• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3699 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۱ دي

درباره رمان جاسوس‌ها

حضورهاي غايب

جان آپدايك مترجم: فرشاد شالچيان

 


در اين رمان يك مرد انگليسي به تابستاني از دوران كودكي‌اش بازمي‌گردد

نويسنده نابغه انگليسي، مايكل فرين توانسته از پس كاري برآيد كه تلاش‌هاي برنارد شاو و هنري جيمز در انجام آن ثمري نداشت: نوشتن رمان‌ها و نمايشنامه‌هايي كه به يك اندازه موفق باشند. نمايشنامه‌ او «كپنهاگ» درباره ملاقات دردسرساز فيزيكداني به نام ورنر هايزنبرگ با استادش، دانشمند دانماركي، نيلز بور است كه در سال ۱۹۴۱ اتفاق مي‌افتد. اين نمايشنامه برنده سه جايزه توني شد و بيش از نه ماه در سالن‌هاي تئاتر برادوي به روي صحنه رفت. رمان ديگري از اين نويسنده با نام «سراسيمه» كه درباره احتمال كشف يك نقاشي گمشده از بروگل است، در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و به مرحله نهايي جايزه بوكر و منتخب ويراستاران شوراي كتاب تايمز راه يافت.
فرين كار خود را بي‌سروصدا و با نوشتن ستون‌هاي طنزآميز درباره موضوعات روز در گاردين آغاز كرد و با گذشت زمان با حفظ نوعي خردمندي سرخوشانه در مقالاتش، حوزه فعاليت و جديت نوشته‌هايش را گسترش داد.
رمان جديد فرين با عنوان «جاسوس‌ها»- انتشارات هولت- ماجراي وداعي تلخ را لا‌به‌لاي يك داستان معمايي شرح مي‌دهد. دو پسر- يكي قهرمان اصلي ژنده پوش داستان استفن ويتلي و ديگري دوست تمام عيار و سلطه‌جوي او كيث هي‌وارد- تصميم مي‌گيرند در محله كوچك‌شان كه تنها چهارده خانه در آن وجود دارد، به تحقيق درباره ادعاي ناگهاني كيث كه مي‌گويد مادرش يك جاسوس آلماني است، بپردازند. پسرها در يك خيابان تازه ساخته شده به نام بن‌بست زندگي مي‌كنند كه بين خياباني پر از مغازه و مسير راه‌آهن قرار دارد و در سوي ديگر ريل‌ها، ويرانه‌هاي يك روستا باقي مانده است. جنگ جهاني دوم در جريان است و با اينكه سال وقوع داستان و سن پسرها مشخصا ذكر نمي‌شود، در ادامه داستان اشاراتي وجود دارد كه در سال ۱۹۳۵ استفن دوساله بوده است و اين يعني او، مثل خود فرين، در سال ۱۹۳۳ به دنيا آمده است. با اين حساب استفن در ۱۹۴۳ ده ساله و در ۱۹۴۴ يازده ساله است. جنگ به اوج خود رسيده- يك خانه در خيابان بن‌بست مورد اصابت بمب قرار گرفته است، اما در طول تابستاني كه داستان رخ مي‌دهد، به بمباران ديگري اشاره نمي‌شود-  و استفن در كشاكش ماجراجويي‌هاي مختلف در حال رسيدن به سن بلوغ است. خانه‌هاي محله يك به يك و با دقت توصيف مي‌شوند، اما استفن و راوي داستان تنها به سه خانه وارد مي‌شوند. يكي از آنها خانه خود استفن است كه او به طرز شگفت‌آوري نسبت به آن بي‌تفاوت است. خانواده‌ او متشكل است از مادر، برادري كه چهار سال از استفن بزرگ‌تر است و پدري مهربان و خيلي پر‌مو. پدر خانواده به مدت يك سال براي ماموريتي مخفيانه در شمال به سر مي‌برده است و لا‌به‌لاي حرف‌هايش اصطلاحات خارجي فراواني به كار مي‌برد. خانه ديگر متعلق به خانواده هي‌وارد است كه از كيث، مادر و پدرش تشكيل شده است. حضور تهديدآميز پدر كيث كه به شكلي آهنگين سوت مي‌زند، خود را با رسيدگي به گوشه و كنار خانه سرگرم مي‌كند و يك سرنيزه تيز دارد كه گويا با آن پنج آلماني را در جنگ جهاني اول ناكار كرده است، در خانه دايمي است و سه خانه دورتر از خانه هي‌واردها، خاله دي زندگي مي‌كند: او خواهر كوچك‌تر خانم هي‌وارد است، كودكي نوپا به نام ميلي دارد و شوهرش، شوهرخاله پيتر كه قهرمان جنگي محله بن‌بست به شمار مي‌رود، در نيروي هوايي بريتانيا خلبان بمب‌افكن است. آن‌گونه كه راوي داستان شرح مي‌دهد: «غيبت شوهرخاله پيتر نوعي حضور بود. حضور او در سينه‌ريزي كه هميشه به يقه لباس خاله دي سنجاق بود، نمود داشت. روي سينه‌ريز نقش معروف سه حرف روي زمينه‌اي آبي و براق بود. همان دو بال معروف هم اطراف سه حرف باز شده بودند و بالاي آنها هم نقش تاج معروف بود. »
روشنگري‌هاي تدريجي رمان، به آرامي اين جغرافياي انساني را روشن‌تر مي‌كند و همه‌چيز با احساسات شديد و ادراك معصومانه يك كودك توصيف مي‌شود. استفن كه اكنون مردي مسن است و در آلمان زندگي مي‌كند، بعد از نيم قرن غيبت، با استشمام بوي گياهي در هوا مشتاق مي‌شود كه به محله قديمي سري بزند. «رايحه‌اي تند و زننده. » اين بو كه او نمي‌تواند نامي بر آن بگذارد «حسي است كه مرا از خود بي‌خود مي‌كند، هميشه و حالا... احساس مي‌كنم چيزي، در جايي، حل نشده باقي مانده است. رازي در فضاي پيرامون من، در انتظار كشف شدن. » فرين از خوانندگان خود نوعي زيركي خاص ذهني را انتظار دارد؛ چيز رازآلود ذره به ذره پديدار و در پايان بدون جمع‌بندي منظمي رها مي‌شود. براي مثال، مخاطب بزرگسال بايد خود دريابد علامت‌هاي اسرارآميزي كه اين دو كارآگاه كوچك در دفتر خاطرات روزانه مادر كيث پيدا مي‌كنند، درواقع علامت‌هاي مخصوص بزرگسالان براي ثبت ايامي خاص در ماه است. همچنين اين علامت‌ها و استراحت‌هاي متعدد، ميل مادر كيث به بارداري و آوردن خواهر يا برادري براي كيث را نشان مي‌دهد. پسرها متوجه اين موضوع نمي‌شوند و يك بارداري ناموفق را به روزهاي ديده‌نشدن ماه در آسمان ربط مي‌دهند، كه از قضا با يكي از ايكس‌هاي مرموز خانم هي‌وارد تطابق پيدا مي‌كند. رازهاي ديگري از قبيل رفت و آمدهاي خانم هي‌وارد كه گاهي براي مدتي ناپديد مي‌شود، منطقه روستايي در سوي ديگر تونل منحوس راه‌آهن، جايي كه دايما صداي پارس سگ‌ها به گوش مي‌رسد و پر از طويله‌هاي مخروبه است و شايعات بدي درباره‌اش شنيده مي‌شود، مسائلي هستند كه تنها براي لحظه‌اي شفاف‌سازي مي‌شوند، پيش از آنكه دوباره درگير ديگر ابهامات دوران كودكي و حس نوستالژي شويم.
توطئه نهايي داستان، روابط، دو مامور را به سراغ استفن مي‌فرستد: باربارا بريل كه يك سال از او بزرگ‌تر است. دختري فضول و همه‌چيز دان و خود خانم هي‌وارد با قدي بلند، چشمان قهوه‌اي و صدايي نرم كه با پيش رفتن موضوع محرمانه داستان نياز دارد در امور شخصي خود از كودك كمك بگيرد و با اغواگري راه خود را به خلوتگاه استفن و كيث كه مملو از بويي شيرين است، باز مي‌كند. حتي يك خواننده كندذهن هم مي‌تواند زودتر از استفن هدف خانم هي‌وارد را از مخمصه‌اي كه به وجود مي‌آورد، درك كند. استفن هم مانند قهرمان بالغ رمان «سراسيمه» ظرفيت حيرت‌آوري براي باقي ماندن در گمراهي از خود نشان مي‌دهد. با اين حال استفن معماي دستمال‌گردن خانم هي‌وارد را حل مي‌كند و درمي‌يابد كيث نيز مانند پدرش يك ساديست زورگو است. همه نازي‌ها در طرف ديگر جبهه نيستند.
همانند داستان «سراسيمه» در بخش‌هاي انتهايي كتاب اتفاقات نسبتا زيادي رخ مي‌دهد و مسائل بسياري كه با هنرمندي به تاخير افتاده بود، روشن مي‌شود. جنبه نمايشنامه‌نويسي فرين او را وامي‌دارد مسائل بيهوده زيادي را كه به راحتي از آنها عبور كرده، به سرعت بيرون بكشد. ريش ژوليده يك شخصيت همچنان هويت لو رفته او را پنهان نگه مي‌دارد، يك گروه ضربت هولناك از سوي ديگر مسير راه آهن سر مي‌رسد و يك پسربچه نه يك بار، بلكه به دفعات در شب‌هاي مخاطره‌آميز به گشت‌وگذار بيرون از خانه مي‌پردازد و بعد پرده به راحتي فرو‌مي‌افتد: استفن ديگر با كيث همبازي نمي‌شود، ديگر به مخفيگاه‌شان در ميان بوته‌هاي خانه بمباران شده برنمي‌گردد، هرگز تلاش نمي‌كند شال ابريشمي هوانوردي را كه به او سپرده شده تحويل دهد و به همراه آن پيام يك عشق هميشگي را برساند. حتي در بازگشت به محله دوران كودكي با هيچ شخصيتي كه از آن روزهاي دور باقي مانده باشد، مواجه نمي‌شود كه اين مساله باعث نوميدي من به عنوان مخاطب اثر شد. به شخصه تجربه كرده‌ام كه در چنين بازگشت‌هايي معمولا اين مواجهات رخ مي‌دهد و اين موضوع به خصوص در ادبيات اجتناب‌ناپذير است: اوديسه هنگام بازگشت توسط يك سگ پير به نام آرگوس شناسايي مي‌شود كه در شروع سفر او تنها يك توله كوچك بوده است؛ ناخدا رايدر درمي‌يابد كه نني هاوكينز هنوز هم در همان اتاق طبقه بالاي مهمانخانه برايدزهد زندگي مي‌كند؛ ميكي ساباث در «تئاتر ساباث» اثر فيليپ راث با پسرخاله فيش مواجه مي‌شود كه هنوز زنده است، اگرچه «ديگر تنها شبحي از آن مرد باقي مانده است.» در «جاسوس‌ها» به نظر مي‌رسد كه يك تجديد ديدار پيش رو باشد. خانه قديمي كيث كه هنوز هم نامش چولرتون است، توسط شخصي نگهداري شده است: «لبه آجرهاي سرخ خانه هنوز تيز است و خراطي چارچوب‌ پنجره‌ها و چوب‌كاري قرنيز سقف و درِ پاركينگ هنوز مانند آن وقت‌هايي كه آقاي هِي‌وارد شخصا آنها را رنگ سفيد مي‌زد، بي‌نقص و سالم مانده‌اند. آقاي هِي‌وارد تمام ديوارهاي خانه را مثل تابلوهاي نقاشي سفيد مي‌كرد. سوت مي‌زد و سوت مي‌زد، از صبح تا شب.» با اين حال صاحبخانه كه شايد همان كيثي باشد كه سنت پدرش را حفظ كرده است، ناشناس باقي مي‌ماند. استفن زنگ در اين خانه را نمي‌زند و كمي بعد در حين قدم زدن در خيابان وقتي زني پير با موهاي سفيد را مي‌بيند كه در برابر علف‌هاي هرزي كه روزي باغچه جلويي خانه بريل‌ها بود، زانو زده است، فكر شناختن زن را پس مي‌زند: «زن نگاهي به من مي‌اندازد و ناگهان به وحشتناك‌ترين شكل ممكن جا مي‌خورم. در ميان اميد و يأس درمي‌يابم كه او بارباراست.
آن زن لحظاتي با بي‌تفاوتي به من نگاه مي‌كند و بعد دوباره مشغول كندن علف‌هاي هرز مي‌شود. البته كه باربارا نيست. فكر نمي‌كنم باربارا باشد. »
استفن به دنبال بازمانده ديگري از آن دوران نيست تا وقايع آن زمان را روشن كند. او آن مسائل را درون خود حل مي‌كند و تنها از قرار گرفتن در آن جغرافيا كه در بعضي قسمت‌ها تغيير كرده و در جاهاي ديگر دست نخورده باقي مانده است، كمك مي‌گيرد. از اين نظر «جاسوس‌ها» با اثر جديد يان مك ايوان «مجازات» كه از بعضي جهات ديد مشابهي به گذشته دارد و همچنين «تهاجم» اثر هري ماليش- ۱۹۸۲- كه حتي شباهت بيشتري به اين رمان دارد، متفاوت است. در «تهاجم» شفاف‌سازي‌هاي متعاقب كه در طول سال‌ها رخ مي‌دهد، معناي يك شب خشونت‌آميز در دوران جنگ را براي چهار خانه آلماني مجاور هم تغيير مي‌دهد. استفن آن‌طور كه خود مي‌گويد، به يك جست‌وجوگر حقيقت تبديل شده است؛ ازدواج انگليسي او «هرگز يك ازدواج حقيقي نبوده است» و شغلش در اداره مهندسي دانشكده‌ پلي‌تكنيك «هرگز يك شغل حقيقي نبوده است.» او حقيقت را در سرزميني ديگر مي‌يابد و چيزي كه در زبان آلماني «ميل به سفر نام دارد كه در مورد من احساس غربت هم هست» باعث شده او با نزديك شدن به پايان عمرش به بن‌بست برگردد و حس دنج آن «بوي شيرين شرم‌آور آشنا» را بار ديگر لمس كند.
از درايت و نبوغ طرح رازآلود داستان كه بگذريم، رمان فرين در تفسير قدرت برداشت‌هاي اوليه بي‌نظير است. قدرتي كه پديده‌هاي ساده‌اي را، همچون بوهاي خاص و زننده، جزييات يك لباس با نشانه‌هايي از جايگاه و اصل و نسب صاحبش، صداهاي خاصي كه در ديگر خانه‌ها به زندگي خيانت مي‌كنند و ظرافت‌هاي فراموش شده‌اي مانند «پارچي كه يك پوشش توري با چهار مهره آبي رنگ» دارد و خانم هي‌وارد با آن براي فرزند و دوست فرزندش در حياط خانه تميز و با دقت مبلمان‌شده‌اش شربت آبليمو مي‌آورد، ابدي و پرستيدني مي‌كند. كودكان توسط سرنخ‌ها و نشانه‌هاي زيركانه‌اي از دنياي كدر و غيرقابل نفوذ آدم بزرگ‌ها احاطه شده‌اند، اگرچه همه آنها جاسوس، با مهارت و رازپوش هستند.
The New Yorker

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون