عطر كاهگل رفته است
مهرداد احمدي شيخاني
ميگويند آدميزاد از يك سني كه ميگذرد فقط با خاطراتش زندگي ميكند، اما من هميشه با خاطراتم زندگي كردهام و چنان دلبسته اين خاطراتم، كه امروز را نيز در همان خاطرات جستوجو ميكنم. اما شايد اين ويژگي همه همنسلان من است، همان نسلي كه با گذشتهاش چنان بر آينده اثر گذاشته كه آينده ديگران را هم به رنگ گذشته خود درآورده، گذشتهاي چنان قدرتمند كه حتي گاهي نوستالژي كساني شده كه آن را نديدهاند.
چند وقت پيش، يكي از دوستان چند عكس از كوچههاي محله «دركه» تهران در فضاي مجازي منتشر كرده بود. براي من كه سالها در آن محله زندگي كرده بودم، اين عكسهاي كوچههاي سيماني، گره خورد به خاطره كوچهباغهاي كاهگلي سي سال پيشِ همين محله. محلهاي كه آن روزها، خودش مرا ميبرد به خاطرات 20 - 15 سال قبلتر و كافي بود يك نم باران بزند تا بوي كاهگل در هوا پراكنده شود و مرا پرتاب كند به عصرهاي تابستان خرمشهرِ دهه 40 و 50. تابستان كه ميگويم يعني از اواخر ارديبهشت تا اوايل آبان ماه، گرم و گاهي هم شرجي. اگر هوا شرجي نبود، نزديك غروب، سطلي را تا نيمه از آب پر ميكرديم و از نردبام چوبي بالا ميكشيديم و خود را به پشت بام ميرسانديم. آن آخرهاي تابش خورشيد، همان موقع كه آسمان سرخ ميشد، با دست آبي به پشت بام كاهگلي ميپاشيديم و عطر كاهگل با بخار آب برخاسته از بام، پرههاي بينيمان را قلقلك ميداد. بوي خوشي كه ديوانهوار به سينه فرو ميداديم، نكند كه هدر شود.
تهران كه آمدم ديگر از كاهگل خبري نبود مگر در محلههاي حاشيه شهر. چند كوچهاي در نياوران، گذري در ده ونك و دركه و البته بازار تهران. ولي بوي عصرهاي تابستان هيچ جا نبود. اما نه؛ يكجا بود. يكجا برايم بوي كاهگل عصرهاي تابستان را ميداد. بوي كاهگل كه از دستان يك مرد رايحه ميشد در هوا، در خاطرات همه ما، در نقاشيهاي يك مرد كه عطر كاهگل داشت، عطر عصر تابستان. و امروز آن مرد، در آستانه تابستان جنوب، عطر كاهگل را با خود برده است. امروز عطر كاهگل كه در دستانش بود رفته است. پرويز كلانتري رفته است.