گفتوگو با نويسنده و كارگردان نمايش «شينيون»
زندگي واقعي مان به تئاتر ابزورد نزديك شده است
عليرضا بخشي استوار
اثر برگزيده هفدهمين جشنواره بينالمللي تئاتر دانشگاهي اين روزها در تالار مولوي اجراهاي پاياني خود را پشت سر ميگذارد.كاري كه در حين جشنواره تحسين بسياري از داوران و مخاطبان را برانگيخت و در سه بخش نمايشنامهنويسي، طراحي صحنه و كارگرداني هم كانديداي دريافت جايزه شد. سياوش حيدري به عنوان يكي از نمايشنامهنويسان آيندهدار كه كارهايي نظير هانتد، چشم در برابر چشم، توريست، صفر، من جاي ديگريام با من از جاي ديگري حرف بزن و نمايش تحسين شده اينرسي را در كارنامه خود دارد در اين اثر ايدههاي حسين پورياني فر از اعضاي گروه تئاتر پاپتيها و از دانشجويان تئاتر، را به تصوير كشيده است. در ادامه گفتوگوي «اعتماد» با اين نويسنده و كارگردان تئاتر را بخوانيد.
وقتي قرار بود اين نمايش در جشنواره تئاتر دانشگاهي سال گذشته به روي صحنه برود گفته بوديد كه ميخواهيم نمايشي در حيطه تئاتر ابزورد اجرا كنيم. سوال اينجاست كه چرا ابزورد؟
حسين پورياني فر: من فكر ميكنم براي من خيلي ساده بود. البته هنوز هم اين اعتقاد را دارم كه همه اتفاقهايي كه پيرامون ما رخ ميدهد شكلي از آن چيزي است كه در تئاتر، ابزورد ميناميم. من حتي به شوخي به يكي از دوستانم ميگفتم آنچه در فرانسه ابزورد ناميده ميشود در ايران رئاليسم است. شايد اتفاقهايي كه در زندگي شهريمان ميافتد باعث اين نگرش شده است. من به همين سادگي به اين مساله فكر كردم و هيچ چيز عجيب ديگري در ميان نبود. به اين فكر ميكردم كه اگر اين را فهميدهام بايد كار كنم تا در عالم تئاتر هم تصويرش را ببينم. البته اين فقط يك نوع دوست داشتن بود. يعني بيشتر نفس خود تئاتر برايم اهميت داشت، نفس اين ايده و فكر. من به سياوش حيدري گفتم يك عده آدم ميبينم كه در جايي دارند از آنها بيگاري ميكشند. مثلا يك آدمي را ميديدم كه به اجبار يك تير آهني را از اين سمت صحنه به آن سمت صحنه ميبرد، سياوش هم به عنوان نويسنده به سمت فضايي انتزاعي رفت.
ارتباط چندبعدياي كه بازيهاي زباني ايجاد ميكند يا كليشههاي اغراقآميز، تكرار و تركيبات بيربط يا حتي عبارات ابتكاري كه از زبان شخصيتها بيان ميشود و حتي اينكه عدهاي اسير شرايط جبري و فشارهاي ناخوشايند ناخودآگاهند همه المانهاي ابزورد است كه در متن كاشته شده اما آنچه را در نهايت رخ ميدهد نميتوانيم تئاتر ابزورد بناميم. اين از جوانب مختلفي در كار شما ضعف به حساب ميآيد. به خصوص پايانبندي كار كه اساسا نمايش را انگار از حيطه تئاتر ابزورد خارج ميكند.
سياوش حيدري: بايد بگويم اگر بخواهيم خيلي متقن راجع به تئاتر ابزورد حرف بزنيم شايد يك نقدهايي وارد بشود كه اين نمايش تماما نميتواند تئاتر ابزورد باشد و چارچوب ابزورد را رعايت نميكند، كه در بعضي موارد هم شايد اين نقد وارد باشد. من ترجيح ميدهم، بگويم كه اين كار خيلي وامدار المانها و تكنيكهاي اين نوع تئاتر است. همانطور كه گفتيد يك نقدي كه وارد است راجع به پايان كار است كه اين نوع پايان در درامهاي ابزورد مرسوم نيست، اما من شخصا قرار را بر اين نگذاشته بودم كه متني در اينگونه نمايشي كار كنم. حسين با من صحبت ميكرد و ميگفت يك سري آدم ميبيند كه كار تكراري ميكنند، همين تصوير كافي بود كه من را به سمت اتمسفري ببرد كه شايد بگويم بيشتر وامدار اين المانها و تكنيكها هستند تا بخواهم آن را تئاتر ابزورد بنامم.
خوب چرا سراغ ابزورد رفتي اگر نميخواستي تمام و كمال در اين حيطه دست به تجربه بزني؟ صرف همين تكرار كافي بود.
سياوش حيدري: خيليها نقد دارند كه چرا؟ ممكن است خيليها هم بگويند يك نوع پز و فخرفروشي است. اما آگاه يا نا خودآگاه اين انتخاب براي من يك مقداري به خاطر مدل زندگي امروزم و زندگي مخاطب است كه با اين مدل تئاتر بيشتر ارتباط برقرار ميكنيم. اينكه هنرمندهاي هم نسل من هم به اين نوع تئاتر گرايش نشان ميدهند به نحوي از اتمسفر زندگيشان نشات گرفته است. نميشود گفت كه اين توجه البته تبديل به يك جريان شده است. اما شكل زندگي به گونهاي است كه خودشان را به اين شكل از درام نزديك ميبينند. سمت اين مدل تئاتر ميآيند. حالا يا تمام و كمال خود آن تئاتر باشد يا اينكه رگههايي از آن را در خودش داشته باشد.
سياوش حيدري به عنوان نويسنده در شينيون تهمايهاي از فضاسازيهاي سوررئال را تداعي ميكند. آيا نميتوانستي به جاي تراشيدن مو المان ديگري را وارد كني كه بار معنايي كمتري داشته باشد.
سياوش حيدري: قبلش بايد يك چيزي را بگويم. فضا و اتمسفري كه حسين دربارهاش با من صحبت كرد انتزاعي بود. ما از پيرامون گرفتيم و در يك پرداخت انتزاعي اين را به مخاطب عرضه كرديم. مثالي كه حسين ميزد درست است چون خيلي از اتفاقهايي كه ما امروز در همين تهران سال 95 ميبينيم واقعا رگهها و سويههايي از تئاتر ابزورد را در خودش جاي داده است و اين جنس درام ابزورد را دارند. يك سري اتفاقها در زندگي رخ ميدهد كه در عرض پيش رفته و منطق مند هم نيست. با توجه به اين به عنوان، نويسنده هنگام برخورد با هر اثري پيشنهادهايي به نظرت ميآيد و ميگويي كه اگر اين بود بهتر نبود؟ من ميتوانستم پيشنهادهاي ديگري هم داشته باشم كه اگر شما ميپرسيدي بهطور مشخص من ميتوانستم بگويم آري اين پيشنهاد هم ميتوانست باشد. اين برخورد مخاطب با اثر است. براي خود من خيلي كليتر است. براي من نويسنده يك موقعيت است كه چند نفر در آن گير افتادهاند و براي برون رفت سعي ميكنند و يك هژموني كه بر اينها حاكم است وجود دارد. اين اتفاق براي من به عنوان يك درام نويس طي شده و همين را بسط دادم به موقعيتي كه در آن افرادي ميخواهند از يك موقعيتي بيرون بروند و نميتوانند چون زير يك سلطهاي هستند. حالا وقتي مخاطب در مواجهه با اين اثر قرار ميگيرد ميتواند تحليلهاي مختلفي از آن داشته باشد. البته خيلي دوست ندارم از اين واژه استفاده كنم اما مجبورم بگويم كه نمايش خيلي بيمكان و بيزمان است به خاطر همين جغرافيا ندارد.
اين قضيه الزاما چيز مثبتي هم نيست.
بله، خود من معتقدم به اينكه الزاما ميتواند چيز مثبتي هم نباشد. به دليل همين عدم وجود جغرافيا و زمان و مكان مخاطب ميتواند سياسي نگاه كند، فلسفي نگاه كند. حتي نگاه انسانشناسانه داشته باشد؛ مثلا اينكه كسي ميگفت كه تو ميخواستي سلطه سرمايهداري را به تصوير بكشي، اين تاويلي است كه او از موقعيت كرده است. او هم يك مدل سلطه است كه دارد رخ ميدهد و افراد سعي ميكنند از موقعيتش بيايند بيرون تا اتفاقي كه بايد، رخ بدهد. من فكر ميكنم شايد شخص ديگري هم باشد كه دارد به موقعيت ديگري با محور سلطه فكر ميكند اما در نهايت همه اينها به يك چيز كلي ميرسد و آن هم سلطهاي است كه روي همين موقعيت عبث و درجا زننده سوار است. از طرفي من به عنوان يك هنرمند الزاما به اين فكر نميكنم. اين تاويلها بيشتر سمت مخاطب است. قرار نيست چيز معنادار توليد كني و كارت در يك روند طبيعي شكل گرفته است. مثلا من بوق را گذاشتهام. مخاطب ببيند، ميگويد كه بوق قدرت بالاي دست است اما براي من دراماتيست صرفا سلطه مد نظر است. قرارداد ميكنم.