• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3689 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۸ آذر

آدم‌های چارباغ- نمره 16

عادله دواچی شور در هتل جهان- قسمت اول

علي خدايي نويسنده

 


Positive
در عصری که زود هوا تاریک می‌شود و سرد و چارباغ در لابه‌لای درختان کهنسالش کبود و خاکستری و خواب می‌شود، عادله دواچی با نوک دماغ قرمزشده از سرما ناامید می‌رود تا از کنار مادی فرشادی به چارباغ برود. او هیچ‌وقت، هیچ‌وقت این‌قدر بی‌پناه و خسته نبوده، خانه‌ها لوله‌کشی شده‌اند و آب از شیر، از هر جای خانه‌هایشان می‌آید، هر جا که بخواهند. نه در مسیر نیاصرم نه در مسیر فرشادی و نه حتی سر لت کسی دواچی نوزادان و بچه‌های تازه راه افتاده و تازه زبان باز کرده را به او نمی‌سپارد. نه مرتضی درفشی در کفاشی خوش‌قدم و نه آقای طرباسی که اسباب‌بازی برای سیسمونی می‌فروشند مشتری تازه‌ای سراغ ندارند و اگر مرتضی درفشی یک دو تومانی به عادله دواچی نمی‌داد معلوم نبود عادله چگونه در این چارباغ تاریک در این سوز و سرما محو می‌شد. مرتضی درفشی در همان‌روز راه‌حل تازه‌ای به عادله دواچی پیشنهاد کرد.
: شوما که دواچی تمام بچه‌های اعیون رو شستی نباد سرگردون بشی. شوما که بلدی بشوری و بسابی حالا برا بزرگ‌ترا کار کن. برو این هتل جهان پیش آقا مهدی که دسدشم خیره. برو که بالاخره اینم انگشتر انگشت کوچیکِت باشِد.
عادله دواچی گفت نيست ماشالا همشون حالا خرسی شدند و یادشان رفته به این سنگ تو توبره چقدر دواچیا را کوفتم تا پاک بِشِد و زرد نباشُد. کوفتم و آب روون دادم. کوفتم و چلوندم. باشه دادا می‌رم. اینا که فراموشکارند و گربه‌شونم کورِس.
 نيست حالا پاشو برو. بیا اینام را بپوش. خُب نیس با اینا بری هتل.
عادله دواچی کفش را پوشید. فیت پایش بود.
 نيست اندازه‌س. نیمی‌کوبد پشت پا رو نیمی‌زند جلو انگشدادو؟
 نيست خیر بیبینی.
عادله دواچی از کفاشی بیرون آمد با کفش‌های تازه، چارباغ را روشن دید. چراغ‌های خیابان روشن بود. پرِ روسریش پول داشت و آرام قدیمی‌ها را گذاشت لبِ جو و رفت بالا، هتل جهان. روبرو مدرسه دعا خواند و خواست خیر رو کند به او. یک آن ترسید و گفت؛ توبه توبه هر چی دادی خوش دادی!
وقتی عادله به هتل جهان رسید و سرش را بالا گرفت تا شیروانی هتل و ستون‌های بالکن هتل را دید نگاهش رفت سمت در ورودی، بسم‌الله گفت و لنگه در را کنار زد و وارد شد. بوی خوش، نور مطبوع، لباس‌های هم‌شکل، میز درازی که مدلش را ندیده بود، جعبه سوراخ سوراخی که با میخ، کلید به آن آویزان بود، محو تماشا بود به ساعتی که از سقف آویزان بود که صدایی گفت نيست با کی کار داری عادله دواچی؟ برگشت نيست آقا مهدی را می‌خوام.
 نيست آقا مهدی منم.
 نيست اومدم برای کار.
 نيست اینجا. دواچی نیمی‌خوایم.
 نيست اومدم برا کار.
آقا مهدی گفت نيست شوما به گردن ما حق داری. انگار شیرمون دادِی حاذق و سالم بزرگمون کردِی. صبر کون. ملافه و بالشتم که می‌شوری. صُب بیا تا ببرمت اون‌طرف. یه جایی داریم می‌خوایم رختشوری کونیم.  و بعد بلند گفت نيست رختشوری عادله دواچی! پاک‌تر از همه! خُب‌تر از همه‌!
عادله دواچی پرسید نيست آقا مهدی آقاتون کی‌س؟
آقا خندید و گفت نيست آقا نواب. نواب باغ جنت. از فردا صب اول وقت میای جهان. همین‌جا. ناهاردم میدن.
عادله دواچی گریه کرد و رفت تا باغ جنتِ سال‌های خانه نواب.
Negative
پری خانه‌زاد سبد دواچی را به عادله داد و گفت نيست اینا مال آقا  مهدی و نرگس خانمه. دختر نواب خان. اینا که نخ آبی دارنا باید آروم بچلونی. خانم صابونم داده. کم نذاریا!
عادله گفت نيست لا اینا تا خشک شدن، نرگس می‌ذارم. عروسشون نرگس زاید.
آقا مهدی تاتی تاتی آمد کنار پری خانه‌زاد. پری بغلش کرد. عادله سبد دواچی را گذاشت زمین و گفت؛ بچه را بده. بغل کرد و با او بازی کرد تا آقا مهدی خندید. یادش آمد آقا مهدی. باغ جنت. گل یاس و نواب خان به عادله سکه داده بود. بعد دواچی بعد نرگس و بعد آقا مهدی. چه سبدهایی. وقتی رفت لب نیاصرم، دواچی‌های دیگر گفتند عادله خانم زاد و رود اینا خُبس. آ هی خرابکاری می‌کنن آ کارتون سکه می‌شِد. حالا ایشالا اسهالم می‌گیرند که عادله خانم گفته بود گاز بگیرید زبونِدونا و تا عصر که خشک شد همه چیز دعا کرده بود.
از خواب بیدار شد. صبح داشت می‌آمد. عادله دواچی باید می‌رفت هتل.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون