عكسنوشت
روزبه علمداري: در گرمترين ساعات مرداد ماه وقتي به موزه ملي ايران رفتيم، تك و توك بازديدكنندگاني به چشم ميخوردند كه بيشترشان توريستهاي خارجي بودند. طبيعي بود كه شكسته شدن خلوت و سكوت موزه، به همراه صداي شاتر دوربينها توجه آنها را جلب كند. اوايل بازديد بود كه يك بانوي تنها-احتمالا اروپايي- را ديدم كه با كنجكاوي در حال نگاه كردن به جمع تازه وارد ماست. گوشي موبايل در دستش بود اما رودربايستي نميگذاشت عكس بگيرد. به انگليسي پرسيد كه ميتوانم عكس بگيرم؟ وقتي پاسخ مثبت دادم بيدرنگ شروع به عكاسي كرد و لبخند رضايت بر لبش جاري شد...
وقتي بازديد از موزه ايران باستان تمام شد و به موزه دوره اسلامي رفتيم، در بدو ورود با يك گروه توريست آلماني مواجه شديم؛ آنان از طريق مترجم، حاج حسن آقا را شناختند و تقاضاي عكس يادگاري كردند. در همان حين عكس گرفتن خوش و بشهاي رايج مثل «از ديدنتان خوشحال شديم» و «اميدوارم اقامت خوشي در ايران داشته باشيد» رد و بدل شد. وقتي عكاسهاي ايراني عكس را انداختند و آلمانيها ميخواستند خداحافظي كنند حاج حسن آقا پرسيد كه «پس دوربين خودتان كجاست؟» و آنها كه با اين سوال، تازه يادشان افتاد عكسهايشان را احتمالا هيچگاه نخواهند ديد، دسته جمعي خنديدند و در چشم بر هم زدني دوربين شان را كه ظاهرا استفاده از آن در موزه ممنوع بود بيرون آوردند و عكس يادگاري را براي «خودشان» گرفتند.