• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3591 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۴ مرداد

آن دو به چه مى انديشند؟

ساعد نيك‌ذات عكاس

 


آنچه درباره سعدى و حافظ مرا شگفت زده مى كند، شيوه كلام نيست، بلكه جوهره واژه‌هاست.
در قرن هفتم و هشتم، آنان چگونه بر فلسفه حيات اشراف داشته‌اند؟
سعدى مرد سفر بود و اهل شعر و ادب. از ايران تا بغداد، آفريقا و يونان رادر نورديده و آنچه را ديده، شنيده و تجربه كرده بود، با ذات ادبى‌اش، به گونه اى بيان مى‌كند كه سده‌ها مى گذرد ولى هنوز شنيدنى وخواندني است و بوستان و گلستانى است كه در هر دوره سن آدمى، گلى از شناخت و معرفت در روح انسان مي‌شكفد.
و حافظ كه واژه‌هايش همزمان در هر قشرى معناى متغير و متضادى دارد، به مانند (عشق، دوست، يار، جنون، فراق، شراب، زلف يار، حقيقت. .)
واژه هايى كه بار غزل حافظ را به دوش مى كشند، معمولا عارفانه و عاشقانه، سرشار از رندى و ايهام بامضامين و معانى نو هستند و به همين خاطر است كه غزل‌هايش را همگان نجوا مى كنند و در همه دوران قابل تاويل و تفسيرند. هم در ظاهر واژه‌ها و هم در مفهوم آنها.
اما اين دو نفر در عكس، عباس و رضا. كدام يك سعدى است و كدام حافظ؟
نخستين عكاسى كه پنجره ديدش، پنجره ذهنم را گشود، سباستين سالگادو برزيلى بود. عكس‌هايش جهانى از معنا داشت. عكاسى ثبت واقعيت ظاهر مى‌كند، اما براى نشان دادن حقيقت پس واقعيت، جداى از دانش فنى و به قول سهراب سپهرى جور ديگر بايد ديد. عكس‌هاى سالگادو به من اين اجازه را مى داد، كه در موردموضوع عكاسى شده‌اش عميق بينديشم. پس از او نصرالله كسراييان كه نور را براى من معنا بخشيد وكاوه گلستان كه ادبياتش درباره عكس مرا مجذوب نگاهش ساخت.
و رضا دقتى،‌زاده تبريز به سال ١٣٣٣كه نگاهش انسانى و جهان شمول بود.
عكس‌هاى رضا در مورد انقلاب ١٣٥٧ ايران و شرايط رهبرى احمد شاه مسعود در افغانستان را ديده بودم و براى نخستين‌بار در پاريس هنگام نمايشگاه عكاسان ايران با عنوان نگاه ايرانى يك انقلاب عكاسى كه درموزه الكترا پاريس، به همت ميشكت كريفا و سيف‌الله صمديان برگزار شد، از نزديك و در دفتر كارش بااو آشنا شدم.
او نيز به مانند سعدى در سفر بود، كاشفى با نگاه عميق و انسانى و نه براى نام و نشان، چون شهرت بسيار زود سيراب مى شود و انگيزه‌ها را مى‌كاهد. براى او كه همچنان در جهان در جست‌وجوست، انگيزه اى والاتر از شهرت بايد جست.
چنانكه هنگام دريافت جايزه« السى » كه در ميان عكاسان به اسكار عكاسى شهرت دارد، مى‌گويد: ما صداى كسانى هستيم كه بى صدايند، ما اينجا هستيم تا جهان چشمانش را به روى دردها و جنگ‌ها نبندد.
و در اين راستابا اجراى پروژه پرتره كودكان گم شده در سال ١٩٩٥ در كنگو آفريقا، باعث مى شود از مجموع 15 هزار كودك گمشده، 10هزار نفر خانواده‌هاي‌شان را بيابند واين چيزى فرا‌تر از تكنيك و شهرت است.
و در افغانستان كه جنگ ديگر جزيى از تاريخ و زندگى هميشگى‌اش شده، پس از خروج و عقب‌نشينى اتحادجماهير شوروى كمونيستى، بنياد آينه را بنيان مى‌گذارد كه در زمينه هنر و به ويژه عكاسى نسبت به آموزش كودكان و جوانان افغان اهتمام مى‌ورزد.
يادم مى‌آيد براى نخستين‌بار كه احساس كردم اين شخص و شخصيت برايم آشناست، با خود زمزمه كردم: رضا چقدر شبيه سعدى است.
بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضو‌ها را نماند قرار
و اما عباس كيارستمى،‌زاده تهران به سال ١٣١٩به مانند حافظ، با روح و روانش در جست‌وجوى معناى جهان بود.
آرام و متين، محاسبه‌كننده بار معنايى واژه‌هايش به هنگام گفت‌وگو و سخنورى. نوع نگاهش به هستى به حافظ مى ماند، اما شيوه بيانش، ساده بود ودر عين سادگى سرشار از ايهام و نوآورى.
شايد به همين دليل غزليات حافظ را به زبان روز مفهوم نويسى كرد و موجوديتى به روز و تازه از اشعار حافظ ارايه كرد، تا بگويد در زمان پر شتاب كنونى ايجاز كار‌كرد قوى ترى دارد و شايد پيرو نظريه معروف آيزنشتاين، فيلمساز شهير شوروى در كتاب مفهوم فيلم، در باب تدوين، كه مى گويد، جزء نشانه كل است.
عباس غزل حافظ را اين‌گونه بيان مى‌كند:
چه نقش‌ها
كه برانگيختيم و
سودنداشت
عبور از مسير نازك، ظريف و حساس ميان بيان مفهوم به سادگى و ساده‌انديشى، كار بسيار دشواري است. سادگى آثارش از سرپختگى بود. تداوم و اسرار بر روش بيانى‌اش و تاثيرگذاشتن بر عادت ديدارى مردم به سينما، شكيبايى مى طلبيد. اما از او فيلمسازى يكدانه و دردانه در سطح جهان ساخت.
عباس نيز به مانند رضا شاهد انقلاب ١٣٥٧ ايران بود. او عمل انقلاب را داراى خواسته هاى مردم با‌انگيزه‌هاى مشروع مى‌دانست، اما تابع احساس كه باعث زير پا گذاشتن نظم و قانون مى شود و از سياست دورى مى‌جست چون از ديد او فيلم‌هاى سياسى ارزشى به هنر نمى‌بخشند بلكه باعث تنزل آن مى‌شوند و ماندگارى ندارند.
با اينكه فيلم‌هايش به ظاهر ساده و روان بودند، اما در ذات به پيچيدگى غزليات حافظ بود و سرشار ازرندى و كنايه.
او ايران را اقامتگاه دايمى خود مى دانست و وفادار به فرهنگ و مردمش. به همين دليل حاضر نشد، در فيلم‌هاى خود، صحنه هايى از روابط خانوادگى در درون خانه را نشان دهد كه فرهنگ راستين خانواده و پوششى ايرانى را مخدوش كند. شايد به همين دليل برخى دغدغه‌ها و داستان‌هايش را در آن‌سوى مرز به فيلم در آورد، كه هم غزل‌هاى تصويريش را بگويد و هم رها از مميزى هاى گاها شرعى و گاه سليقه اى در سينماى ايران، به آرامى و بدون بهانه دادن به بهانه‌جويان، مردم جهان را به تماشا دعوت كند و از اين پاسخ بسيار رندانه وآگاهانه در برابر پرسش دانشجويى كه او را به چالش تغيير نوع نگاه برابر شرايط جديد اجتماعى پس ازانقلاب دعوت مى كند، مى توان عمق نگاه او را بهتر شناخت.
عباس مى گويد: من از جنس درختم. درخت‌ها برابر چرخه طبيعت تغيير مى‌كنند نه با دگرگوني‌هاى اجتماعى. و به همين خاطر است كه در گفت‌وگويى مى گويد:
اگر درختى را كه ريشه در خاك دارد از جايى به جاى ديگرى ببرند، آن درخت ديگر ميوه درست و خوبى نمى‌دهد، اين قانون طبيعت است و من هم اگر ايران رارها كرده بودم به مانند اين درخت مى شدم.
و به بيان خودش تصميم به ماندن در ايران را مهم‌ترين تصميمش براى زندگى حرفه اى خود مى داند و قدردان ايران و مليتش كه توانايى او را دو چندان كرده است.
اما وجه اشتراك سعدى، حافظ، رضا و عباس
همه ايرانى، همه هنرمند، همه جهان شمول، همه انسان دوست، همه عاشق و همه ماندگار در تاريخ فرهنگ، ادب و هنر ايران و جهان.
و وجه تمايز و اشتراك رضا و عباس.
رضا ايران را ترك مى كند و به مسافرى جهانى تبديل مى شود و عباس با ماندن در ايران جهانى مى‌شود و هردو در پى معنا و شناخت جهان با ذهن آزاد انديش و اما براى دومين نقطه اشتراك‌شان بايد تلنگرى به خويش بزنيم، زيرا ما مباهات پرورى را فراموش كرده‌ايم، ما مباهات پرورى رادر پشت لايه‌هاى سياست، حسادت و خود محورى به فراموشى سپرده‌ايم. ستودن‌ها و نشان‌هايى كه بايد به پاس سال‌ها تلاش بى درنگ و نگاه انسان‌دوستانه‌شان، نسبت به جهان هستى و گرداندن صورت‌هاي‌مان و هم نگاه شدن با آن دو به سوى زيبايى، صلح و آرامش و توجه دادن به اينكه زندگى زيباست، ازجانب ما، مردم اين ديار پيشكش آنان مى شد، از سوى ديگران و آنسوى مرز كهن ايران زمين به سينه هاشان نقش بست و دوباره آنان خود راكاشف وارثان فرهنگ اين ديار دانستند. اما اين دو، هركجاى جهان كه باشند و چه نباشند، به مانند سعدى وحافظ هميشه ريشه در اين خاك دارند و پرسشى كه براى يافتن پاسخ درست به آن ذهن مرا آزرده مى كند اين است كه، در دوره كنونى كه جريان فرهنگ و هنر به خاطر شرايط حاكم بر آن، از تاثير امواج تا افراد، كم فروغ و سطحى ديده مى شود، جوانان امروز ايران در آينده به چه كسانى مباهات خواهند كرد؟
اين عكس را در دفتر كار رضا دقتى هنگام برگزارى نمايشگاه نگاه ايرانى يك انقلاب عكاسى به سال ٢٠٠١ميلادى در پاريس گرفتم. از رابطه شان دريافتم وجه اشتراك‌شان زياد است. زبان بدن در اين عكس مرا ياد نگار‌گرى‌هاى ايرانى مى‌اندازد كه حكيمان و خرقه‌پوشان از سر حيرت انگشت به دهان مى‌گرفتند و در آنى از زمان در جهان ذهن و روان غرق مى شدند.
به راستى عباس و رضا به چه مى انديشند؟

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون