مردم نامهنويسي در كارنامه تاريخي محمد ابراهيم باستانيپاريزي*
رند تاريخنگار
داريوش رحمانيان
استاد تاريخ دانشگاه تهران
حافظ ميفرمايد: تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند/ عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست. به گمان من اين يكي از
شاهبيتهاي حافظ براي كساني است كه ميخواهند در عرصه تاريخ مردم (people’s history) كار كنند. شگفتيهايي در اين يك بيت هست كه براي تفسير آن نيازمند بازخواني فرهنگي هستيم كه حافظ در آن پرورش يافته است. ضمن آنكه اين بيت براي بيان فلسفهاي كه پشت تاريخ مردم هست، بسيار كليدي و كشاف است. زيرا ميخواهد توده مردم، گمنامان و آنهايي كه قلم نخبهگرا، اشرافپرست و قهرمانباور و قهرمانپرست و قلم فكر و فرهنگ شخص باور آنها را مغفول و ساكت ميگذارد و ايشان را ناديده ميگيرد و از تاريخ حذف ميكند، به زبان بياورد.
سرشت تمدن ايران روستا محور است
باستاني پاريزي مورخ مردم بود. او به معناي درست و دقيق كلمه چنين بود. صدها شخصيت گمنام در آثار باستاني پاريزي به زبان آمدند و مطرح شدند. او مورخ و نويسندهاي بود كه متناسب با نياز جامعه و دردهاي جامعه و مصايب توده مردم قلم ميگرداند و حرف ميزد. او گذشته را در خدمت اكنون در ميآورد. ما ايرانيان متاسفانه قدر زندگي و آثار باستاني را نشناختيم، به ويژه پارهاي از آثار ويژه ايشان بسيار مغفول ماند. يكي از اين آثار حماسه كوير است كه كتاب فوقالعادهاي است. در اين كتاب موضوع سخن استاد؛ روستا و نقش آن در تمدن ايراني است و از اين بحث ميشود كه سرشت تمدن ايراني
روستا محور است. در اين كتاب دفاع جانانهاي از روستا و روستانشيني ميشود. يك بار از ايشان خواستم كه به مناسبت تجديد چاپ اين كتاب نشستي برگزار شود و استاد نيز با روي باز پذيرفت اما متاسفانه عمر وفا نكرد.
باستانيپاريزي در حماسه كوير گذشته را در خدمت دردهاي اكنون درميآورد. او در اين كتاب نقد تندي به برنامه بردن فرهنگ به روستا در ايران كه توسط نمايندگي يونسكو در ايران برگزار ميشد، وارد آورد. اين برنامه دو سال پيش از انقلاب رخ داد و
باستاني پاريزي در دفاع از فرهنگ روستا گفت كه روستا در ايران حامل همه ارزشها و توانمنديهاي فرهنگ و تمدن ايراني است. ايشان در اين كتاب ميگويد كه چرا ميخواهيد فرهنگ پرزرق و برق و تو خالي شهري را به روستا ببريد؟
انحطاط ايران و زوال نظام كاريزي
يكي از دغدغههاي قديمي من مقوله انحطاطشناسي است و باستاني پاريزي با نگاهي بسيار ژرف موضوع بحث را به انحطاط و زوال ايران ميبرد و در ربط با آن از زوال نظام كاريزي ايران سخن ميگويد و به بحران آب اشاره ميكند. امروز ما با بحران آب درگير هستيم، در حالي كه بيش از 40 سال پيش باستاني پاريزي در حماسه كوير از خشك شدن درياچهها و رودخانهها و رودها در ايران سخن ميگويد. او از متون قديم و جديد ما با احاطه شگفتانگيزي نمونههايي ارايه ميكند و با هنري حيرتانگيز اين دادهها را كنار هم ميچيند.
اما بحث فعلي به بحث تاريخ مردم از نظر استاد باستاني پاريزي اختصاص دارد. من در برابر اصطلاح
people’s history برابر «مردم نامه» را پيشنهاد كردهام و معتقدم زبان فارسي بالقوه بسيار تواناست اما متاسفانه به دليل ضعف نهادي و بيبرنامگي ما نابود شده است و الان وضع آشفته و بسيار وخيمي دارد. اصطلاح مردم نامه با توجه به سنتي كه ما در فرهنگ و ادب و انديشه خودمان در رابطه با شاهنامه داريم، معنا پيدا ميكند. البته تاكيد بر اين نكته لازم است كه منظور به هيچوجه شاهنامه فردوسي نيست و معتقدم كه شاهنامه فردوسي را چنان كه بزرگان به درستي خواندهاند، بايد دادنامه و خردنامه خواند. استاد باستاني پاريزي نيز كتاب فاخر و خواندني و زيبا در شرح ضربالمثل معروف فارسي يعني «شاهنامه آخرش خوش است» نوشته است كه مجال بحث درباب آن نيست. ما در زمينه تاريخ مردم و مردم نامهنويسي بهشدت عقب هستيم و اوضاع نابساماني داريم. صد و اندي سال پيش در ايران انقلاب مشروطه رخ داد. بعد از انقلاب مشروطه بسياري از فضلاي ما به درستي راجع به ضرورت انقلاب ادبي و فرهنگي و اخلاقي سخن گفتند. نتيجه و ميوه بخشي از تلاشهاي ايشان به تولد شعر نو توسط نيما يوشيج منجر شد. جنگ و جدالهايي ميان دانشكده و نشريات مقابل آن شد و دكتر احمد كريمي حكاك به طور مفصل در كتاب طليعه تجدد در شعر فارسي به آن پرداختهاند.
مردي كه يك تنه بار يك نسل را به دوش كشيد
اما تا جايي كه به بحث فعلي مربوط ميشود، معتقدم تا زماني كه ايرانيها در فكر انقلاب نكنند، دموكراسي را به دست نميآورند. انقلاب بايد در فكر تاريخي شود. فكر تاريخي كه شخصباور و قهرمانپرست و نخبهگراست بايد جاي خود را به اصالت مردم و مردم باوري و مردممحوري بدهد. يك ملت اگر دموكراسي و مردمسالاري ميخواهد، تا زماني كه تاريخش را مردمي نكند، سياستش را نميتواند مردمي كند. تا زماني كه نتواند تاريخ را مردمي كند، اقتصاد و فرهنگش مردمي نميشود. اين تجربه عيني دموكراسي در قرون اخير است. در فرانسه و انگلستان و اروپا نخست ولتر و امثال جان لاك آمدند پادشاهان را از تاريخ اخراج كردند، بعد از سياست و اقتصاد اخراج شدند. ملتي كه اسير شخص باوري و فرهنگ شخص باورانه كاذب و دروغين شود، هميشه گرفتار
شبه قهرمانان ميشود و مدام آن را تكرار ميكند. مردم نامهنويسي نياز بزرگ و بنيادين امروز ايران است و با قاطعيت ميگويم باستاني پاريزي بزرگترين مردم نامهنويس ايران معاصر است. ارزش خدمات او در اين حيطه درك نشده است. شايد 40 سال ديگر دريابيم كه اين مرد يك تنه بار يك نسل را به دوش كشيد.
آثار باستاني پاريزي را بايد با نگاه ويژهاي خواند. متاسفم كه ميگويم در اروپا اين درك پيدا شد و در دانشگاه بن آلمان دو واحد درسي براي خوانش ترجمه برخي مقالات باستاني پاريزي اختصاص دادند، تا دانشجويان اروپايي روش و منش باستاني را بياموزند. اول منش مهم است، بعد روش اهميت مييابد. كسي با آموزش نميتواند سعدي يا حافظ شود، سعدي و حافظ جوهر و منشي دارند كه اهميت دارد. باستاني پاريزي جوهر و منشي داشت كه او را به مورخي چنين بدل كرد. اگر با بصيرت و دانايي و روشمندي بتوانيم به ذخيره و ميراثي كه اين مرد براي ما به جا گذاشت، توجه كنيم، آنگاه فكر تاريخي ما غني ميشود. متاسفانه ما در اين زمينه خيلي عقب ماندهايم.
باستاني نمرده است
باستاني تا زماني كه زنده بود، در برابر همه تقاضاها براي برگزاري جشن نامه و بزرگداشت مقاومت كرد. علت مخالفت ايشان منش او بود. دوم اينكه در بحثهاي متنشناسي و روايتشناسي و هرمنوتيك مفهومي تحت عنوان مرگ مولف است. البته به آنچه بارت و فوكو ميگويند، كار ندارم. اما يك معناي عاميانه اين سخن آن است كه وقتي فردي ميميرد، تازه زندگي آثارش شروع ميشود. باستاني نيز نمرده است، بلكه به نظر من مدام زندهتر و درخشانتر ميشود. اتفاقا تا زماني كه بود، خيليها راجع به او حرف نميزدند، خودش نميگذاشت و خودش نميخواست، اما وقتي از دنيا رفت، حضور فيزيكياش رفت، بلكه همه تصميم گرفتند راجع به او بزرگداشت برگزار كنند.
* گفتار در مراسم بزرگداشت
استاد مرحوم
محمد ابراهيم باستاني پاريزي