• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3659 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۸ آبان

گفت‌وگو با سام كلانتري درباره مستند «مانكن‌هاي قلعه حسن‌خان»

اصراري ندارم كه بگويم فيلمم فرم‌گرا نيست

اميرحسين رسائل

فيلم مستند «مانكن‌هاي قلعه‌حسن‌خان» ساخته «سام كلانتري» در هشتمين جشن مستندسازان خانه سينما در شهريورماه امسال جوايز زيادي از جمله تنديس و ديپلم افتخار بهترين كارگرداني مستند نيمه‌بلند، ديپلم افتخار بهترين تصويربرداري براي رضا تيموري و همين‌طور جايزه تدوين براي روزبه فرازمند و صداگذاري براي انسيه ملكي را به همراه آورد. اين فيلم كه درباره چگونگي و مراحل ساخت چند مانكن پلاستيكي در حوالي قلعه حسن‌خان تهران است كه البته در ادامه با مرور اتفاقاتي كه براي اين مانكن‌ها مي‌افتد سرنوشت‌شان شبيه زندگي انسان‌ها مي‌شود.  گفت‌وگو با سام كلانتري، كارگردان اين مستند را در ادامه بخوانيد.

سوژه اين فيلم چه‌طور شكل گرفت و چه‌طور شد كه سراغ چنين موضوعي رفتيد؟
اصولا ايده‌ و فكر اوليه فيلم‌هايي كه مي‌سازم بر اساس يك آن يا لحظه شكل مي‌گيرد كه البته شايد براي اين فيلم تا حدي فرق كند. برايم جذاب بود تا بدانم مانكن‌هايي كه پشت ويترين هستند و شبيه ما انسان‌ها هستند از كجا مي‌آيند و اصلا كجا ساخته مي‌شوند. وقتي جاي‌شان را پيدا كردم، احساس كردم مي‌توانم با مبحث خلقت، ارتباط‌شان بدهم. فضاي عجيب و غريبي كه آنها در آن شكل مي‌گرفتند، شبيه كارخانه‌هايي كه به صورت رايج در ذهن ما هست، نبود؛ اين‌جغرافيا باعث شد كمي جدي‌تر به آنها نگاه كنم؛ اينكه اين مانكن‌ها شبيه ما آدم‌ها به وجود مي‌آيند و در جاهاي مختلف شهر پخش مي‌شوند. مثل همه ما كه به دنيا مي‌آييم و سرنوشت‌هاي مختلفي پيدا مي‌كنيم. پس بر اساس اين ايده مركزي كه حرف بزرگش مبحث جبر و اختيار است و ساده‌اش عاقبت اين انسان‌هاست، كار را آغاز كردم.
اوايل فيلم دو پلان وجود دارد كه شخصيت اصلي، مانكن را به دوش مي‌كشد و احساس به دوش كشيدن صليب يا به دوش كشيدن برادر به انسان دست مي‌دهد. اما مي‌خواهم نگاه تمثيلي را كنار بگذارم. پلاني در فيلم هست كه يك برجك خراب نگهباني مي‌بينيم و پشت سرمان يك منطقه نظامي يا زندان است. اسم خود فيلم هم كه قلعه حسن‌خان است. آيا اين تباين‌ها دليلي داشته؟ دليلي دارد كه آنها را كنار يك منطقه نظامي مي‌بينيم؟
خيلي دوست دارم مقداري دروغ بگويم و سعي كنم اين‌ها را مرتبط كنم! ولي دروغ گفتن در اين موارد كمي پيچيده است. كارگاه در قلعه حسن‌خان است و خيلي ساده مي‌توان گفت: خُب، اين مانكن‌ها در قلعه حسن‌خان توليد مي‌شوند. كارگاهي كه مانكن‌ها آن‌جا توليد مي‌شوند ديوار به ديوار يك پادگان است. يك سري برجك و تيرهايي عمودي وجود دارد، و از آن‌جايي كه من عكاس هم هستم اين كادر را زيبا ديدم. با مشورت رضا تيموري (فيلمبردار) كادر را بستيم و سوژه اصلي همراه با مانكني كه در فيلم جايگاه خاصي دارد از آن‌جا عبور كرد. حقيقتا اين تمثيل‌هايي كه گفتيد، وجود ندارد.
اما در پايان فيلم‌تان اين موضوع تعيين‌كننده است. يك مانكن به كوچه برلن مي‌رسد، مانكن ديگر به پاساژ فرشته و اين مانكن تحويل آرتيست‌هايي داده مي‌شود كه يكي از آنها مي‌خواهد مانكني را آتش بزند. آخر فيلمت ديگر مستند نيست، مشخص است كه آن را ساخته‌ايد.
وضعيت طراحي سكانس‌ها در فيلم روشن بود و قرار بود تعدادي مانكن در بخش و مجموعه سكانس‌هاي قبل از فينال فيلم، به دست تعدادي هنرمند برسد. مكان درام مستند تعريف شده بود. تعدادي مانكن را به آن‌ آرتيست‌ها دادم و قرار بود مانكن‌ها را دو هفته بعد در نمايشگاهي عرضه كنيم. يكي از آرتيست‌ها مثلا «هومن نوبخت» به عنوان كسي كه پارچه‌هايي را در فيلم روي استخر مي‌اندازد و عكاسي مي‌كند ايده‌اش را توضيح داد. با خودم گفتم هر چه قرار باشد اتفاق بيفتد آن روز مي‌افتد. من به طور دقيق نمي‌دانستم آنها چه كار مي‌خواهند بكنند. بعد با يك گالري صحبت كردم تا براي يك روز فضايش را در اختيار داشته باشم و پايان فيلم را بسازم. قبول كرد و پرسيد چه كار مي‌خواهيد بكنيد؟ گفتم: نمي‌دانم. او فكر مي‌كرد يك كار اجرايي است و قرار است اتفاقي در گالري‌اش بيفتد. در مورد آرتيست‌ها كمي نگران همخواني كارها بود و از من پرسيد آيا هنرمندان را هدايت مي‌كنم؟ براي همين من هم مثل همه آنها دو اثر براي نمايشگاه ساختم كه يك ويديو آرت بود و يك اثر حجمي كه به نوعي با جنگ مرتبط بود. آنها كار خودشان را كردند و ما فيلم گرفتيم. نمايشگاه تبديل به يك اتفاق جدي شد و اسم نمايشگاه شد «كاتالپسي». روز اول سكانس آخر كار، فيلمبرداري شد و روزهاي بعد ما با يك نمايشگاه مواجه بوديم والبته تعدادي از كارها هم فروش رفت. درنهايت مي‌توان گفت هم اين نمايشگاه را طراحي كرده بودم و هم نكرده بودم. اين كليت سكانس پاياني است.
در فيلم با يك جهان‌بيني مواجهيم؛ جهاني‌بيني تمثيلي كه با مانكن‌ها و انسان‌ها در ارتباط است. مانكني را مي‌بينيم كه دهانش باز است و فرياد مي‌زند و شاهد خلقت خودش نيز هست.
اين مانكن شاهد خلقت خودش نيست؛ تنها مانكني است كه از قبل خلق شده بود. نقطه شروع سناريو مانكن دهان‌باز نبود؛ عاقبت تاثير جبر و اختيار در مانكن‌هاي تمثيلي ما و دقيق‌تر شدن به موضوع خلقت بود كه ايده اوليه فيلمنامه را شكل داد. در ابتدا مانكن دهان‌بازي وجود نداشت. بعضي‌ها مي‌گويند مانكن دهان‌باز مي‌تواند سمبل اعتراض در جامعه امروز باشد. من مي‌گويم تشخيص مرز دروغ و راست كمي سخت است. مي‌توانيد اتفاقي چنين چيزي پيدا كنيد، بعد در فيلم‌تان بگذاريد و بگوييد چون دهانش باز مانده سمبل اعتراض است اما سوال اصلي اينجاست كه آيا واقعا منظور ما اين بوده؟
چقدر بين مانكن و انسان همذات‌پنداري كردي؟
ارتباط تمثيلي بين مانكن و انسان در اين فيلم خيلي زياد است.
مانكن شخصيت اول فيلمت مي‌دانسته قرار است چه بلايي به سرش بيايد كه فرياد مي‌زده؟
نه. در جشنواره ويزيون دوريل اين فيلم با يك فيلم ديگركه محصول يك زوج انگليسي بود و هيچ ربطي هم به فيلم من نداشت، در يك سانس اكران شد. جلسه پرسش و پاسخ‌مان هم با هم بود. در اين جلسه يكي از بهترين جمله‌اي كه نسبت به فيلمم شنيدم از مايك، كارگردان فيلمي بود كه هم‌زمان با من اكران شد. مايك گفت: اين فيلمي است كه انسان‌ها، درون‌شان شبيه بيگانه‌ها و فضايي‌ها هستند و مانكن‌ها شبيه آدم‌ها. من از اين جمله خيلي خوشم آمد و به نظرم اين جمله در فيلم كاملا ديده مي‌شود. بگذاريد جريان را اينقدر سخت نكنيم هر جوري نگاه كني ساده‌ترين تعريف براي اين فيلم اين است كه تعدادي مانكن خلق مي‌شوند و هر كدام‌شان عاقبتي دارند.
دسته‌بندي فيلم‌هاي مستند معمولا مشخص است. خودتان هم اصرار داريد كه فيلم فرماليستي نساختيد. اتفاقا من از اين خوشحالم كه فيلم‌تان خيلي اجتماعي نيست و اصرار ندارد پيام‌هايي را در گلوي افراد فرو كند. اما وقتي سرنوشت آدم‌ها را در اين شهر نگاه كني انگار بر اساس يك اتفاق محتوم، آينده‌شان غيرقابل پيش‌بيني است...
خيلي اتفاقا اصراري ندارم كه بگويم فيلمم فرم‌گرا نيست چون اگر اين را بگويم دروغ است اما اگر نكته سوال‌تان را درست متوجه شده باشم، بايد بگويم علاوه بر نكاتي كه در بالا در مورد ايده مركزي طرح گفتم اين نكته هم درست است از اول قرار بوده در فيلم‌ مبحث اختلاف طبقاتي را نشان بدهيم و در فيلمنامه به اين موضوع نگاه شده است.
هر چقدر هم بخواهيد از استنباط‌هاي سياسي، اجتماعي فرار كنيد، در پايان فيلم سه سرنوشت براي مانكن‌ها مي‌بينم. تعدادي از آنها زمستان و تابستان زير آفتاب و باران مي‌ايستند، چون ويتريني وجود ندارد. آن مانكن خودش هم اجزايي از گذرگاه مردم است و در خيابان ايستاده. بعضي از آنها به مراكز عجيب و غريب تجاري در تهران منتقل مي‌شوند و تعدادي ديگر نيز نصيب چندآرتيست مي‌شوند. حتي يكي از آنها توسط يك كلكسيونر خريداري شده.
اتفاقا يكي از مانكن‌هايي كه خريداري شده بود تصادفا در معرض ضربه‌اي قرار گرفت و شكست و ما فقط توانستيم بالش را نجات بدهيم. قبول دارم كه مانكن‌ها مانند انسان‌ها سرنوشت‌هاي مختلفي پيدا مي‌كنند و حرف فيلم هم همين است. راستش را بخواهيد خيلي هم نمي‌خواهم در مورد استنباط‌هاي سياسي و اجتماعي از خودم مقاومت نشان دهم، از شنيدن همه آنها لذت مي‌برم و بعضا شگفت‌زده هم مي‌شوم.
صداگذاري اين اثر به‌حق جايزه خانه سينما را گرفت. در پلان‌هاي اول فيلم از شما پرسيدم كه لاي در هم ميكروفون گذاشته بوديد اما شما گفتيد نه. موقعي كه راش‌ها را مي‌گرفتيد به صداگذاري‌ها فكر كرده بوديد يا صداگذار اين كار اينقدر ايده داشت؟
يكي از اتفاقاتي كه از اول، يعني در همان مراحل شكل‌گيري ايده به‌صورت جدي در موردش بارها گپ زده شد، مبحث صداگذاري بود... من كاملا مي‌دانستم كه وزن صداگذاري بر عهده باند ديالوگ نخواهد بود.
مطلقا به اين نتيجه رسيده بوديد كه فيلمي بدون موسيقي و ديالوگ خواهيد ساخت؟
دقيقا، همان‌طور كه گفتم اين مساله از ابتدا شكل گرفته بود. مطمئن بودم ديالوگ به معناي رايج نداريم و بايد با باند افكت كاري كنيم كه حس و حال موسيقايي داشته باشد. باند افكت‌مان خيلي مهم بود. قبل از اينكه به انسيه برسم با چند صداگذار حرف زدم و از آنها خواستم براي دو سه دقيقه اول فيلم اتودهايي بزنند و من بشنوم. اما كار هيچ‌كدام درنيامد. مبحث صدا مانند تصوير نيست كه بگويي اين نور و اين رنگ را مي‌خواهم، بايد بگويي اين حال، اين اتفاق، اين بيس شنوايي و اين موسيقي را مي‌خواهم. روزبه كه تدوين فيلم را به عهده داشت انسيه ملكي را به من معرفي كرد. با هم صحبت كرديم و يك جلسه كاملا به حرف‌هايم گوش داد... من رفتم و در اين ميان يك بار ديگر همديگر را ديديم... در نهايت آن چيزي بود كه بايد باشد... خيالم واقعا راحت شد... خيلي به ذهن من نزديك بود و به هر حال اون اتفاق خوب افتاد... بعضي وقت‌ها همه‌چيز در كنار هم طوري قرار مي‌گيرد كه خيلي بي دردسر شما به نتيجه مي‌رسيد كه البته قطعا بي‌دليل هم نيست... آشنايي با انسيه در مورد اين فيلم جزو آن اتفاق‌ها بود.
شما در فيلم‌تان ديالوگ نداشتيد و خط نامريي درام‌تان بايد حفظ مي‌شد. در سكانس مربوط به مركز خريد سام‌سنتر يك موزيك بسيار روتين استفاده كردي.
اين تنها بحث بين من و انسيه بود كه پيانو و موزيكي در مغازه پخش مي‌شود، نباشد. انسيه خيلي جاها گوش داد اما يك جا گفت اين‌جا بايد موسيقي باشد.
از مرحله ايده تا پايان ساخت، چه‌قدر زمان برد؟
يك سال.
قلعه حسن‌خان اولين جايي بود كه كارگاه مانكن‌سازي را پيدا كرديد يا جاهاي ديگري هم رفتيد؟
اولين جا بود. از دوستي كه در كار طراحي لباس بود سوال كردم و گفت چنين جايي را مي‌شناسد. به آن‌جا رفتم و آقايي كه صاحب اين كارگاه بود گفت قبلا يكي اين‌جا فيلم ساخته و فيلمش سياسي شده، خيلي علاقه‌مند نيستيم اين‌جا فيلم بسازي. اما گفتم فيلمم اصلا سياسي نيست و كم‌كم با هم دوست شديم.
در تمام مراحل ساخت فقط يك جا مانكن خانم مي‌بينيم. خودتان سانسور كرديد؟
نه.
با مانكن‌هاي خانم مشكل نمايش پيدا مي‌كرديد؟
ابدا. در فيلم چند جا مانكن زن مي‌بينيم.
اما فقط اجزايي از آنها مي‌بينيم، كل پيكره را نمي‌بينيم.
اگر احساس مي‌كردم استفاده از پيكره‌ها كاركردي دارد و با حذفش فيلم آسيب مي‌بيند قطعا اين كار را نمي‌كردم. در سام‌سنتر مانكن زن را مي‌بينيد كه در ويترين گذاشته شده و البته يك سري پلان در كارگاه...
البته فكر مي‌كنم بيشتر مانكن‌ها را مرد مي‌سازند، چون استفاده‌اش راحت‌تر است و بيشتر در ويترين استفاده مي‌شود.
نه لزوما. يكي از نكاتي كه نمي‌دانستم چگونه در فيلم بياورم و خيلي دوست داشتم كه باشد اما در اين بافت درنمي‌آمد، اين بود كه مانكن‌ها بعد ساخته شدن صاحب اسم مي‌شوند. اسم‌هايي مثل بيتا، گامبو، آذر و... . نفهميدم چطور مي‌شود اسم‌هارا استفاده كرد و چه‌گونه مي‌تواند تاثيرگذار باشد به هر حال تجربه جالبي بود و خوشحالم كه فيلم موفق بوده... اميدوارم فرصتي پيش بيايد كه دراكران عمومي فيلم افراد بيشتري با آن ارتباط برقرار كنند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون