چراغ اول اين چلچراغ روشن شده
هما روستا
آنجا كه پاي حرمت هنرمندان به ميان ميآيد، هميشه حرف از زندگي سخت و صبوري در طي ساليان كاري است. هنرمندان تئاتر ايران، در تمام سالهايي كه خاك صحنه ميخورند و هنر نمايش را زنده نگه ميدارند، بدون هيچ چشمداشتي و فقط براي رسالت هنري خويش ميجنگند. اما رسم زمانه، گاهي بازيهاي بدي دارد و هركس را بسته به شرايط خود، با مشكلاتي دست به گريبان ميكند. مشكلاتي كه گاهي آسان از راه برداشته و گاهي به قيمت جان تمام ميشوند. بيماري هنرمندان، سختترين شرايط زندگي را براي آنها رقم ميزند. براي آنهايي كه ميدانيم با شرايط مالي هنر نمايش در ايران، نه اندوخته آنچناني دارند و نه امكاني مثل بيمههاي قرص و محكم درماني. هنرمند بيمار، در بستر بيماري تواني براي كار و كسب درآمد هم ندارد و آنچنان كه ديدهايم و ميبينيم، تنها راه چاره تحمل بيماري است. در اين دوران بيماري اتفاقات ناخوشايند ديگري هم رخ ميدهد، اتفاقهايي كه گاهي به بهانه كمك شأنيت هنرمند را زير سوال ميبرد و گاهي هم به بهانه خودبزرگبيني، هنرمند را دستمايه ملاقات و لبخندهاي مصنوعي مقابل دوربين ميكند. اما اگر به درستي و براساس واقعيت به زندگي هنرمند بيمار نگاه كنيم، ميبينيم كه سختيها، دوبرابر آن چيزي است كه روايت ميشود و راههاي كمك و همراهي، خيلي كم و كوتاه. براي همين است كه براي كمك به هنرمندان بيمار، آستين بالا زدهايم و ميخواهيم راه سختي را برويم كه با كمك مردم و مديران دلسوزي كه هنوز حمايت از هنرمندان را وظيفه خود ميدانند و نه لطف، آسانتر طي ميشود. چراغ اول اين خانه با نمايشنامهخواني «آنا كارنينا» شروع شد. چراغي كه از پيشبيني ما و انتظاراتمان، بسيار پرنورتر و روشنتر بود. چراغي كه حالا حالاها بايد روشن بماند تا بتوانيم براي هنرمندان بيمار، آنهايي كه گرفتار درد ناعلاج سرطان هستند، دنيايي از همراهي و راحتي خيال را به همراه بياورد. چراغي كه چلچراغ شدنش، زماني است كه هر هنرمند بيمار، دغدغه هزينههاي دوا و درمان را نداشته باشد و در كنار اين آرامش خيال، نگران شأنيت و حرمت و شرافتي كه سالهاي سال براي داشتن آن تلاش كرده نباشد. اين چراغ روشن شده و ما روشنش نگه ميداريم و براي چلچراغ شدن، اميدوار به همراهي همه آنهايي است كه هنر و هنرمندان تئاتر ايران را دوست دارند.