• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3591 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۴ مرداد

آرايشگر

نويد حميدي

 

از دوران مدرسه ابتدايي‌ام سال‌ها گذشته. بيش از 10 سال؛ آن روزها كه همراه با مادرم براي كوتاه كردن موهايم به سلماني محل مي‌رفتم تا آقاي خوش‌دست من را روي نيمكت چوبي بنشاند و راحت بتواند موهاي من را كوتاه كند. كلي ذوق و شوق داشتم وقتي مي‌فهميدم قرار است روي آن نيمكت چوبي بنشينم و قد بلندتر شوم. آن زمان نه صندلي برقي بود و نه قد بلند بودم مثل امروز. نيمكت چوبي گول زننده بود و راضي‌ام مي‌كرد براي اصلاح سر.
اوايل كار، همه جوره بدرفتاري مي‌كردم و آقاي خوش‌‌دست با شكلات و آبنبات و جملات مثبت و خوب، سعي مي‌كرد راضي‌ام كند و حريف من شود.
روي صندلي مي‌نشستم و با گريه و ناراحتي موهايم را كوتاه مي‌كرد و داستان زندگي خودش را تعريف تا آرامم كند و سرگرم حرف‌هايش شوم. روزهاي اول، از آقاي خوش‌دست متنفر بودم و همه جوره از او بدم مي‌آمد و فقط در آينه به كوپه‌كوپه موهايي كه روي زمين مي‌افتاد نگاه مي‌كردم و عصباني‌تر مي‌شدم. بعد از چند بار همه‌چيز برگشت و آرام‌تر شدم. من بزرگ‌تر مي‌شدم و آقاي خوش‌دست پيرتر و خميده‌تر.
روزهاي آخر كه در حال اسباب‌كشي بوديم سعيد پسرش را ديدم. همين. آن زمان نه موبايل بود، نه فيس‌بوك و واتس آپ!
حالا اما صندلي‌هاي برقي با انواع و اقسام مدل در بازار موجود است، از چيني تا مدل آلماني و ژاپني. قد من هم نسبت به آن دوران بسيار بلند شده، حتي با وجود صندلي برقي! اما ديگر خبري از آقاي خوش‌دست نيست. آن دوران از روي سادگي گمان مي‌كردم خوش‌دست يعني كسي كه دست خوبي دارد و خوشگل و زيبا است! حالا آن مغازه خيابان جمال‌زاده به آپارتماني چندطبقه تبديل شده و فقط از آن مغازه پلاكش باقي مانده. همان پلاك هم يكي دو سال قبل تغيير كرد و از ٤٣ شد ١٥٥. آقاي خوش‌دست هم نمي‌دانم كجاست. خودش را بازنشست كرده؟ از ايران رفته؟ يا از اين دنيا رفته؟ مورد آخر شايد نزديك‌تر به واقعيت باشد. آن زمان هم سن و سالش زياد بود و دور موهايش كاملا سفيد شده بود. با پسر آخرش سعيد همكلاس بودم و از اين جا بود كه با پدرش آشنا شدم و مشتري دايم مغازه شدم!
خبري از سعيد ندارم و تنها مي‌توانم براي دقايقي به اين ساختمان نوساز نگاه كنم و تخيل كنم كه همان مغازه با سر در چوبي و قهوه‌اي رنگ است كه هميشه از باز كردن در و صداي غژغژ لولاي آن ترس داشتم. حالا مي‌توانم پياده رو كنار مغازه را بدون گريه طي كنم. حالا همه‌چيز عوض شده، حتي من.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون