نقدي بر گفتوگوي «اعتماد» با دكتر نقيبزاده در پرونده ميراث «دكتر»
نميخواست لوتر ايران باشد
عصبيت و تنگ نظري ميراث خواران شريعتي
عبدالرسول خليلي
استاد علوم سياسي
در سي و نهمين سالگرد شهادت دكتر شريعتي، روزنامه وزين «اعتماد» در تاريخ 29 خرداد 95 گفتوگويي را با احمد نقيبزاده ترتيب داده بود. اين استاد دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران كه گمان ميرفت صحبتهايش دريچهاي را به سوي واقعيت بگشايد، ما را در فضاي مبهم، حب و بغض و حسد نگه داشت. گفتوگويي كه براي استفاده درك زمانه و كمك به نسل جوان براي بهرهبرداري از ظرفيتهاي موجود فكري جامعه ميبايد موثر واقع ميشد، به نظر ميرسد نتيجهاش هيچ از براي هيچ بود. يكبعدينگري و عدم شناخت درست و مستمر تاثيرگذاريشان از موضوع نگاهي نااميد و مايوس را از سرنوشت تفكر در ايران نشان ميدهد، كه بيش از پيش خودمحوري روشنفكران كاغذي و كاريكاتورمآب را به رخ ميكشاند. واقعيت آن است كه انديشههاي دكتر شريعتي مانند هر متفكر ديگري محصور در زمان بوده تا جايي كه ميتواند اشتباهات بزرگ را به همراه داشته باشد. آن چنان كه كارل پوپر بر آن است كه آدمهاي بزرگ اشتباهات بزرگ دارند، ولي اين نبايد به آن معنا باشد كه تواناييهاي انديشمندان بزرگ كه ميتوانند باعث رشد افكار و جذب جوانان به انديشيدن شوند را به هر دليلي ناديده بگيريم. واقعيت آن است كه شريعتي و انديشه او در مرحله پختگياش به خصوص در حسينيه ارشاد روز به روز باعث تحرك، خلاقيت، زايندگي و رشديابندگي جوانان و علاقهمندان به تفكر ديني شده است؛ به طوري كه اين انديشه مورد تاييد بزرگان جامعه ايراني و غيرايراني نيز قرار گرفته شده است. انديشهاي كه تيراژ چاپ كتابهاي او را در شروع انقلاب به ميليونها رساند.
شريعتي در كلام ديگران
استاد محمدتقي جعفري، دكتر را از نوادر اين عصر دانسته كه مطالب ايشان بسيار عميق است. امام موسي صدر، بر آن است كه شريعتي، اسلام را به بزرگترين سلاح فكري معرفي كرده است. تلاش فلسفي و فكري او در اين بود كه توانايي و سازوكار فكري را برجسته كند كه امت اسلام در تاريخ با عظمتش با قدرت و دورانديشي و با مرارت تمام به دست آورده است. برخي، شريعتي را منادي بازگشت به قرآن و سنت و عزت در ميان جوانان و روشنفكران دانسته كه در اواخر دهه چهل و اوايل پنجاه فعاليت او در حسينيه ارشاد نقش اساسي براي بازگشت جوانان به اسلام داشت. مهندس بازرگان، نقش دكتر شريعتي را كه با ظهور انفجاري، دو بذر اصلي انقلاب يعني شهادت و امامت را همراه با نفرت از زر، زور و تزوير به ميزان وسيع و عميق در دلها و ديدهها كاشته بود، تلقي
ميكند.
بعضي ديگر، شريعتي را در ميان اين شخصيتها (روشنفكران) پيشگامتر از همه و پرشورتر از همه ميدانند كه نقش ارزندهاي در آگاه كردن و جهت دادن نسل جوان داشت. برخي بر آنند كه، تفكرات مرحوم دكتر توانست در خط انقلاب اسلامي، در خط مردم به پا خاسته مسلمان ما كمك بسيار موثر و روشنگري مفيد بود. آيتالله مشكيني گفته بود، كتاب فاطمه فاطمه است را تمام كردم.اي واي بر ما، واي بر حوزه علميه كه نتوانست از اين مرد بزرگ تقدير كند. بعضي ديگر بر اين اعتقادند كه خدمات ايشان چيزي نبود كه حالا بخواهيم راجع به آن صحبت كنيم. براي دكتر شريعتي كه واقعا معلم انقلاب بود، ايشان بزرگترين فردي است كه رابط بين دانشگاه و حوزه شدند. بزرگترين فردي بودند كه با كتابهاي خودشان، اسلام را، همان اسلام واقعي را به ما و جامعه عرضه كردند.
شريعتي دين خود را به انقلاب ادا كرد
پروفسور رژه گارودي، دكتر علي شريعتي را از شخصيتهاي موثري ميداند كه در برانگيختن مردم ايران بر استقامت عليه ظلم، بيدادگري و مبارزه با آن از طريق شهادت نقش حياتي دارد. چنانچه يكي از بزرگان گفته است، شريعتي خود يكي از فرزندان ارزشمند انقلاب است و تا آنجا كه قدرت داشت، دين خود را به انقلاب ادا كرد و در زمينه تحكيم و گسترش پايهها و مايههاي فكري و ارزشي انقلاب تلاش كرد و به نوبه خود در باروري و شكوفايي اين انقلاب موثر بود. برخي ديگر، شريعتي را فردي خوشفكر، خوشبيان، خوشقلم و داراي مطالعات وسيع ميدانستند.
شريعتي انديشههاي چپ را با مذهب شيعه تلفيق نكرد
اين گزيدهها نشان از آن دارد كه با وجود نظر عدهاي، اطلاعات شريعتي نسبت به اسلام سطحي نبوده و بايد پذيرفت كه برخلاف نظر نقيبزاده، او مقداري انديشههاي چپ را با مذهب شيعه تلفيق نكرده كه يك چيزي دربياورد كه بيشتر جنبه خطابه داشته باشد. از اين رو، اين گفته مصاحبهشونده مبني بر اينكه شريعتي نه اطلاعات درستي داشت و نه درك ديني او عميق بود، در نتيجه نميتوانست آن چه را در ذهن داشت عملي كند، جملهاي بسيار مغرضانه و راستكيشانه زمانهجو و فرصتطلبانه است! واقعيت آن است كه شريعتي با طرح فرهنگ و تاريخ اسلام با بيان جديد و طرح مسائل اجتماعي از ديدگاههاي جديد، مستند به دادههاي متقن تاريخي بوده است. آنچنان كه كتاب فاطمه فاطمه است دكتر، صرفا شرحي از زندگي يك شخص وكارهايي كه ايشان انجام داده با جملات زيبا درباره حضرت فاطمه (س) نبوده است يا آنچه درباره ابوذر و سلمان گفته است. تبيين ويژگيهاي قرون جديد، تاريخ تمدن و نگاههايي كه درمجموعه آثار بازگشت به خويشتن به مقايسه تاريخ ايران و غرب به طور مقايسهاي و ريشههاي اقتصادي- طبقاتي رنسانس، متدولوژي علم، علم يا اسكولاستيك جديد، اگزيستانسياليسم، ايمان در علم، روح جديد علم، تاريخ قرون جديد، سيانتيسم و پيدايش طبقه روشنفكر از رنسانس تا 1964، رنسانس و تاريخ اروپا از پايان قرون وسطي تا 1660، جامعهشناسي مكتب و آثار آلبر كامو به عنوان شاگرد لوكرس، انسان در تمدن جديد، تاريخ علم، تاريخچه تكامل فلسفه و بسياري ديگر از آثارانجام داده شده كاملا حاكي از نقض اين جمله است كه شريعتي تاريخ اروپا را نميدانست!
كارنامه شريعتي
از مجموعه آثار شريعتي، 36 مجموعه آثار تاكنون تدوين شده است. از كتابهاي شريعتي 35 جلد از سوي موسسه انتشاراتي حسينيه ارشاد به چاپ رسيده است. 67 سخنراني در محل سخنراني و درس در تالار حسينيه ارشاد انجام شده است. سخنرانيهاي شريعتي در دانشگاههاي ديگر كه به صورت نوار، كتاب يا پلي كپي منتشر شده است نيز بالغ بر33 مورد است. سخنرانيهاي دكتر شريعتي در سفر مكه به همراه كاروان حسينيه ارشاد و ساير موسسات 7 مورد بوده است. درسهاي شريعتي در دانشگاه مشهد از سالهاي 1345 تا 1350بالغ بر 20 مورد است كه به صورت درس گفتار ارايه شده است. 8 مورد كتاب كه خود اونوشته، چاپ و منتشر كرده است.
تعداد 10 جلد ترجمههاي خطي و چاپ شده كه از سوي او ترجمه شده است. او همچنين داراي 11 مورد نوشته خطي، 8 مورد نوشتهها و ترجمههاي پراكنده، 4 مقدمه بر كتب و مقالهها، 7 مقاله در روزنامهها و جرايد داخل كشور، 7 مورد كتابهاي غيرفارسي، 8 مورد مقاله در نشريات خارجي به زبان فارسي و خارجي و 6 نامه دارد كه مجموعه آنها در 36 مجموعه آثار دكتر شريعتي آمده است.
برخلاف اظهارنظر منفعتجويانه مصاحبهشونده، نوشتن كتابها، مقالات و سخنرانيهاي متعدد، دقيقا حاكي از داشتن درد دين بود كه شريعتي بارها از جمله در سخنراني چه نيازي به علي (ع) و نيايشهاي خود بر آن اذعان داشته است و در بيش از 18 مجلد ازمجموعه آثارها در مقالات متعدد بر آن تاكيد كرده است. از مجموعه سخنرانيها و نوارهاي منتشره شريعتي، تعداد بيش از 40 مورد آن به مسائل ديني و مذهبي پرداخته شده است. نگاه دكتر شريعتي به عنوان يك اسلام شناس از طرح چنين موضوعاتي، بيان احياء فكر ديني و بدون كمترين سازشي، پيگيريهاي بينظير رفع پوسيدگي ارزشهاي حاكم بر انديشه مذهب رايج سنتي به نام تشيع بود تا مذهب از آسمان به زمين آمده و در جامعه يك جايگاه عيني پيدا كند و اين مغاير با آن است كه گفته شود آنهايي كه پاي منبر مطهري ميرفتند واقعي و كساني كه پاي منبر شريعتي ميرفتند صورت بودند. بر اين اساس ذكر اين جمله سخيف كه شريعتي نسبت به دين دچار توهم بوده زيرا دين را خوب نميشناخت از اساس داراي بن مايه حقارت شخصي شكل گرفته در ناخودآگاهي است كه از منظر روانشناختي قابل موشكافي است كه بيطرفي را نهتنها نشان نداده بلكه حاكي از قايم شدن در پشت سر شخصيتهاي عالم و وارستهاي مانند علامه مطهري است.
نظر شهيد مطهري در مورد شريعتي
شهيد مطهري در يكي از گفتههايش، شريعتي را داراي ويژگي جذب جوانان و ايجاد شور ديني دانسته است. او از قلم شيرين و شيواي دكتر در نوشتن كتاب از هجرت تا وفات پيامبر و بخشي ازسيماي محمد (ص) خيلي خوشش آمد و حتي گفته بود كه اين مقالهها را سه بار خوانده است. هرچند نسبت به آرا و افكار شريعتي نقدهايي را هم داشتند كه در برخي نامهها و بيانيههاي او آمده است. اختلاف به مثابه چيزي است كه ذات هر كار علمي را نشان ميدهد، ولي مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود. اين را مقام معظم رهبري ميگويد كه ايشان شايد بارها از مرحوم شريعتي شنيده بودند. شريعتي در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود. كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته اختلافات فكري داشتند و مرحوم مطهري اعتراضهايي به شريعتي داشت كه اواخر برملا شده بود. موضوع بعد ايدئولوژيك كردن دين است كه به شريعتي نسبت داده ميشود تا دين از بين برود و اين گفته نشان از بيتوجهي مصاحبهشونده به ظرف زمان مكاني سالهاي دهه شصت و هفتاد ميلادي است كه برخلاف امروز كه كسي جرات نميكند از ايدئولوژي و سوسياليسم دفاع كند، با وجود غول فكري مانند ژان پل سارتر، آن روزها براي جا انداختن يك ايده يا تفكري، انديشه بايد لباس زمانه به خود ميپوشيد. لباس آن زمان ايدئولوژي و نگرش سوسياليستي بود و چيزي كه همه منتقدان ميراث خوار شريعتي در حال حاضر بايد به آن توجه كافي داشته باشند.
اشتباه نقيبزاده
آنچنان كه امروز در حوزه بررسي و مقايسه اديان به ويژه اسلام با مكاتب پست مدرن، پسا ساختارگرا، پساماركسيسم و حتي برخي شخصيتهاي اسلامي با غربي مانند ملاصدرا و اينشتين ملاحظه ميكنيم. در پايان چند نكته قابل توجه است:
1- شريعتي به هيچوجه نميخواست كه لوتر ايران باشد، آنچنان كه به اشتباه، نقيبزاده به دنبال اظهار القاي آن است يعني او ميخواست نوعي مذهب پروتستانتيسم ايجاد كند و مرتب ميگفت كه مذهب شيعه، مذهب اعتراض است. به واقع بايد گفت كه مذهب اعتراض بودن هيچ ربطي به پروتست غربي ندارد. در تكوين پروتستانتيسم غربي به نظر شريعتي، اگر ارزش كار مصلحاني چون لوتر و كالون را در غرب بشناسيم و نهضت اصلاح مذهبي پروتستانتيسم را كه مذهب مسيح را از چارچوبهاي متحجر و حالت رخوت و ركود و انحطاط كاتوليكي آن نجات داده، بررسي كنيم و بدانيم كه اين نهضت تا كجا در بيداري و حركت و پيشرفت بنياد تمدن و قدرت اروپاي امروز سهيم بوده است، به اين نتيجه ميرسيم كه جامعه ما اكنون بيش از هر چيز به چنين مصلحان معترض اسلامي نيازمند است؛ مصلحان معترضي كه خود با اسلام دقيقا آشنا باشند و نيز با اجتماع و با دردها و نيازهاي زمان و بدانند كه بر چه اصولي بايد تكيه كنند و عليه چه انحرافهايي بايد به اعتراض بپردازند. از اين رو، شريعتي به دنبال بسترسازي براي پروتستانتيسم اسلامي بود. از نظر او، روشنفكر بايد به ايجاد پروتستانتيسم اسلامي بپردازد تا همچنان كه پروتستانتيسم مسيحي اروپاي قرون وسطي را منفجر كرد و همه عوامل انحطاطي را كه به نام مذهب، انديشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده بود سركوب كرده، بتواند فوراني از انديشه تازه و حركت تازه به جامعه ببخشد. پروتستانتيسم شريعتي در واقع بر بنيان حقيقت اسلام استوار بود، چنانچه آيتالله طالقاني آن را بازگشت به سرچشمه تعبير ميكرد. براي نسل سرگشته و فرهنگزده ما، براي توده عوام تخديرشده ما و براي دانشمندان جديد و قديم ما ضروري است.
2- بازگشت به خويشتن، نسخه بديل روشنگري در كشورهاي اسلامي است كه ميخواستند از زير يوغ استعمار خارج شوند. تزوتان تودورف بر آن است كه روشنگري در همه كشورها وجود داشته با اين تفاوت كه آنچه اين برنامه را در كشورهاي غربي به نتيجه رسانده، مساله تفاوت بوده است يا آنچنان كه لشك كولاكوفسكي ميگويد تضاد بين مسيحيت و مدرنيته، روشنگري را قوام بخشيده است. اين برنامه در جامعه ايران از طريق برنامه بازگشت به خويشتن عملياتي شده است. سابقه آن هم البته به فرديد و آلاحمد مربوط نميشود بلكه به ميرزا يوسف خان مستشارالدوله كه منادي اخذ تمدن غربي بود، برميگردد. او از برقراري قانون سازگار با ديانت، معرفي سلطنت مقيده، حفظ آزاديهاي فردي و آزادي نشر و حدود آن سخن گفت. مستشارالدوله را ميتوان اصلاحطلبي مدرن اما با مشي آشتيجويانه و با ديانت معرفي كرد. از اين رو، او را ميتوان پدر نحله فكري دموكراسي ديني خواند. البته از ميان پيشگامان انديشه تجدد ميتوان به سيدجمالالدين اسدآبادي اشاره كرد كه ايده اتحاد اسلام و نظريه بازگشت به اسلام اصيل را مطرح كرد. او بر نقش استعمار در عقبماندگي مسلمانان تاكيد ورزيد و راههاي پيشرفت و شيوههاي اخذ علوم را نشان داد؛ ميرزا آقاخان كرماني كه متاثر از انديشههاي متفكران عصر روشنگري، همچون ژان ژاك روسو بود، به دليل آشنايياش با دانش و فلسفه جديد، دستگاه نظري خاصي را پايهريزي كرد. كرماني بر پيروي از قوانين و اصول طبيعي تكيه داشت و وجود حكومت ديسپوتيستي، عقايد متصوفه، خرافهپرستي، آداب اجتماعي متاثر از عقايد مذهبي فناتيكي را عوامل عقبماندگي ميدانست و راهحل را دراخذ علوم و فنون، هنر و تمدن فرنگ به صورت اقتباس آگاهانه، اخذ بنيان سياسي جديد فرنگ، تاسيس دولت مشروطه و ناسيوناليسم ميدانست. به اين ترتيب، جريان بازگشت به خويشتن نه از احمد فرديد و جلال آلاحمد آغاز شد و نه شريعتي ميراثدار آن بود. فرديد مبدع غربزدگي بود و همواره اشاره ميكرد كه اين اصطلاح ابتكار او بوده و آلاحمد آن را از او اخذ كرده است، آنچنان كه آلاحمد نيز به اين مساله در اوايل كتاب غرب زدگي اشاره كرده است.
3- مساله بعد، اهميت نقد است كه رسالت روشنفكر را تعيين ميكند و اين نقد حتما نبايد به ارايه راهحل بينجامد. البته اگر به ارايه راهحل بينجامد بسيار خوب است. نقد با نفي همراه است كه بايد جنبه سازنده داشته و از تخريب بپرهيزد. چيزي كه مصاحبهشونده از آغاز جنبه منفي نقد يعني نفي را دنبال ميكند. او ميگويد كتابهاي آلاحمد را كه ميخوانيم دچار نوعي انسداد فكري- روحي ميشويم.
در سنگي بر گوري، غربزدگي و همه اينها يك نوع نفي وجود دارد و آن قسمت اثباتي كه بايد از خويش گرفته شود، نوعي لنگي وجود دارد. او اين جريان را در نهايت به شريعتي منجر ميداند كه حسينيه ارشاد را به راه انداخت و مورد حمايت كساني مانند بازرگان و مرحوم دكتر عنايت قرار گرفت و ما را براي شركت در جلسات دكتر شريعتي و پيوستن به اين جريان تشويق ميكرد. اين در حالي است كه آنها اندك سهمي در حسينيه ارشاد نداشتند و از جمله مهمترين اين اقدامات ميتوان كمك به تاسيس حسينيه ارشاد در سال ۱۳۴۶از سوي مطهري اشاره كرد. هر چند پس از مدتي به علت اختلاف نظر با برخي اعضاي هياتمديره، در سال ۱۳۴۹ ايشان از عضويت هياتمديره آن موسسه استعفا داد و آن را ترك گفت.
4- آنجا كه مصاحبهكننده سروش را بسيار با سوادتر از شريعتي فرض كرده و حرفهاي او را منطقيتر از شريعتي ميداند، باز با نوعي عناد و غرض ورزي توام است؛ به طوري كه ذكر ميكند سروش نميخواهد جريان جديدي را ايجاد كند، بلكه نسبت به برخي مسائل آگاهي ميدهد. او سروش را داراي بيانات شيوايي ميداند كه تا حدي نيز روشن است و چون ادعايي ندارد و قصد ندارد انقلاب ديگري ايجاد كند يا قصد تشكيل يك حزب را ندارد. نقيبزاده ازكتاب كوير دكتر شريعتي اگر به نيكي ياد ميكند به دليل آن است كه او اين كتاب را ادبي دانسته و ادعايي در آن وجود ندارد! اين در حالي است كه بايد گفته شود انقلاب را شريعتي ايجاد نكرد، و امام خميني بود كه آن را با اراده خدايي و كاريزماي خود با همت مردم توانست انقلاب اسلامي را شكل دهد و نظام كهن سال شاهنشاهي را براندازد. در مورد سطح سواد هم بايد گفت اين مساله به زمان و بازه زماني آن و ميزان تاثيرگذاري آن مربوط است و اصلا ملاك درستي، بدون رعايت وضعيت زماني مكاني افراد ندارد و شرايط كاري هر دو آنها كاملا متفاوت است. سروش درباره شريعتي گفته بود كه از مستمعان سخنرانيهاي ايشان بوده و از خوانندگان آثارش بوده است. البته حقيقت آن است كه وي با وجود اقبال زيادي كه نسبت به آراي شريعتي وجود داشت و نكات مثبت فراواني هم كه در آثار و آراي او موجود بود، چيزي را هم در آثار مرحوم شريعتي نميديد كه بتواند مورد نقد واقع شود؛ يا دستكم او چنان نقدي نداشت. البته سروش بعد از انقلاب نگاههاي انتقادي هم نسبت به آنها پيدا كرد. او تحت تاثير فلسفه تحليلي معتقد بودكه شريعتي در داوريهايشان گاهي تعميمهايي ميدهند كه اين تعميمها، استوار نيست و قابليت دفاع فلسفي ندارد. انتقادات سروش نسبت به دكتر شريعتي دو شاخه داشت؛ يكي از ديدگاه فلسفي و ديگر از نظر تفسيري. او در آثار شريعتي ميديد كه استناد به قرآن و نهجالبلاغه و در كل استناد به انديشههاي متفكران اسلامي بسيار اندك است و اين را جدا نقطه ضعف و نقصاني بزرگ در كار ايشان ميديد و اين را درست دو نقطه مقابل راه و روش مرحوم مهندس بازرگان ميدانست كه پر از استنادات وافر قرآني و آيات الهي بود. به نظر سروش امروز ميتوان گفت كه كار شريعتي توليد يك اسلام انقلابي بود، يعني آن چيزي كه نقيبزاده بر خلاف آن از انديشه شريعتي يك موجود خنثي ميخواهد و ريشه انتقاد او از شريعتي عمدتا همين است و سوم هم اينكه سروش در آن زمان نيز عنصر گزينش را در آثار شريعتي بسيار نيرومند ميديد؛ يك گزينش ويرانگر. دكتر سروش اذعان دارد كه شريعتي آن عناصري را از تاريخ اسلام و انديشه اسلامي انتخاب و اختيار ميكرد كه با هدف او كه انقلابي كردن اسلام بود، موافقت داشته باشد. وي بر آن است كه شريعتي خدمات خود را انجام داد و از دنيا رفت و نقد شخصيت او، نشان عظمت شخصيت اوست. از اين رو، هميشه و همين اكنون نيز نسبت به شريعتي، احساس احترام عميقي دارد، هرچند به نظر ميآيد اكنون نظرات او دچار تغيير شده باشد. در آن اوايل در دانشگاه مشهد سروش گفته بود كه آن بزرگوار واجد سه عنصر دليري و دردمندي و هنرمندي بود و همين صفات، سرّ توفيق شريعتي بود. دكتر سروش در سير تفكرات خود به اينجا رسيده كه آنچه دكترشريعتي اشاره و تصريح ميكند، ايدئولوژيك كردن دين است و به اعتقاد او نكته عمده در ايدئولوژيك كردن دين، نه جستوجوي حقيقت بلكه ايجاد حركت است و اگر شريعتي از ابوعلي ميگذرد و به او پشت ميكند و به ابوذر روي ميكند، دقيقا همان پشت كردن به حقيقت و روي آوردن به حركت است. گفتني است كه از نظر وي، شريعتي كمتر به تبيين بنيانهاي نظري ميپرداخت و بيشتر به دنبال حركتآفريني بود. البته وقتي او برخي انديشههاي شريعتي را نقد ميكند، منظورش تضعيف يا تخفيف او نيست. شريعتي به هر حال وقتي از دنيا رفت، 44 سال بيشتر نداشت و عموم اين فعاليتهايش را در سنين زير 40 سالگي انجام داد و دور از انصاف است كه بخواهيم زحمات او را خداي نكرده تخفيف دهيم. اين بيانات دكتر سروش دقيقا مويد مترقي بودن آراي شريعتي است، چيزي كه نقيبزاده ناآگاهانه بر نفي آن لجاجت ميكند و حرفهايي كه بايد به ديگران بزند مانند خيلي از منتقدين ميراث خوار شريعتي، غيرمنصفانه به شريعتي حواله ميدهد و درجا زدن جامعه را ناشي از انديشهها و افكار او ميدانند، يعني تاثير او را در جامعه منتفي ميپندارند. اين سياهنمايي رخ داده درصدد آن است كه شريعتي به تاريخ پيوسته و هيچ جرياني را هدايت نميكند، در حالي كه هنوز افراد زيادي هستند كه به انديشههاي شريعتي رجوع كرده و شناخت انديشههاي اورا براي دانشمندان جديد و قديم لازم ميدانند، مشروط به آنكه نياز زمانه را در خلل و فرج آن جاري و ساري كنيم. آن طوري كه مساله جامعه مطرح است و رسالت و مسووليت. بنابراين شريعتي براي جوانان اين سرزمين همواره زنده است. باشد كه به قول شفيعي كدكني، در كوچه باغهاي نيشابور، از قبال آن مرغ فرياد و آتش، هنوز خاكستري سرد برجاست. باشد كه اين ميراث حياتبخش، جلوه رهاييبخش انديشههاي دكتر شريعتي براي نسل جوان، به دور از گزند حسودان بيخرد و متحجران زمانه محفوظ شود.
5- واقعيت آن است كه انديشههاي دكتر شريعتي را بايد از منظر فرهنگي نگريست نه سياسي، آنچنانكه كتابهاي او مويد اين مطلب است. دغدغه او به مانند بسياري از شخصيتهاي ديني كشورهاي اسلامي بعد از ورود استعمار به اين كشورها، در حوزه احياي فكر ديني و شناخت حقيقت دين و رهايي مردم از دست خرافات بود. از اين شخصيتها در كشورهاي اسلامي ميتوان به سيد جمال، شيخ محمد عبده، عبدالرحمان كواكبي، رشيد رضا، محمد اقبال لاهوري وغيره اشاره كرد.
6- به لحاظ واقعيت تاريخي، بعد از دوره رنسانس در جامعه اروپايي، عصر اصلاح دين واسط دوره نوزايي به روشنگري بود وروشنگري هم زمينه ساز مدرنيته و پسامدرنيته شد. اين روند در كشورهاي اسلامي پس از دوره رنسانس اسلامي در قرون چهارم و پنجم هجري كه عصر شكوفايي تمدن اسلامي و از طلاييترين دورانهاي بعد از پيامبر(ص) براي مسلمانان بوده است و مهمترين زمينههاي پيشرفت و تمدن اسلامي در آن دوره شكل گرفت كه علما به رسميت شناخته شدند و از جايگاه ويژهاي برخوردار شدند كه در پيشرفت علوم و پرورش استعدادها براي همه افراد جامعه بسيار موثر واقع شد. دولت آل بويه زمينهساز پيشرفت براي تمدن اسلامي در اين دو قرن بود كه در قلمرو حكومتشان اين پيشرفتها بسيار ديده ميشود. بعد از آن عملا با ركود حاصل از انحطاط كشورهاي اسلامي و عامل دست قرار گرفتن نگاه ديني در خدمت به حكومتها و عدم انجام عصر اصلاح ديني، روشنگري كه در كشورهاي مختلف زمينه تحقق داشت، صورت نگرفت. از اين رو، جريان مذهب عليه مذهب در تاريخ اسلام همواره تكرار شد و شناخت حق از باطل در پردهاي از ابهام قرار گرفت. اين مساله به ويژه بايد در منظرهاي انتقادي انديشههاي شريعتي مورد نظر قرار گيرد.
اميد است حال كه جامعه ما بيش از پيش به انديشيدن و كندوكاو در نگاهي منصفانه در نقد آرا و عقايد انديشمندان نياز دارد، حرفهاي ناگفته خود را با شهامتتر گفته و بيجهت از خدمتگذاران به تفكر ايراني اسلامي انتقام نكشيم.