• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3658 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۶ آبان

گوگل‌پرتره

سنت انگليسي در خدمت هنر

علي مطلب‌زاده روزنامه‌نگار

 


در ميان آثار پاپ‌آرت گنجينه موزه هنرهاي معاصر تهران تابلوي كوچكي هست كه در لابه‌لاي اين همه سروصدا از رنگ و اندازه گرفته تا اسم و رسم‌داري ديگر آثار مجموعه پاپ‌آرت خيلي «تابلو» نباشد. تابلو كه هست، دست‌كم توي چشم نزند. اين نشاني‌ها شايد شما را به امريكا برده باشد، همان‌جايي كه از دهه 1950 به بعد هنر پاپ حرف اول و آخر را مي‌زد و اسم‌هاي هنرمندان در نهايت به چندنفري مثل جيم داين، كلاوس اولدنبرگ، اندي وارهول، روي ليختن‌اشتاين، جيمز روزنكوييست و رابرت رائوشنبرگ به عنوان شناخته‌شده‌ترين چهره‌هاي پاپ‌آرت ختم مي‌شد. همان‌هايي كه از سر اتفاق آثاري از آنها هم در همين گنجينه موزه هنرهاي معاصر تهران وجود دارد. آثاري كه حتما آنها را ديده‌ايد. شايد در جاي معمول‌شان مثلا در يكي از چند نمايشگاه گنجينه كه تا به حال برگزار شده و در يكي از همين گالري‌هاي مياني موزه و راهروهاي اطرافش.
در همين نمايشگاه‌ها شايد به همين تابلوي كوچك با عنوان «پسري با يك آينه قابل حمل» هم برخورده باشيد.
يك تابلو با تكنيك و اجراي وفادارانه به نقاشي‌هاي اكسپرسيو كه براي بررسي آن مجبور باشيم در تاريخ نقاشي به اين در و آن در بزنيم. اينكه چرا، فعلا مهم نيست، اما اين تابلوي كوچك با شمايلي خاصي كه از آن توصيف شد براي معرفي هنرمندش به اندازه كافي گويا نيست.
واقعيت اينكه تا حرفي از اسم نقاش انگليسي آنكه از اتفاق هنوز زنده است زده نشود مشكلي حل نخواهد شد. او ديويد هاكني است. همان نقاش 79 ساله كه حالا براي خودش از آن دست پيرمردهاي شيك و خوش‌پوش انگليسي شده است. شايد يكي بگويد مگر ديويد هاكني به جز انگليسي‌الاصل بودنش چيزي كم از هنرمندان پاپ‌آرت امريكايي دارد. نه، البته كه ندارد، آن هم وقتي كه نام‌هايي مثل ريچارد هميلتون كه بعدها به غير از ديويد هاكني، چهره‌هايي مثل آلن جونز، دريك بوشر و پيتر بليك هم در كنارش قرار گرفتند را ناديده بگيريم.
 اينها همان هنرمنداني بودند كه شاخه ديگر پاپ‌آرت را با شدت و حدت شاخه امريكايي آن ادامه دادند. همان شاخه‌اي كه بعدها به دلايلي از لحاظ زمان، كميت و كيفيت آثار و حتي تعداد هنرمندانش همواره در سايه شاخه امريكايي‌اش قرار گرفت. كافي است اسامي مطرح هر دوشاخه را رو به روي هم بگذاريد و مثلا قرار باشد كه داين، رائوشنبرگ، وارهول، ليختن‌اشتاين و روزنكوييست در يك تيم امريكايي از پاپ‌آرت در مقابل تيمي انگليسي متشكل از هميلتون، هاكني، جونز، بوشر و بليك روبه‌روي هم بازي كنند. نتيجه بازي از همين الان قابل پيش‌بيني است؛ چيزي در مايه‌هاي پنج بر دو به نفع تيم امريكايي. از نظر تاريخي هم اوضاع زياد بر وفق مراد نيست و پاپ‌آرت امريكايي دست‌كم 10 سالي از برادر انگليسي‌اش بزرگ‌تر است. در اين بين شايد مقصر هنرمندان انگليسي بودند كه ترجيح دادند (هر كدام به دلايلي) زماني طولاني را در امريكا به زندگي، كار و فعاليت بپردازند. روايت ديدارها و آشنايي‌هاي‌شان با تيم رقيب هميشه پيروز بوده و هست. از هميلتون گرفته كه در همان سال‌هاي ابتدايي دهه 1960 پس از نخستين سفرش به امريكا با تمام هنرمندان پاپ‌آرت ديدار مي‌كند و رسما از 1963 به طور كامل به سمت پاپ‌آرت گرايش پيدا مي‌كند تا همين هاكني كه پس از كالج سلطنتي هنر در لندن و شركت در نمايشگاهي با عنوان «معاصران جوان» (از قضا در همان سال 1963) در سفرش به نيويورك با وارهول ملاقات مي‌كند و در ادامه و با اقامت طولاني‌مدتش در كاليفرنيا از خود چهره يك هنرمند پاپ تمام‌عيار با همان آثار معروف استخرهايش را به نمايش مي‌گذارد. همين ديدارها شايد موجب شباهت‌هايي شد كه به نفع شاخه انگليسي نبود. معروف‌ترين شباهت هم همان اتفاقي بود كه وارهول در «فكتوري» خودش آن را بازسازي كرد و اين سو در جبهه انگليسي ناخواسته با همراهي بيتل‌ها و رولينگ استون شكل گرفت. اين شباهت‌ها باعث شد تا برادر كوچك‌تر همواره در سايه برادر بزرگ‌تر باشد.
 اما در ميان اين شباهت‌ها يك تفاوت بسيار كوچك هم بود؛ آنقدري كوچك كه در اكثر موارد از قلم مي‌افتاد و حتي ناديده گرفته مي‌شد. شباهتي از جنس همان برخورد سنتي كه هميشه در كنش‌ها و واكنش‌هاي انگليسي‌ها حاضر و آماده است. اين برخورد سنتي انگليسي در پاپ‌آرت هم خودي نشان مي‌دهد.
جريان از اين قرار بود كه تا مدت‌ها (شايد هميشه) شاخه انگليسي پاپ‌آرت از محدوده روش‌هاي مرسوم نقاشي يا مجسمه عبور نكرد. هاكني هم از اين قاعده مستثني نبود. مهم‌ترين تغيير در آثار هاكني در نيمه دوم دهه 1960 به استفاده از مديوم رنگي جديدي ختم شد كه بعدها در تمام آثارش دنبال شد. همين و بس. اين تغيير در مديوم رنگي در صورت توضيح بيشتر شايد كمي خنده‌دار به نظر برسد، اما هاكني در اين دوره از آثارش (و بعدها) با رنگ آكرليك كار مي‌كند. در همان سال‌هاي اوليه شكل‌گيري شاخه انگليسي پاپ‌آرت هميلتون چند ويژگي را براي اين هنر مثال مي‌زند. اين مثال‌ها همان ويژگي‌هايي بودند كه بعدها مي‌شد از آن به عنوان دلايلي از پيش لحاظ شده براي در حاشيه بودن يا حتي فراموش كردن هنر پاپ انگليسي يا هنرمندش نام برد. هميلتون در دهه 1950، پاپ‌آرت را گذرا و كوتاه‌مدت، با قابليت فراموشي به شكل راحت، خاص جوانان، غلط‌انداز و البته قابليت تجارت كلان مي‌داند. از اين ويژگي‌ها خوب‌هايش را امريكايي‌ها برداشتند و بدهايش نصيب انگليسي‌ها شد. بدترينش بر سر خود هميلتون آمد. سهم او از همه اين مشخصات كه برشمرده بود عدم استفاده از قابليت تجارت كلان بود. يكي از معروف‌ترين آثار هميلتون جلد آلبوم سفيد بيتل‌ها شد و فقط 200 پوند ناقابل براي طراحي اين جلد دريافت كرد. هميلتون حتي بعدها تا مرز فراموشي هم پيش رفت به آنجا رسيد كه مرگش در سال 2011 براي خيلي از ما كه تاريخ هنر را از روي كتاب‌ها و يكي دو اثر چاپ شده از او خوانده‌ايم در داخل ايران خبري معمولي به حساب آمد. به گمان خيلي‌ها مرگ او اصلا خبري نبود كه بيشتر از چند خطي كه در ادامه خواهيد خواند به آن پرداخته شود؛ «ريچارد هميلتون، نقاش انگليسي كه «پدر پاپ‌آرت» ناميده مي‌شود، در ساعات اوليه روز سه‌شنبه سيزدهم سپتامبر 2011 (22 شهريورماه 1390) در 89 سالگي درگذشت.» اما همين هم كم خبري نبود، مخصوصا وقتي كه اعلام شد بلافاصله يك گالري در نيويورك نمايشگاهي از آثار او را به بهانه درگذشتش برگزار كرد و بعدتر هم اضافه شد كه «جايگاه هميلتون در نقاشي پاپ‌آرت همتراز با جايگاه اندي وارهول، هنرمند سرشناس امريكايي است.»
ديويد هاكني در اين بين شانس بيشتري آورد. تعريف‌هاي هميلتون از پاپ‌آرت براي هاكني و هنرش به شكل تمام و كمال صادق بود. نقاشي‌هاي هاكني به عنوان يكي از چهره‌هاي مطرح پاپ‌آرت هنوز كه هنوز است مقبول و مورد توجه‌اند؛ همان آثاري كه در عين خلاقيت از نظر سادگي اجرا از دور كمي غلط‌اندازند تا يكي را به صرافت اين بيندازد تا بگويد؛ خب، كشيدن اينها كه كاري ندارد. حتي اگر راحت از اين بگذريم كه تا به حال نمايشگاه‌هاي زيادي از آثار هاكني در نقاط مختلف جهان از جمله امريكا برگزار شده است يا نام او در طول اين سال‌ها به عنوان يكي از مهم‌ترين هنرمندان (نقاشان) انگليسي همواره خبرساز بوده است باز هم يكي دو مورد ديگر همچنان باقي مي‌مانند.
پيرمرد نقاش همچنان نقاشي مي‌كند، آن هم به مفهوم سنتي آن و چه خوب‌تر كه همچنان آنها را به نمايش مي‌گذارد. آثار او به‌جز پرتره‌ها و فيگورهاي آشنايش در فضاهاي داخلي و نشسته روي صندلي (با همان بازي‌هاي معروفي كه با پرسپكتيو در آثار او سراغ داريم) در مرزي بين ابعاد كوچك و بزرگ در رفت و آمدند.
منظره‌هاي او در طول اين سال‌ها شامل كارهايي با ابعاد بزرگ از موضوعاتي مثل گل‌ها و درختان مي‌شود. هاكني در اين آثار مثل يك نقاش منظره‌پرداز سنتي البته با ساده‌سازي‌هاي خاص خودش رفتار مي‌كند. اين نقاشي‌ها اگر چه ممكن است در زمره آثار قديم او و رنگ‌پردازي‌هاي آشنايش كه در عين سادگي كامل به نظر مي‌رسيد قرار نگيرند اما همچنان يادآور همان‌ها هستند. هاكني براي اين كارهاي بزرگ ترفند خودش را دارد. او قطع بزرگ اين آثار را با كنار هم قرار دادن لته‌هاي كوچكي كه در كنار مي‌چيند ايجاد مي‌كند، لته‌هايي به اندازه همان تابلوي كوچك از او كه در گنجينه موزه هنرهاي معاصر تهران هست تا نشان دهد بعد از گذشت شصت سال از شروع فعاليت جدي‌اش هنوز هم حرف‌هايي براي گفتن دارد. او هشتاد سالگي‌اش را در سال بعد ميلادي همزمان با يك نمايشگاه بزرگ از شش دهه فعاليت هنري‌اش جشن مي‌گيرد تا موفقيتش را كامل كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون