گفتوگو با اميرعلي محبينژاد به بهانه آلبوم بيهوا
دمار از روزگار ما درآورده اميد
اميرحسين ناظم زاده
اميرعلي محبي نژاد در ارديبهشت 1360 در تهران متولد شد. از دانشگاه هنر تهران در رشته عكاسي فارغالتحصيل شده و در كنار موسيقي به عكاسي و ساخت ويديو نيز اشتغال دارد. «بيهوا» نخستين آلبوم رسمي اوست كه اسفند نود و چهار منتشر شد. با شنيدن اين مجموعه درخواهيد يافت كه شالوده فكري و سليقه موسيقي او بر پايه ريتم، تكرار و چيدمان لايههاي متعدد شكل گرفته است. هركدام از اين لايهها به خودي خود مانند قطعهاي از يك پازل هستند. هنگامي كه اين قطعات به شكل يك مجموعه در هم تنيده ميشوند اثري كامل ميشود و شنونده يك محصول واحد و يكپارچه را ميشنود. فضاي موسيقي او موجز و خلوت بوده كه اين ويژگي نيز اين امكان را فراهم ميآورد تا تمامي اصوات به درستي شنيده شوند. كلام و مفاهيم گنجانده شده در شعر نيز براي او بسيار اهميت دارند. به عقيده او يك كلام سبك ميتواند از وزن يك موسيقي زيبا بكاهد و آن را در حد يك اثر متوسط و شايد بيكيفيت تقليل دهد. اين رابطه در حالت عكس نيز مصداق دارد.
اما آنچه بهانه مصاحبه با او شد، شنيدن قطعه بلاتكليف بود. فكر ميكنم شناخت او و موسيقياش از آن دسته اتفاقاتي است كه حال آدم را خوب ميكند. شايد خالص بودنش، شايد تفكرش يا شايد «بيهوا»يش كه تماما خود اوست، در اين بازار شلوغ موسيقي همان چيزي است كه نابش ميكند. نهايتا به سراغش رفتم تا بپرسم كجاي كار اين جهان بر ميل ما شد؟ كجاي آن با آرزوي ما جور است؟
نام اميرعلي محبينژاد با اين آلبوم در عرصه رسمي موسيقي ايران شنيده شد اما فكر ميكنم «بيهوا» گواه اين باشد كه به تازگي وارد عرصه موسيقي نشدهاي؟ كمي درباره پيشينه فعاليتهايت بگو.
15 سال است كه به صورت جدي درگير موسيقي هستم. در طول اين سالها با 4 گروه متفاوت همكاري كردم. اكثر موزيكهايي كه در اين مدت ساخته شد در ژانر آلترناتيو راك و با كلام انگليسي بود. متاسفانه با وجود تلاشهاي بسيار و ساخته شدن قطعات متعدد، هيچوقت رسما به انتشار آلبوم منجر نشد و به دلايل متعدد اين فعاليتها ادامه پيدا نكرد.
آدمها ادامه تحصيل ميدادند، مهاجرت ميكردند، اولويتهايشان تغيير ميكرد، شايد آنقدر كه موسيقي براي من مهم بود براي ديگران مهم نبود. 4 سال پيش بود كه تصميم گرفتم با وجود اعتقاد و علاقه به كار گروهي به صورت انفرادي روي پروژه شخصي خودم كار كنم. در واقع نهايتا مجبور شدم تكي كار كنم. خيلي برايم گنگ بود كه نتيجه چه خواهد شد اما ادامه دادم و به صورت انفرادي كاري را كردم كه پيشتر ميخواستم گروهي انجام دهم.
چه چيزي آلبوم را به اين سمت و سو و سبك برد؟
غير از حوزه موسيقي، به عنوان ويديو آرتيست و ساند آرتيست هم فعاليت ميكنم و رزومهاي هم در اين حوزهها دارم. تاكنون چندين ويديو ساختهام كه در نمايشگاههاي مختلف، در جاهاي مختلف دنيا پخش شده و به فروش رفتهاند. در زمينه ساند اينستاليشن آثار من بيشتر در قالب كلاژ صدا است. به همين دليل اين فضايي كه در آلبوم ميشنويد پيشتر به صورت كاملا تجربيتر در آثار صوتي من حضور داشت. در واقع اين موسيقي پيشتر هم در فضاي ذهني من بود و زماني كه تصميم به كار كردن گرفتم از چنين فضايي بهره بردم. ژانر اين آلبوم چيدماني از چند ژانر مختلف مانند تريپهاپ، آرت راك، الكترونيكا و داون تمپو بر بستر فضايي كه پيشتر توضيح دادم، است. اگر دقيقتر به اين موسيقي گوش كنيد ردپاي امبينت و گليتچ را هم ميشنويد. از سوي ديگر مدتهاست كه عكاسي ميكنم و وقتي از من ميپرسند چگونه ميشود عكس خوب گرفت، ميگويم سعي كنيد زياد عكس ببينيد. اساسا فكر ميكنم در هر حيطهاي از هنر بهترين راه آموزش شنيدن و ديدن آثار آن حوزه است. يعني اگر ميخواهيد موسيقي خوب توليد كنيد، موسيقي خوب گوش كنيد يا اگر ميخواهيد فيلمساز خوبي شويد فيلمهاي خوب ببينيد و... از 15سالگي به صورت جدي موسيقي گوش ميدهم. براي موسيقي گوش دادن وسواس زيادي به خرج ميدهم و وقت ميگذارم. همين الان هم روزي يك ساعت و نيم تا دو ساعت موسيقي گوش ميدهم و اين روند در طول 20 سال اخير تقريبا متوقف نشده است. حالا وقتي ميخواهيد
دست به كار شويد ذهن شما كه تبديل به كتابخانه و آرشيوي از موسيقيهاي مختلف شده به كمكتان ميآيد و آنجاست كه ميتوانيد به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه از همه آنها بهره ببريد. فضاي آلبوم «بيهوا» تركيبي از همين سبكها و نواهاي گوناگون است اما به هيچ عنوان موسيقي تلفيقي نيست. اين آلبوم اثري الكتروآكوستيك است كه بين ژانرهايي كه پيشتر به آنها اشاره كردم شناور است.
سبك اين آلبوم چيست؟ فكر ميكنم با تلفيق سبكهاي مختلف باهم كمي برچسب زدن روي اثر با يك سبك، كار سختي باشد.
متاسفانه گاهي سبك اين آلبوم اشتباه عنوان شده است. اين آلبوم به هيچوجه راك يا پاپ نيست. من اساسا علاقهاي به موسيقي پاپ ندارم. از طرفي اگر بخواهيم خيلي كلي درباره آلبوم صحبت كنيم، ميتوانيم آن را زير شاخهاي از موسيقي الكترونيك در نظر بگيريم.
تا جايي كه اطلاع دارم اين آلبوم به شكل نامتعارفي ضبط شده است. كمي درباره روند توليد اين اثر بگوييد.
اين آلبوم با نرمافزار تدوين فيلم (پريمير) ساخته شده است. يعني از نرمافزارهاي رايج ساخت موسيقي در 90 درصد اين آلبوم استفاده نشده است. من با صداها به شكل فريم تصويري برخورد كردم. يعني اين صداها در نرمافزارهاي غيرتخصصي صدا چيده شدهاند. خيلي از صداها و نويزهايي كه شنيده ميشوند و حتي بسياري ملوديها، تركيبي از بريدههايي به ميزان يك يا چند فريم هستند كه در كنار هم كلاژ شدهاند. اگر بخواهم روشنتر بيان كنم، هر ثانيه تصوير يا صدا در ويديو متشكل از 25 فريم است. من براي رسيدن به يك كليك يا نويز مورد نظرم، يك فريم يعني 1/25 ثانيه از يك صدا را انتخاب كردم و بعد با دستكاري آن به نتيجهاي كه ميخواستم رسيدهام. نرمافزارهاي تخصصي صدا امكان تعيين مترونوم را دارند، يا ميزانبندي شدهاند. من اين امكانات را هم در نرمافزارم نداشتم. در اصل در ابتدا مشخص نميكردم كه با چه تمپويي ميخواهم كار كنم، پس از اتمام كار ميفهميدم تمپوي قطعهاي كه ساختهام چيست. به همين دليل است كه موزيكها تمپوهاي نامتعارف و غيرمعمول دارند. درواقع تمپوي اين كارها خيلي دلي تعيين شدهاند.
و چرا آنقدر سخت آلبوم را ضبط كردي؟
من با تمام وجود ميخواستم اين پروژه را شروع كنم، كار با اين نرمافزار را هم به خوبي بلد بودم، نميتوانستم صبر كنم تا كار با يك نرمافزار تخصصي صدا را ياد بگيرم. به همين دليل شروع كردم و وقتي كار به اتمام رسيد 9 عدد از 10 قطعه آلبوم به همين روش ساخته شده بود.
با شناختي كه از آنكيدو و موسيقياش داشتيم فكر ميكنم فضاي موسيقياش خيلي دور از فضاي كاري تو بود با اين حال اين همكاري را ميتوان تجربه موفقي دانست. چه شد كه آنكيدو دارش وارد پروژه شد؟
بعد از آماده شدن آلبوم براي ميكس و مستر، كار در رخوت عجيبي فرو رفت و حدودا يك سال معلق ماند. در ابتدا شخصي پيدا شد كه بدقولي كرد و در آخر با عذرخواهي همراهيام نكرد. بعد از آن هم تلاشهايم براي پيدا كردن افراد ديگري بينتيجه ماند تا نهايتا به پيشنهاد بابك چمن آرا با
آنكيدو دارش آشنا شدم. من چند كار از آنكيدو شنيدم و متوجه شدم به هيچوجه فضاي كاري ما شبيه هم نيست اما چون به گوش و نوازندگي آنكيدو و كيفيت كارهايش اعتماد داشتم اين اثر را به او دادم. دوستي ما هم سر اين كار شكل گرفت. اما در يك سالي كه من منتظر اتمام ميكس و مستر، كار بودم خوشبختانه دست روي دست نگذاشتم و شروع به بازبيني و به اصطلاح روتوش كارها را كردم. يك سري ملوديها را تغيير دادم، صداهايي اضافه و كم كردم و در نهايت يك ترك هم به آلبوم اضافه كردم. آخرين قطعه آلبوم به نام «سقوطهاي عالي.» تمام لاينهاي ويولنسل را با نرمافزار نوشته بودم و الحق هم صداي خوبي ميداد اما به پيشنهاد آنكيدو تمام بخشهاي ويولنسل مجددا توسط خودش نواخته شد كه در نهايت براي اينكه صداي ويولنسل پرتر شنيده شود اين بخشها زيرلاينهايي كه من با نرمافزار نوشته بودم گذاشته شد.
چه شد قطعه بلاتكليف پيش از انتشار آلبوم منتشر شد؟
تك آهنگ بلاتكليف را نزديك به يك سال پيش درست كردم كه سومين قطعه آلبوم بود. كل آلبوم هم حدودا سه سال طول كشيد تا به مرحله انتشار برسد. اما در مورد انتشار زودتر اين قطعه بايد بگويم، به پيشنهاد بابك چمنآرا، يك تك آهنگ بايد انتخاب ميشد تا مدتي پيش از انتشار كل آلبوم روانه بازار شود. در دنياي موسيقي اين كار مرسوم است و به نوعي جنبه معرفي آلبوم را دارد. براي انتشار تكآهنگ من و همسرم هر دو قطعه بلاتكليف را خيلي دوست داشتيم و از آنجا كه نظر او هميشه براي من مهم است تصميم گرفتيم آن را ابتدا منتشر كنيم.
من همه كارها را دوست دارم. شعرهايش را با تمام وجود نوشتم چون عقيده، نظرم و حرفم است و پايش ايستادم. موسيقيهايشهم سليقه من است. البته قبول دارم آلبوم ضعفها و كم و كاستي حتما دارد و اميدوارم در آينده بهتر شود اما در نهايت اين آلبوم اميرعلي محبي نژاد است. هم شعر و هم موسيقي آن چيزي است كه حاضرم از آن دفاع كنم.
من فكر ميكنم موسيقيهاي اين آلبوم خيلي به شعرهاي خودت نزديك هستند. به طور مثال در قطعه به تدريج من تصوير يك كاراكتر بيحال را ميديدم كه موسيقي هم با يك بيتي مثل صداي تپش قلب شروع ميشود و در ذهنم فضايي بيمارستاني را تصور ميكردم. با توجه به ساختار نامتعارف شعر و موسيقي اين اثر، چطور تلاش كردي تا شعر و موسيقي را همراه هم كني؟
وقتي ميخواهي اثري را منتشر كني بايد تلاش كني تا تمام عناصر و اجزاي تشكيلدهنده آن با هم چفت شوند. از آنجا كه موسيقي اين آلبوم ريشه در ديگر فرهنگها دارد، آميزش آن با كلام فارسي حساسيت بيشتري طلب ميكرد. كاري كه من انجام دادم اين بود كه زمان نگارش اشعار به ريتم موسيقي، آواي حروف، شكل اتصال و خوانش لغات توجه بسيار كردم. به همين دليل است كه در يك آهنگ چند بار ريتم، تمپو و نحوه خواندن من تغيير ميكند، براي مثال در قطعه «جنگ» ابتداي آهنگ به صورت كشيده و متصل خوانده ميشود، به شكلي كه معمولا براي موسيقيTrip hop مرسوم است، اما در بخش انتهايي، وقتي قالب موسيقي به Rap تغيير ميكند نگارش شعر و شكل خواندن من هم كاملا تغيير ميكند. قضاوت براي ميزان موفقيتم برعهده من نيست اما تمام توانم را گذاشتم كه موسيقي و كلام همراه هم شوند و
هر كدام ديگري را كامل كنند. در ترك به تدريج ما ضرباهنگي داريم كه به تدريج محو ميشود و فضاي از حال رفتن را تداعي ميكند. صدايي خشدار كه خيلي افتان و خيزان جلو ميرود كه البته دليلش هم مشخص است. وقتي شعر ما ميگويد «باز هم در حال بيحاليم چون جسمي از جان خاليم»؛ ما نميتوانيم با يك شيش و هشت آپ تمپو جسم از جان خالي را بازنمايي كنيم.
فكر ميكنم نخستين آلبوم تو در نوع خودش بسيار منحصربهفرد است و تجربهاي اينچنين در موسيقي ايران شنيده نشده است. همراهي موسيقي الكترونيك با اشعار تو كه در نوع خودش شايد كمي نامتعارف است چگونه شكل گرفت؟ چه شد كه شعرت چنين قالبي پيدا كرد؟ اشعار تو به گونهاي تلفيقي از سنت و مدرنيته است. از طرفي بسيار مكانيكي شدهاند و تلاش ميكند به قالبهاي كلاسيك هم وفادار بماند در نتيجه قراگرفتن آن در كنار موسيقي الكترونيك شايد تجربهاي جسورانه و باز هم همانطور كه پيشتر گفتم نا متعارف باشد.
همان طور كه اشاره كرديد سرايش بيشتر اشعار از قالب كلاسيك شعر فارسي تبعيت ميكند ولي همان طور كه پيشتر توضيح دادم در زمان نگارش در انتخاب لغات و چيدمان آنها بسيار دقت شده است. در زمان خواندن هم به نحوه اداي حروف وحال و هواي موسيقي بسيار توجه شده است، تا آنجا كه همان طور كه اشاره كرديد در بعضي جاها مكانيكي شده و حتي از اصل خود فاصله گرفته و به شكل Beat عمل ميكند و بخشي از بار ريتميك موسيقي را به دوش ميكشد. قالب اشعار نيز كمي نامتعارف است، به اين شكل كه از الگوي مرسوم جهان كه بر اساس Verse و Chorus شكل گرفته تبعيت نميكند. در اصل ما چند Verse يا بخش اصلي داريم كه همگي از يك ميزان اهميت برخوردارند و خبري از Chorusيا همان بخش همسرايي نيست.
چرا «بيهوا»؟
بعضي وقتها احساس ميكنم در حال خفه شدنم. مسائل شخصي، مسائل اجتماعي و مسائل بيروني. بخش عظيمي از مشكلاتم مربوط به شخص خودم نيست. براي من اين جهان، جهان خفهكنندهاي است. دو قطعه از 10 قطعه آلبوم درباره جنگ است. يكي درباره «شجاعيه»، شهري كه سه سال پيش در جنگ، صد درصد تخريب شد، اين شعر را در همان روز نوشتم. قطعه ديگر هم درباره كليت جنگ است. جنگ يكي از بزرگترين دغدغههاي زندگي من است. من به جنگ فكر ميكنم. به بودن و نبودن جنگ فكر ميكنم. اسم آلبوم از اين حقايق خفهكننده ميآيد. حتما چيزهاي خوشحالكنندهاي هم وجود دارد، ولي اين شاديها با اين ميزان حس خفگي برابري نميكنند.
كانسپت اصلي آلبومت را چه ميداني؟
استخراج كانسپت اصلي را ميگذارم به عهده كساني كه اين آلبوم را شنيدهاند. من حرفم را زدم، باقي به عهده كساني كه شنيدند.
در نهايت قصد داري اين آلبوم را اجرا كني و برنامهريزي براي فعاليتهاي آيندهات چگونه است؟
مطمئنا قصد دارم اين آلبوم را به صورت زنده اجرا كنم، اما اين آلبوم چون به صورت انفرادي ضبط شده، براي اجراي زنده مشكلاتي خواهد داشت. قطعات بايد مجدد تنظيم شوند. ولي اين تنظيم مجدد بسيار برايم هيجانانگيز است و گمان ميكنم نتيجه خوبي هم به همراه داشته باشد. اما به هرحال نياز به فرصت بيشتري دارم. در حال حاضر قصد دارم چند پروژه جانبي را به همراه چند نفر از دوستانم دنبال كنم كه احتمالا خروجي آنها در فضاي مجازي و به صورت غيررسمي منتشر خواهد شد. همچنين بايد به اجراي زنده فكر كنم و يك بازه دو تا سه ساله هم براي آلبوم دومم گذاشتم كه كارهايش را در حال حاضر شروع كردهام. من انسان اميدواري هستم، ولي رابطه غريبي با اميد دارم. اميد هم برايم خوشايند است، هم آزاردهنده. من به اميد زندهام و همين اميد مرا تحليل ميبرد. اين گونه كه در انتهاي «بلاتكليف» تكرار ميكنم: «دمار از روزگار ما درآورده اميد.»