اسلام گرايي و خاورميانه
تاسيس اسراييل
در نهايت همپيماني ديپلماتيك با ايالات متحده قادر نشد تا مسائل بغرنجي را كه مستبدان نظامي مليگرا با آن مواجه بودند حل كنند. همپيماني با اتحاد جماهير شوروي هم اهداف سياسي را به جلو نبرد؛ همپيماني با ايالات متحده هم چالشهاي اجتماعي را خاموش نكرد. رژيمهاي اقتدارگرا كه اساسا از حاكميت استعماري به استقلال دست يافته بودند در مانور دادن ميان مراكز اصلي قدرت جنگ سرد توانمند شده بودند. اما پيشرفت اقتصاديشان خيلي كند بود و منافعي كه به دست ميآوردند حتي براي تامين نيازهاي مردمشان هم كفايت نميكرد- در بسياري از كشورها كه ثروت و درآمد مليشان از منابع انرژي اتكا به نفت تغذيه ميشد مشكلات تشديد شده بود و يك فرهنگ ابداعي و گوناگون نامطلوب اقتصادي به وجود آورده بود. گذشته از همه اينها، پايان ناگهاني جنگ سرد، موقعيت سوداگري آنها را تضعيف كرده بود و از لحاظ سياسي هم غيرضروري شده بودند. آنها حتي ياد نگرفته بودند كه در نبود دشمن خارجي يا بحران بينالمللي چگونه ملت خود را بسيج كنند؛ ملتي كه دولت را نه به مثابه يك غايت في النفسه بلكه به مثابه تعهدي براي بهبود رفاه خود در نظر گرفته بودند. در نتيجه، اين اليتها خودشان را در موقعيتي يافتند كه مجبور بودند با موج رو به افزايش نارضايتي داخلي كه چالشي هم براي مشروعيتشان به وجود آورده بود، مبارزه كنند. گروههاي تندرو هم وعده داده بودند تا سيستم موجود در خاورميانه را با يك نظم خاورميانهيي مبتني بر مذهب جايگزين كنند كه براي نظم دنيا بازتاب دو روند جهاني متمايز بود: نسخه سني آن از طريق اخوان المسلمين كه در سال 1928 بنا نهاده شده بود و در منطقه هم گسترده شده بود، حماس كه در سال 2007 در غزه قدرت را به دست گرفت[...].