• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3596 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۰ مرداد

آيا هنر بايد جاودانه باشد؟

بهار سرلك

 

 هر هفته در بخش «بوك‌اندز» روزنامه نيويورك‌تايمز سوالي درباره دنياي كتاب و ادبيات از دو نويسنده و منتقد پرسيده مي‌شود. اين هفته آدام كي‌رش و جيمز پاركر درباره اينكه هنر بايد جاودانه باشد، بحث كرده‌اند.
آدام كي‌رش
آدام كي‌رش، شاعر و منتقد ادبي امريكايي است كه هم‌اكنون مقاله‌نويس مجله «تبلت» است. دو كتاب شعر و چندين كتاب داستان نوشته كه آخرين آنها «اهميت تريلينگ» درباره يكي از برجسته‌ترين منتقدان ادبي بود. كي‌رش سال 2010 جايزه «نقد راجر شاتوك» را دريافت كرد.
اوايل عصر رنسانس، نويسنده‌اي كه آرزوي جاودانگي نامش را داشت مي‌دانست بهترين كار، نوشتن به زبان لاتين است. چرا كه روشنفكران انسان‌گرايي در اين عصر به سبك لاتين نويسندگاني مانند سيسرو  و  ويرجيل، علاقه‌مند بودند؛ چرا نبايد خوانندگان سال 3000 به خواندن و نوشتن همين زبان كلاسيك مشغول شوند؟ زبان لاتين جاودانه است، به نوعي كه زبان‌هايي مانند ايتاليايي و فرانسوي نمي‌توانند به اين ديرپايي دست يابند. براساس همين منطق، پوليزيانو اثر «Manto» را به لاتين نوشت، پترارك نيز همين كار را با حماسه «آفريقا» كرد. البته امروز اين آثار را فقط چند متخصص ادبيات نئولاتين به خوبي مي‌شناسند. ترانه‌هاي ايتاليايي پترارك از جمله غزل‌هايي براي معشوقه‌اش لارا، به همراه آثار زبان‌هاي بومي دانته و رابله، سروانتس و مونتني بر روي مسير ادبيات اروپا تاثيرگذارند.
سرنوشت نويسندگان نئولاتين، نويسندگاني كه زمان آنها را شكست داد چرا كه مستقيما ابديت و جاودانگي را نشانه گرفته بودند، درسي به ما مي‌دهد كه نويسندگان مدرن ‌بايد بارها و بارها آن را مرور كنند. زماني كه وردزورث ابتداي قرن نوزدهم، سبك نوشتار مصنوعي اشعار انگليسي را دست انداخت و جسورانه درباره اشكال حقيقي زندگي آن زمان نوشت - مانند سربازهايي كه از حالت بسيج درآمده‌اند، ولگردها، بچه‌هاي كودن - مورد حمله منتقدان قرار گرفت. مطمئنا آنها ادعا مي‌كردند شعر قلمرويي ديرپا است كه نوشتار و موضوع آن بايد متعالي و عموميت‌ داشته باشد. چطور حكايت‌هاي محض وردزورث در «ترانه‌هاي غنايي» مي‌تواند شعر نام بگيرد؟ دوباره و پس از گذشت صد سال يا بيشتر، خواننده‌هاي غافلگير شده به «سرزمين هرز» اثر
 تي. ‌اس. اليوت به دليل وجود موضوعاتي از زندگي معاصر مانند بوق‌ اتومبيل‌ها و غزل‌هاي سالن‌هاي موسيقي، اعتراض مي‌كنند. و اين با وجودي است كه اين روزها همين شاعران كلاسيك خوانده مي‌شوند در حالي كه رقيبان شعري اين شاعران كه تابع قراردادها بودند، فراموش شده‌اند. ايده‌ اي برخلاف عقيده رايج ابدي شدن اثر وجود دارد و آن اين ايده است كه بومي بودن اثر مسيري باشكوه به سوي جهان طي مي‌كند. اگر هدف هنر صحبت با قشرهاي گوناگون در مرزهاي زماني و مكاني متفاوت است بنابراين از نظر هنرمند منطقي است كه با ويژگي مشترك تجربيات بشري يعني تجربياتي كه براي همه يكسان است و همه جا ديده مي‌شود، سروكار داشته باشد. سال‌هاي سال معيار هنر طبيعت بود. هومر، ويرجيل و ميلتون همگي استعاره‌هايي استفاده مي‌كردند كه در آن جمعيتي از مردان (يا در مورد ميلتون فرشتگان در حال سقوط) را با گروه زنبوران آشفته، مقايسه كرده‌اند چرا كه نحوه فعاليت زنبور هرگز تغيير نمي‌كند.
اما در جهان مدرن ما به شكلي با طبيعت بيگانه شده‌ايم كه نسل‌هاي پيشين هرگز تصورش را نمي‌كردند؛ چند نفر از ساكنان شهر كندوي عسل را با چشم‌هاي خود ديده‌اند؟ (يكي از بهترين مقياس‌هايي كه از طريق آن مي‌توان خط سير خود را ببينيم اين است كه اگر در مرورگر گوگل واژه‌هاي «هومر» و «زنبورعسل» را جست‌وجو كنيد اولين صفحه نقل‌قول‌هايي از حماسه «ايلياد» نيست بلكه تصاويري از هومر سيمپسون است كه زنبورها به او حمله كرده‌اند.)
تغييرپذيري زندگي بيروني - نوع رفتارها، اخلاقيات و تكنولوژي دهه به دهه تغيير كرده است - به اين معني كه اين روزها نويسندگان حتي بيش از پيش بايد به وحدت زندگي دروني خود اعتماد داشته باشند. نوع لباس پوشيدن، رفتارها و حتي فكر كردن ما ممكن است تغيير كند اما نه آن تغييري كه نسل‌ها نتوانند يكديگر را بشناسند. در مجموع، شايد لحظات ما به‌شدت تحت تاثير تمايزها و تقسيم‌بندي‌ها است_ بين گذشته و حال، اما همچنين بين طبقات اجتماعي، نژادها و جنسيت‌ها نيز اين تمايزها و تقسيم‌بندي‌ها وجود دارد.
 البته فرد را نمي‌توان در جست‌وجوي جهان متوقف كرد، در اين راه نئوكلاسيسمي باير يا انسان‌گرايي پوچ قرار دارد. اما تداوم اين فرضيه كه ادبيات يعني تفاوت‌هاي ما، هر چند تفاوت‌هاي بنيادي، منحصر نيستند؛ هر انساني ظرفيت همه گونه تجربيات انساني را دارد. اين موضوع ايده‌آل نيست اما واقعيتي تجربي است كه در هر زمان خواننده قرن بيست‌ويكمي احساس كند شكسپير احساس او را درك كرده، مهر تاييدي روي آن مي‌خورد.
جيمز پاركر
جيمز پاركر، دبير مجله «آتلانتيك» است و براي مجله  «Slate»، روزنامه «بوستون گلوب» و مجله «آرتور» مي‌نويسد. او در حال حاضر براي روزنامه «بوستون فونيكس» مي‌نويسد و در سال 2008 نيز جايزه «ديمز تيلور» را براي نقد موسيقي از انجمن امريكايي آهنگسازان، پديدآوران و ناشران دريافت كرد.  با طرح اين سوال به يكي از بزرگ‌ترين پارادوكس‌هاي ادبي نزديك شده‌ايم، نه؟ يكي از عظيم‌ترين راز و رمزهاي ادبي كه يعني اگر هدف از نوشتن جاودانگي اثر است، آگاهانه خود را در قلمروي از ما بهتران جاي داده‌ايد، قلمروي حقيقت‌هاي درخشان و نمادهاي پايدار و... در اين وضعيت براساس قانوني نانوشته شما ياوه خلق مي‌كنيد.
 راه مي‌افتيد و پيش‌ مي‌رويد و هرگز يك جا مستقر نمي‌شويد. از سوي ديگر اگر بدون قيدوشرط روي موضوع مشخصي تمركز كنيد و به دستاوردهاي عالي اثر فكر نكنيد ناگريز رمان شما طرحي خوانا از مفاهيمي انساني خواهد شد. شايد بخواهيد مدتي را در اين مكان بگذرانيد؛ به عبارتي ديگر ساندويچي بخوريد و شاهد مرگ و مير باشيد. يا با محدوديت، زوال، لحظات گذرا و گريزناپذير روبه‌رو شويد. بگذاريد به تيك‌تاك ساعت گوش دهيم. ويليام بليك مي‌گويد: «ويراني‌هاي زمان، كاخ‌هايي در ابديت مي‌سازد.»
علاوه بر اين، همه ما مي‌دانيم تنها دو پيرنگ حقيقي در ادبيات داستاني وجود دارد؛ در واقع دو پيرنگ «كلاسيك» كه پيرنگ‌هاي ديگر از روي آنها شكل گرفته‌اند. فكر مي‌كنم تولستوي به اين نكته اشاره كرده بود اما. . . نكته اصلي اين است كه تجربه ما، در ذات خود، بارها و بارها با الگوهاي معين و جهاني همخواني مي‌كند.
اما من كه باشم كه بخواهم براي جاودانه شدن اثر نظر بدهم؟ هنر من فاسدنشدني نيست؛ من روزنامه‌نگارم، روزنامه‌نگاري همان موتور بيچاره‌ كه براي زمان حال كار مي‌كند. جاودانگي اثر: اين واژه را مي‌توان دوپهلو به كار برد. من دوام را ترجيح مي‌دهم. آثاري كه مي‌مانند، آثاري كه پايا هستند. چيزهايي كه مي‌توان استفاده كرد. مانند فيليپ لاركين كه مي‌گويد: «انسان بدبختي را به انساني ديگر مي‌دهد.» يا ديويد بايرن كه مي‌گويد: «و ممكن است به خودتان بگوييد، اين خانه زيباي من نيست! و ممكن است به خودتان بگوييد او همسر زيباي من نيست!» در بريتانيا دهه 1980 شركت بيمه‌اي به نام اتحاديه تبليغات، كمپين آگهي را اداره مي‌كرد كه شعارش اين بود: «يك بحران را بدل به نمايش نمي‌كنيم.»
نبوغ بهتر از جاودانگي است. اين جمله در ذهن من جاي گرفت و حالا وقتم را با ماركوس آئورليوس، مارك تواين، جورج كوستانزا، كساني كه هسته اصلي و دانايي كلاسيك‌ها را در آثار خود گرد آورده‌اند، مي‌گذرانم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون