تاريخچه ويديو و فيلمهاي داود رشيدي
سيد محمدعلي ابطحي
خدا رحمت كند داود رشيدي را. خيليهاتان يادتان نيست. براي ديدن فيلم مجاز و غيرمجاز نوارهاي ويديويي بزرگي بود كه اول كوچكتر بود و بعد براي اينكه كيفيت بهتري پيدا كند بزرگتر شد. زمان قاجار و پهلوي نه ها؛ همين ۲۵ سال پيش. كوچكها بتاماكس نام داشت و بزرگترها وياچاس. اولهايي كه اين دستگاهها از بتاماكس در حال تبديل به وي اچ اس بود آنهايي كه دستگاههاشان را تغيير داده بودند كلي پز ميدادند كه كيفيت فيلم ديدن ما با شما فرق ميكند. اون موقع اساسا دستگاه ويديو ممنوع بود؛ فيلمهاي ويديو هم قاچاق. نه كه فكر كنيد فيلمهاي خارجي و پورن و سياسي و خلاصه غيرمجازها ممنوع باشد. نه. اساسا كل ويديو ممنوع بود. حتي براي ديدن فيلمهاي سينمايي ايراني كه روي پرده رفته بود و اكرانش هم تمام شده بود. آقاي بزرگواري به نام انوار كه خيلي به گردن سينماي پس از انقلاب حق دارد معاون سينمايي وزارت ارشاد بود كه همين آقاي خاتمي خودمان هم وزير ارشاد بود. براي سينما و زندهشدنش در دوراني كه سينما خيلي اخ بود. هنرپيشهها تارومار بودند. انقلابيها سينما بلد نبودند. جنگ بود. خيلي از سينماها در ايام انقلاب خراب شده بود. در چنين شرايطي آقايان فخرالدين انوار و سيدمحمد بهشتي در راس گروهي بودند كه ميخواستند سينما را احيا كنند.
آقاي انوار استدلال ميكرد كه سينما نياز به تقويت دارد. اگر صنعت ويديو از قدغني در بيايد مردم پول به سينما نميدهند. سينماي ما ازپا خواهد افتاد. استدلالي بود فرهنگي كه فرهنگيان ديگري هم با آن مخالف بودند. شايد زيادي بخشينگر بود. مهم اين بود كه در آن دوره مديران فكر ميكردند هر كاري ميخواهند ميتوانند انجام دهند. نه ماهواره بود و نه اينترنت. در غياب اين دو همهچيز دست مديران بود. مهمتر از همه سي دي و فلش هم نبود. قاچاقها به صورت گنده جابهجا ميشد. مثلا يك ساقي فيلم حداكثر ميتوانست پشت موتورش كارتوني درست كند كه ۴۰ يا ۵۰ تا نوار وي اچ اس جا بگيرد. خود دستگاهها هم فروشش ممنوع بود. اصلا از موضوع خيلي دور شديم. خلاصه اينكه در دوران قاچاق بودن ويديو ما معاونين وزارت ارشاد ويديو داشتيم و حداكثر كار خلافمان اين بود كه فيلمهايي كه روي پرده سينما نمايش داده بودند را با پارتيبازي از معاونت سينمايي ميگرفتيم و در خانه نگاه ميكرديم. اين مصادف شده بود با تولد نخستين دخترم، فائزه. يكي از كارهاي قشنگ كيومرث پوراحمد در آن سالها فيلم بيبيچلچله بود. فيلمي عاطفي و موسيقي فوقالعاده. بازيگر اصلياش داود رشيدي. جواد آقا تكيه كلامش بود. هروقت ميخواستيم فائزه چيزي بخورد يا آرام باشد، فيلم جوادآقا رو نشونش ميداديم. بعدها كلي فيلم از داود رشيدي ديدم. كلي تئاترهايش را رفتم. اما نوستالژي جواد آقاي بيبي چلچله در خانه ما ماند. هفته گذشته، صبح زود وقتي هنوز چشمها باز نشده و ديد چشمها كامل نشده بود، طبق معمول زير متكا دست بردم تا قبل از كش آمدن و بلند شدن از روي تخت و وضو و نماز، موبايلم را نگاه كنم. نخستين خبر كانالهاي مختلف تلگرامي خبر از پرواز داود رشيدي ميداد. خبر تلخي بود. بيشتر از هر چيزي حرمت و شخصيت اين چهرههاي قديمي مطرح بود؛ پنج نفر هنرپيشههاي قديمي كه همهشان سمبل انديشگي و شخصيت بودند. عظمتي خيلي فراتر از عمل كردن بيني براي هنرپيشگيشان داشتند. يك نوع مربيهاي طولانيمدت براي مردم ايران شناخته ميشدند. حالا يكيشان پرواز كرده بود و اميدواريم چهار نفر باقيمانده عمر طولاني داشته باشند. سر نماز كلي دعا كردم براي تعالي روح داودخان رشيدي. در سال٨٩ تئاتر آقاي اشميت كيه را رفتم. بزرگوارانه بعد از پايان تئاتر از رفتنم به تئاتر جلو تماشاچيان ياد كرد.
توي گروه خانوادگيمان نوشتم جوادآقاى بىبى چلچله را يادتان هست، همان كه دخترمان در دو سالگي حرفهايش را حفظ بود، رفت. از يك جهت ديگر هم براي همنسلان دخترهاي من خاطرهانگيز بود. داستان ماندگار زيزي گولو كه ليلى رشيدي مادر زيزيگولو بود. اين سريال هم از سريالهاي ماندگار تلويزيون ايران بود. داود، پدر ليلى رشيدي هم بود. ليلى هم يك جورايي اصلا جزو صاحبخانههاي اصلاحات است. ارتباطشان و علاقهشان به رييس هميشه من، آقاي خاتمي خيلي زياد بود. حالا داود رشيدي رفت پيش خدا. همه برايش دعا كرديم. داود رشيدي از آخرينهاي نسل هنرپيشگان اهل سواد و انديشه و درد بود. به روحش درود ميفرستيم. حالا خوش به حال همهتون كه وي اچ اس نميبينيد و با يك كليك به همهچيز دست مييابيد. همانجور كه شما به سختي و تعجب از ممنوعيت ويديو در 20 سال پيش الان ميشنويد، خيلي كمتر از 20 سال آينده، همه تعجب ميكنيم كه بگوييم ماهواره ممنوع بوده است.