• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3521 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۹ ارديبهشت

به مناسبت صد و بيستمين سالگرد ترور ناصرالدين‌شاه

دومينوي تاريخ در سرآغاز ايران مدرن

محمد آل‌بوعلي

قتل ناصرالدين مورد بحث و ارزيابي مختلف از سوي مورخان قرار گرفته است اما كمتر به نتايج اين قتل و ترور در منظومه تاريخ سياسي ايران بحث شده باشد. قاتل
ناصرالدين شاه، ميرزارضاكرماني است كه يك رعيت بود و ارتباطي با دستگاه حاكم نداشت و اين تفاوت عمده اين قتل با قتل‌هاي ديگر در تاريخ سياسي ايران است چون ديگر قتل‌ها برآمده از جناح‌بندي مختلف دربار يا قبايل بود اما اين قتل هيچ كدام از اين خصوصيات را نداشت. در اينجا مي‌توان نقش مردم در حاكميت را هرچند به شكل منفي ديد. يعني اينكه مردم كم‌كم وارد عرصه سياسي مي‌شوند و از حالت يك رعيت صرف خارج مي‌شوند. برخي قتل ناصرالدين شاه را به سيدجمال‌الدين اسدآبادي نسبت مي‌دهند، چون ميرزارضاكرماني يكي از ياران نزديك او در ايران بود. برخي قتل شاه را توطئه دول خارجي مانند انگليس يا حتي عثماني مي‌دانند. برخي معتقدند كه صدراعظم وقت يعني علي‌اصغرخان امين‌السلطان در اين مساله نقش ايفا كرده است. اما بايد گفت مهم‌ترين علت و انگيزه ميرزا رضاي كرماني براي قتل ناصرالدين شاه، ظلم و ستمي بوده است كه او در دوران حيات خود با آن مواجه شد؛ و به اين مساله مي‌توان از نگاه روانشناسي تاريخي پرداخت. در دوران كودكي پدرش بر اثر ظلم و تعدي حاكم ناصرالدين شاه كرمان مجبور به ترك شهر خود شد و در دوران جواني كامران ميرزا ابتدا براي پرداخت پولي كه حق ميرزا رضا كرماني بوده است او را اذيت و مورد شماتت قرار مي‌دهد و سپس او را محاكمه و به زندان مي‌اندازد، بيشتر محاكم آن زمان در دست حكام ناصري بوده و ميرزا رضا كرماني هيچ راه اعتراض نداشت، در زندان نيز شرايط سخت و دشواري را پشت سر گذاشت. همه اين مشكلات به علاوه شرايط وخيم اقتصادي و اجتماعي جامعه باعث آن شد تا خانواده‌اش از هم بپاشد و اين از لحاظ رواني بدون شك بر او تاثير گذاشت و ترور ناصرالدين شاه را براي انتقام شخصي مي‌دانست و سيستم حاكم و شخص ناصرالدين شاه را عامل مشكلات و مصيبت خود مي‌دانست.
به تاثيرات اين قتل بر منظومه سياسي ايران بپردازيم. قتل ناصرالدين شاه ذهنيت ظل‌الله بودن شاهان را كه در دوره قاجار به‌شدت تقويت شد، را ضعيف‌تر از هميشه كرد، در دوره صفوي اين ظل‌الله بودن پادشاهان در كنار مرشد صوفي صفوي و نايب پيشواي ديني عصر بودن، به عنوان مثلث مشروعيت شناخته مي‌شد اما قاجار ظل‌الله بودن را بيشتر از مشروعيت براي خود تقويت كرد. البته اين ذهنيت با آمدن انديشه سياسي جديد به ايران كمرنگ شده بود اما با قتل ناصرالدين‌شاه تقريبا ديگر رنگ باخت. تبعات قتل ناصرالدين‌شاه را مي‌شود در دو زاويه يا ديدگاه ديد. اولي اينكه با كشته شدن ناصرالدين‌شاه راه براي پيروزي حكومت مردم بر حكومت استبدادي هموار شد. مي‌توان گفت بدون قتل ناصرالدين‌شاه انقلاب مشروط صورت نمي‌گرفت و نه حكومت قانون تاسيس مي‌شد و نه حكومت استبدادي در ايران منقرض مي‌شد. حكومت استبدادي در ايران با اين واقعه از بين رفت و حتي اگر حكومت استبدادي بعدا شكل گرفت حداقل در آن قانون و نهاد قانون‌گذاري بود. پس قتل ناصرالدين‌شاه، خداحافظي با استبداد مطلقه بود و انقلاب مشروطه دستاورد اين قتل بود. فرهنگ رجايي تعبير زيبايي درباره قتل ناصرالدين شاه دارد و مي‌نويسد: «تيري كه از تپانچه ميرزارضا كرماني شليك شد، به سقف بسته انديشه سياسي سنتي ايران كه مبتني بر فره ايزدي بود برخورد كرد و آن سقف را سوراخ كرد.» مرگ ناصرالدين شاه سدي كه در مقابل پيشرفت جريانات سياسي مختلف  بود را برداشت و راه را براي مشاركت سياسي باز كرد.
مي‌توان نگاه متفاوتي به اين قضيه هم داشت كه مي‌شد نگاه يا ديدگاه دوم؛ در تاريخ سياسي معاصر ايران يك فرمول بيشتر نداريم و آن اينكه استبداد و هرج ومرج، يعني يك مرحله استبداد مي‌آيد و بعد از سقوط استبداد هرج و مرج كشور را فرا مي‌گيرد و بعد دوباره استبداد شروع مي‌شود. در اين ديدگاه دوم مي‌گويند درست است با قتل ناصرالدين شاه فضاي سياسي كشور رشد كرد اما باعث هرج و مرج و كم رونقي كشور شد و بيشتر بر اين كلام ناصر الدين شاه قبل از مرگ تاكيد مي‌كنند كه گفته: «اگر بمانم، اين‌بار جور ديگر حكومت خواهم كرد.» در واقعه در ديدگاه دوم اين نهفته است كه اگر ناصرالدين شاه باقي مي‌ماند احتمالا انقلاب مشروطه به تاخير مي‌افتاد اما مشروطه در بحران‌هاي خود عقب نمي‌افتاد و و مفاهيم جديد سياسي مانند قانون، شهروندي و... با رشد انديشه مردم همسو مي‌شد و نه اينكه اول انقلاب رخ مي‌داد و بعد سطح انديشه مردم بالا مي‌رفت و سرنوشت مشروطه جور ديگري رقم مي‌خورد. نكته كه به همين ديدگاه دوم مربوط مي‌شود اين است كه چند سال‌ها بعد از قتل ناصرالدين شاه جامعه ايران ناصرالدين شاه را «شاه شهيد» خواند. ماجرا از اين قرار بود كه با اوج گرفتن بحران‌هاي بعد از پيروزي مشروطه مردمي كه گمان مي‌كردند با پيروزي مشروطه، عدالت همه جامعه را فرا مي‌گيرد و سطح رفاه جامعه بالا مي‌رود اما به جاي آن گرفتار بدبختي‌هاي پس از انقلاب را ديدند و
ناصرالدين شاه را « شاه شهيد» ناميدند و حسرت نظم دوران حكومتش را خوردند. معروف است كه به ميرزا رضا كرماني در زندان گفتند: « به فرض كه شاه ظالم بود و تو او را كشتي اما كدام بيسماركي را جلوي دروازه تهران ديده بودي كه جايگزين ناصرالدين شاه كني؟»
 اما در كل اين قتل و ترور سياسي ناصرالدين شاه در بستري متفاوت شكل گرفت و مي‌توان آن را به عنوان يكي از نخستين نمونه‌هاي عمليات چريكي شناسايي كرد. البته بايد انصاف را درنظر گرفت و نسبت دادن ترور ناصرالدين‌شاه به جريان‌هاي اسلامگرايانه و تندرو كاملا درست نيست. در واقع هر دو ديدگاه را مي‌توان با اين سوال خلاصه كرد كه قتل ناصرالدين شاه تيري به استبداد مطلقه بود يا تيري كه باعث هرج و مرج كشور شد؟ در كل بايد دانست كه با قتل ناصرالدين شاه تاريخ مدرن ايران آغاز مي‌شود و بدون اين ترور شايد مسير تاريخ ايران عوض مي‌شد البته اگر به حركت دومينوي تاريخ اعتقاد داشت. ديدگاه اولي را مي‌توان حالت واقعيت‌گرا از اين اتفاق دانست و ديدگاه دوم را آرمانگرا از اين حادثه تاريخي دانست و بايد گفت كه تاريخ، تاريخ  واقعيت‌هاست تا آرمانگراها.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون