگ و خاك و آهن و شيشه و چوب اما دنياي حقيقت يا دنياي فيالنفسه كه توسط احساس ممكن است درك شود مانند بنايي است كامل و باشكوه كه از همان مصالح و مواد برهم انباشته به صورت واحد زيبايي مطابق اصول معماري برساخته شده است. بنابراين بايد گفت كاركرد ذهن آن است كه معلوم سازد چگونه از مجموع بينظميها و آشفتگيها ساماني به وجود آيد و از اين روست كه سامان ايدهها در باب ماهيت حقيقي شئ فيالذات كه در پشت پرده تصورات ناقص ما پنهان شده است براي ما مبرهن ميشود. با اين حال، چشم ما نسبت به دريافت پارهاي از امور بسته است. ما هرگز به حقيقت محض پي نميبريم، اين امر كاملا بر ما پوشيده خواهد ماند كه دنياي فيالذات يا به تعبير خود كانت شئ فيالذات مستقل از دريافتهاي حسي ما چگونه است. ما از اين دنيا چيزي جز اينكه از آن درك ميكنيم نميدانيم، ما فقط ميدانيم كه دنيايي وجود دارد. اما چگونه و براي چه دنياي به وجود آمده است قابل فهم ميشود. آيا جهان پرداخته دست هنرمند، امري است استعلايي يا فرايازنده. برداشت اساسي كانت است كه برخلاف انديشه پيشينيان خود دسترسي به شئ فيالذات را امري ممتنع قلمداد ميكند و شايد يكي از دستاوردهاي فلسفه مدرنيتهاي كه كانت پايه ريز آن بود همين جدا كردن شئ في الذات از پديدارها و نمودهاي عالم بوده است.
ربط انديشههاي كانت به مباحث علمي زمانهاش و مهمتر از همه فيزيك نيوتني كه تا آن اندازه دلبسته آن بود، چيست؟
مي توانيم بگوييم بحثي را كه كانت در نقد اول خود مطرح كرد، صورت فلسفي شده اثر برجسته و گرانسنگ دانشمند معروف، نيوتن است كه كتابي را از مجموعه يافتههاي خود در علم فيزيك به نام «اصول رياضي» تدوين كرده بود و در حقيقت كانت بر پايه مطاوي و مطالب اين كتاب كوشيد آن را در چارچوبي فلسفي ارايه كند و نقد نخست كانت محصول چنين دستاوردي است كه نشاندهنده نبوغ نيوتن در اين چارچوب نيز است. بنابراين به تعبير هابرماس سه نقد كانت را ميتوان سه بازي زباني متفاوت و در عين حال داراي ارتباط تلقي كرد. بازي زباني نقد نخست به مسائل فلسفه محض و معرفت انسان ميپردازد و بنابراين حتي انقلاب كپرنيكي كانت در همين نقد اول او به وضوح مشهود است. مراد از انقلاب كپرنيكي كانت اين است كه كانت براي نخستين بار يادآور شد كه حوزه، حدود و گستره عقلانيت و خرد ما بسيار محدود است و برخلاف فلاسفه پيشين كه معتقد بودند عقل ما لايتناهي است و ميتواند به هر چيزي دست پيدا كند، كانت اين سيطره عقل را محدود كرد و اعتقاد داشت حقيقت آن چيزي است كه نزد ذهن ما مبرهن ميشود. بنابراين بحثي را كه كانت در نقد اول خود مطرح كرد افادهكننده اين حقيقت بود كه آن چيزي كه در درون عقل ما ميگنجد عالمي است كه ميتوانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و عقل ما اجازه ميدهد با آن جهان برخورد داشته باشيم و آن را متعلق معرفت خود قرار دهيم. بنابراين معرفت به تعبير كانت امر لايزال و بيحد و ناكرانمندي نيست بلكه معرفت انسان امري است كاملا محدود و از تركيب دو حكم تحليلي و تركيبي فراچنگ ميآيد و بنابراين در سايه همان مقولات دوازدهگانه اين معرفت جامه تحقق به خود ميگيرد. چيزي كه ذهن ما ميتواند با آن ارتباط برقرار كند عبارت است از پديده (Phenomena)هايي كه توسط حواس ما درك ميشود و وقتي به وسيله حواس درك شد، ذهن در سايه مقولات يادشده آنها را نوعي انسجام ميبخشد. بنابراين دستاورد كانت براي نخستينبار بحثي را در فلسفه تحت عنوان احكام پيشيني تركيبي يا پيشيني تاليفي مطرح كرد كه از احكام پيشيني و تركيبي به وجود آمده و شق ثالثي را عرضه ميكند كه رياضيات و به ويژه هندسه مصداق بارز چنين احكامي هستند.
كانت پس از بحث مربوط به حيطه خرد محض به عقل عملي ميپردازد كه آن را در نقد دوم خود مطرح و سعي ميكند قلمرو اخلاق، سياست، حقوق، معاملات و معادلات را در چارچوب نقد خرد عملي مورد تجزيه و تحليل قرار دهد و بنابراين ادعا ميكند كه نقد خرد عملي حوزهاي است كه اصول اخلاق را همچون اصول رياضي به اثبات ميرساند. اين سخن به چه معناست؟
يعني اين اصول، مقدم و مستقل از تجارب ناشي از حواس ما در چارچوب نقد خرد عملي محقق ميشود. به همين دليل او اصل اخلاقي مبناي دين و مورد نياز وجدان را مركز ثقل وجود ما تلقي كرده و جايگاه آن را در نقد دوم خود مد نظر قرار ميدهد. به باور او حسن اخلاقي يا امر اخلاقي پديدهاي است كاملا ناشي از يك حكم دروني در وجود ما بنابراين احساس محبت و دوستي امري الزامي است و ما احساس ميكنيم كه از لحاظ وجداني با ديگران ارتباطي تنگاتنگ داريم و اين احساس در همان حال كه از جسم مازاده ميشود با ما به دنيا ميآيد و نبايد آن را صرفا امري اكتسابي قلمداد كرد. ما به طور غريزي واقف هستيم كه وظيفه و تعهد به انجام مسووليتهاي خود داريم و اين احساس وظيفه و مسووليت اجتماعي كه بر پايه اصل وحدت جهان شكل گرفته نهتنها دل ما آدميان را به سوي كارهاي نيك سوق ميدهد بلكه اجرام سماوي و ستارگان آسمان را نيز در مسير صحيحشان به گردش مياندازد. بنابراين او صريحا اعلام ميكند كه آسمان پرستاره بالاي سر ما و قانون اخلاقي نهفته در وجود ما دو پديدهاي هستند كه با هم ارتباطي تنگاتنگ دارند. اين است كلماتي كه انديشه كانت درباره دنياي منظمي كه آدمي در آن نقش ايفا ميكند را بيان كرده و پيش روي ما به نمايش ميگذارد.
آيا ميتوان از اخلاق كانتي اخلاقي استنتاج كرد؟
بله، به طور كلي قوانين رياضي گردش و هستي اجرام آسماني و قوانين اخلاقي زندگي زميني، هردو را مبتني بر يك قانون آسماني و مينوي تلقي ميكند. معني اين قاعده و قانون آسماني چون به زبان و اصطلاحات انساني بيان شود درست مثل اين است كه ما بايد مطابق با جريان منظم طبيعت به سير و سلوك بپردازيم بنابراين در نقد دوم خود، شعار معروفي را مطرح ميكند كه چنان رفتار كن كه گويي سرمشق و الگوي رفتار تو ميبايد الگو و سرمشق رفتار و سلوك سراسر جهان قرار گيرد. هر عملي كه چون ديگران به پيروي آن بپردازند زندگي اجتماعي را دچار خدشه نكند. بنابراين بايد از افكاري كه جهان را دچار گرفتاري ميكند، پرهيز كنيم. هرگاه ما مقررات را نقض كرديم، وجدان ما كه به منزله مفسر اصل نظم جهان است و در نهاد ما قرار گرفته با ما روبهرو ميشود كه دنيايي كه افراد مقررات آن را زير پا ميگذارند به جنگلي پر از درندگان و موجودات خطرناك تبديل ميشود. اگر نسبت به اصل قانون اخلاقي درون انسان كه با قانون ستارگان سماوي هماهنگي دارد تهاجم، تعدي و سوءاستفادهاي صورت گيرد همواره مورد حكم منفي قرار ميگيرد و به همين دليل از ديد كانت، قانون اخلاقي انسان به عنوان جزيي از قانون رياضي جهان قابل تفسير است. بنابراين كانت فضيلت را در تقابل با رذيلت توصيه و تشويق ميكند و مدعي است كه وجدان ما راهنماي مصون از خطاي افعال و كنشهاي ما است و وجدان از ما نميخواهد كه تنها در زماني كه شرافت و حيثيت بهترين راه نيل به چيزي است شريف باشيم بلكه ميگويد شرافت هميشه بهترين راه محسوب ميشود. يك رفتار شرافتمندانه گاهي ممكن است باعث ضرر موقتي شود ولي در نظر داشته باشيد كه مايه سود هميشگي عالم بشريت خواهد بود. بنابراين هدف و نهايت اخلاق اين است كه ما با در نظر گرفتن خوشبختي ديگران وظيفه خود را انجام دهيم زيرا تنها در اين صورت است كه جوهر وجودي خويش را شايسته خوشبخت شدن قرار دادهايم. بنابراين بحثي كه كانت در نقد دوم خود مطرح ميكند و مبتني بر امر قطعي است مدعي است كه ارتباط بين زمين و آسمان در بحث اخلاق وجود دارد، در نتيجه نميتوانيم فكر كنيم كه هر كسي بر حسب هوسهاي خود بخواهد اصول اخلاقي را تفسير و تعبير كند. بنابراين اصول اخلاقي اموري لايتغير و جاودانه هستند و بنا بر آن، دروغ همواره و در همه جوامع ناپسند و نكوهيده محسوب ميشود و صدق، صداقت و راستگويي در همه جوامع پسنديده و نيكوست. پس نميتوان در اين زمينه چون و چرا كرد و اين حكم مبتني بر صدق، حكمي پيشيني تركيبي است كه همه به آن اذعان دارند. گفتني است كه نقد سوم كانت يعني يكي از برجستهترين سهگانههاي او به مساله زيبايي و مسائل مربوط به غايتشناسي بازميگردد كه اين نقد سوم به عقيده بعضي از متفكران پيرو كانت يكي از برجستهترين آثار وي محسوب ميشود.
تاثير كانت در فيلسوفان پس از او را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
تاثير كانت و برد انديشههاي او به تمام حوزه فلسفه مدرن سرايت كرده است. در واقع شايد بتوان گفت نظريه آزادي او پايه و اساس و شالوده متافيزيك ايدهآليستي انديشمنداني چون فيخته، شيلينگ و هگل نيز قرار گرفته بنابراين ميتوانيم بگوييم شوپنهاور كه يكي از شيفتگان انديشه كانت بود نظريه اختيارگرايي خود را بر پايه تفكيك كانت ميان پديدهها و شئ في الذات قرار داد. از سوي ديگر، يكي ديگر از متفكران معروف اروپا به نام لوتز، نوعي ايدهآليسم غايتگرايانه را بر پايه انديشههاي كانت پايهريزي كرد. از سوي ديگر برخي از طرفداران روانشناسي، تفكرات كانت را در چارچوب مباني و موازين روانشناختي اعمال كردند و بنابراين از يافتههاي او استفادههاي زيادي در حوزه روان و روانكاوي شد. بنابراين روش نقادانه كانت راهي بود كه ميان متافيزيك و روانشناسي پلي برقرار كرد. از جمله يكي از متفكراني كه از انديشههاي كانت در حوزه روانشناسي ايده گرفت كوهن بود و شخص ديگري به نام ناتورپ كه هر دو آلماني هستند و فيلسوف ديگري به نام ويندلبند كه در قرن نوزدهم از فلسفه كانت بهرههاي زيادي گرفت و مكتب نئوكانتي را پايهريزي كرد و آن را در عرصه روانشناسي اعمال كرد. فلاسفه ديگري مثل هوسرل، هايدگر و ارنست كاسيرر نيز نوشتهها و دستاوردهاي فلسفي كانت را در رويكرد خود جا دادند و مضامين مورد توجه كانت به خصوص مفهوم پديده در تحليل پديدارشناسي را مورد توجه قرار دادند. عده ديگري مثل گرين، بردلي و جوشيا رويس نيز به انديشههاي كانت در تكوين فلسفه خود توجه داشتند و از همه مهمتر هگل كل دستگاه فلسفي خود را بر پايه يافتههاي كانت قرار داد و دستاوردهاي تازهاي را در متافيزيك او اعمال كرد و به ويژه ديالكتيك كانت را در ظرف زمان و تاريخ، مورد توجه قرار داد. در فرانسه نيز طرفداران كانت بسيار زياد بودند و به خصوص اين اواخر تمام كساني كه به انديشه فوكو و همچنين دريدا نقدي داشتند بازگشته و نوعي كانتگرايي جديد را در سالهاي دهه 90 و 2000 پايهريزي كردند و امروزه دانشگاههاي معروف فرانسه كانتگراهاي معروفي را در خود دارد و آنها به آثار متعددي در نشر و گسترش انديشههاي كانت دست يازيدهاند. بنابراين بايد بگوييم كه انديشههاي كانت صرفا محدود به ضرورتهاي قرن هجدهم نيست بلكه در قرن نوزدهم، بيستم و بيست و يكم هنوز هم گفتههاي او و به طور كلي روش نقادي او مورد توجه بسياري از متفكران و فيلسوفان و حتي دانشمندان معاصر قرار دارد.